🔅 #امام_حسین علیه السلام:
✍️ و حَقِيقٌ عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يَأْتِيَنِي مَكْرُوبٌ إِلَّا أَرُدَّهُ وَ أَقْلِبَهُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُوراً
🔴 بر خداوند است که هیچ گرفتاری به سمت من نیاید مگر آن که او را شادمان بازگردانم و به خانوادهاش برسانم.
📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال صفحه ۹۸
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🏴 لوح | ملت حسین به رهبری حسین
◾️ رهبر انقلاب:
یک جریانی است که به رهبری حسینبنعلی (ع) دارد در دنیا پیش می رود و انشاءالله پیش خواهد رفت و کارگشا خواهد بود و گرههای ملّتها را باز خواهد کرد.
۹۶/۰۶/۳۰
سلام_بر_شهیدان 🕊🌷
📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
به مصطفی میگفتم: من نمیگویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان ها چیزی ندارند، بدبخت اند.
مصطفی به شدت مخالف بود، میگفت: چرا ما این همه عقده داريم؟ چرا میخواهیم با انجام چیزی که دیگران میخواهند یا میپسندند، نشان دهیم خوبيم؟ این آداب و رسوم ماست، نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است؛ مرتب و قشنگ، این طوری زحمت شما هم کم میشود، گردوخاک كفش هم نمیآید روی فرش، او میگفت: اینها برای چه؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم و اسلام به همین سادگی.
وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من برایتان
وسایل خانه می آورم، مصطفی رنجید؛ گفت: مسئله پولش نیست مسئله زندگی من است كه نمی خواهم عوض شود.
🌷شهید #مصطفی_چمران🌷
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
♨️ سبقت برای شهادت
▪️امام خمینی(ره): هر چه روز #عاشورا سید الشهدا(ع) به شهادت نزدیکتر میشد، افروختهتر میشد. جوانان او مسابقه میکردند برای اینکه شهید بشوند. برای اینکه آنها میفهمیدند کجا میروند، آگاه بودند که ما آمدهایم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم. اسلام از همه چیز عزیزتر است. ۱۰ تیر ۱۳۶۰
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
#فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_بیستم
🌹باز دانیال را گم کردم…حتی در داستان سرایی های این دختر…
و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد….
و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:(طلاق غیابی…دنیا روی سرم خراب شد…
نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود…تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و …..و باز خام شدم.
اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم…اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم…
چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره… اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره…اما نه…فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره…
و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست و هیزی رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه…
اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم…گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی…اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام…
ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی…و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم…پس چند شبی به صیغه ی اون فرمانده کریه و شکم گنده دراومدم…
بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟؟ مگه میشه؟؟من چند روز پیش هم بالین فرمانده ی مسلمونشون بودم…و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن…و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم…همین…
بعد از اون،هفته ای چهار بار به صیغه مردهای مختلف درمیومدم و این تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه…و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد…لعنت به تو دانیال…لعنت… حالم از خودم بهم میخورد…حس یه هرزه ی روسپی رو داشتن از لحظه شماری برای مرگ هم بدتره…هفته ای چهار بار به صیغه های شبی چندبار تبدیل شد و گاهی درگیری بین مردان برای بهم خوردن نوبتشون تو صفِ پشتِ درِ اتاق…
دیگه از لحاظ جسمی هیچ توانایی تو وجودم نبودم و این رو نمی فهمیدن!
مدام به همراه زنان و دختران جدید از منطقه ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادند.
حس وحشتناکی بود.
تازه فهمیدم اون اردوگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من، که زنانگی شون هدیه شده بود از طرف شوهرانشون به سربازان داعش.. شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی… یهودی…بودایی…و از کشورهای فرانسه..آمریکا.. آلمان و….بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور… یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که….) ادامه دارد…….. پ.ن:ببخشید اگه بعضی جاهای داستان مناسب سن بعضی از دوستان نیست!
به هر حال این گفته ها،از این به بعد واسه جلو بردن داستان لازمه.
معذرت?
ادامه دارد..
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
خنده های تـــو
همان سیب بهشتی ست
که باید چید و بویید و بوسید...
🌷شهید روح الله طالبی اقدم🌷
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
رمز و راز تاسوعا این بود
پیدا کردن یکصد دوست معجزه نیست؛
معجزه
پیدا کردن تنها یک دوست است
که در کنار شما بایستد
حتی زمانیکه صدها نفر علیه شما صف کشیده اند...
فرا رسیدن تاسوعای حسینی تسلیت باد🏴
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
حسين از من است و من از حسينم. هر كه حسين را دوست بدارد خداوند دوستش بدارد
حُسينٌ مِنّي و أنا مِن حسينٍ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحبَّ حسينا
ميزان الحكمه جلد صفحه 333
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🌹عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسی- عبادی است
♦️امام خمینی (ره):در این ماه #محرم، اجتماعات داشته باشند، خطبا هم بروند مسائل روز را برایشان بگویند و تعزیه بگویند و گریه بکنند برای #سید_الشهدا، این یک شعار الهی است. انقلاب کردیم که #شعائر_اسلام را زنده کنیم. زنده نگه داشتن #عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسی- عبادی است.
♦️عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داد، یک مسئله سیاسی است؛ یک مسئلهای است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد. ما ملت #گریه_سیاسی هستیم، ما ملتی هستیم که با همین اشکها سیل جریان میدهیم و خرد میکنیم سدهایی را که در مقابل اسلام ایستاده است.
📚صحیفه نور،جلد 13،صفحه 156
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
روضهی عطش
یک بچهى شش ماهه مگر به چه قدر آب رفع عطشش مىشود...
رهبر انقلاب ۱۳۶۵/۶/۲۱
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
اکثر شبها موادغذایی میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد و آبروی آن خانواده نرود چون طرف مقابل خانم بود آقاسجاد وسایل را به من میداد تا تحویل بدهم، یکشب که برای تحویل هدایا رفتیم فاطمه رقیه بغلم خواب بود، از طرفی گونی برنج هم سنگین بود، نتوانستم پیاده شوم به آقا سجاد گفتم شما برو، کمی مکث کرد بعد پیاده شد، صندوق عقب رابازکرد گونی برنج را زمین گذاشت عینکش رابرداشت وداخل جیبش گذاشت بعد زنگخانه را زد،از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکررفتم،از این کارش دو منظور به ذهنم رسید:1.میخواست نامحرم را نبیند2.میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد.
دلیل دوم بهذهنم قویتر بود چون چشمانش آستیکمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت،هیچ وقت از او نپرسیدم چرا اینکار را کرد چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشدخیلی حواسش به همه چیز بود
🌷شهید سجاد طاهرنیا🌷
📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍ #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_بیست_یکم
🌹ناگهان سکوت کرد…
تابه حال،نگاهِ پر آه دیده اید؟من دیدم،درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی.
چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن..دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش.
به صورتم زل زد:(ازدواج کردی؟)سر تکان دادم که نه…
لبخند زد.چقدر لبهایش سرما داشت..هوا زیادی سرد نبود؟
ابرویی بالا انداخت وپر کنایه رو به عثمان:(فکر کردم باهم نامزدین…انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله وخودش تصمیم داره که همرزم داداشش بشه،زیادی زیاد نیست؟)
عثمان اخم کرد…اخمی مردانه:(من دانیال نمیشناسم،اما سارا رو چرا…و این ربطی به نامزدی نداره…یادت رفته من یه مسلمونم؟اسلام دینِ تماشا نیست..)
رنگ نگاه صوفی پر از خشم و تمسخر شد:(اسلام؟کدوم اسلام؟منم قبلا یه مسلمون زاده بودم،مثل تو..ساده و بی اطلاع…اما کجای کاری؟اسلام واقعی چیزیه که داعش داره اجرا میکنه…اسلام اصیله ۱۴۰۰ سال قبل،اسلامِ دانیال وفرمانده هاشه…تو چی میدونی از این دینِ،جز یه مشت چرندیات که عابدهای ترسو تو کله ات فرو کردن…اسلام واقعی یعنی خون و سربریدن..)
صوفی راست میگفت…اسلام چیزی جز وحشی گری و ترس نشانم نداد…
خدا،بزرگترین دروغ بشر برای دلداری به خودش بود.
عثمان با لبخندی بی تفاوت،بدون حتی یک پلک زدن به چشمان صوفی زل زد:(حماقت خود تو دانیال و بقیه دوستانتو گردن اسلام ننداز…اسلام یعنی محمد(ص)که همسایه اش هر روز روده گوسفند روسرش ریخت اما وقتی مریض شد،رفت به عیادتش..اسلام یعنی دخترایی که به جای زنده به گوری،الان روبه روی من نشستن… اسلام یعنی،علی(ع) که تا وقتی همسایه اش گرسنه بود،روزه اشو بازنمیکرد..اسلام یعنی حسن(ع) که غذاشو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد…من شیعه نیستم،اما اسلام و بهتر از رفقای داعشیت میشناسم…تومسلمونی بلد نیستی،مشکل از اسلامه؟)
صوفی باخنده سری تکان داد:(خیلی عقبی آقا.. واسم قصه نگو..عوضی هایی مثه تو،واسه اسلام افسانه سرایی کردن..تبلیغات میدونی چیه؟؟ دقیقا همون چرندیاتی که از مهربونی محمد و خداش توگوش منو تو فرو کردن..چند خط از این کتاب مثلا آسمونیتون بخوون،خیلی چیزا دستت میاد..مخصوصا درمورد حقوق زنان…خدایی که تمام فکر و ذکرش جهنمه به درد من نمیخوره..پیشکش تو و احمقایی مثله تو..)
پدر من هم نوعی داعشی بود…فقط اسمش فرق داشت..مسلمانان همه شان دیوانه اند…
صوفی به سرعت از جایش بلند شد…چقدر وحشت زده ام کرد؛صدایِ جیغِ پایه ی صندلیش…
ومن هراسان ایستادم:(صوفی..خواهش میکنم، نرو..)
چرا صدایش کردم،مگرباورم نمی گفت که دروغ میگوید…
اما رفت…
ادامه دارد..
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸