🔰خاطره ای از یک شهید نماینده مجلس . . .
من یک حق داشتم!
وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود ۱ و ۴۵ بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد.
🌷شهید عبدالحمید دیالمه🌷
کانال_شهیدمدافع حرم آل الله_روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
#شهیدان
#شهیدی ڪہ مادرش را با شالی از
ڪربلا شفا داد...
🌷 #شهید_محمد_معماریان 🌷
🌸مادر شهید می گفت : نزدیڪ محرم بود ڪہ من پام شڪست و در خانہ افتاده بودم و دڪتر ها گفتند ڪہ بہ سختی خوب می شہ ...
یڪ روز دلم شڪست و گفتم : خدایا من بہ مسجد می رفتم سبزی پاڪ می ڪردم ، فرش ها را جارو می زدم و ڪارهای هیئت را انجام می دادم ، اما الان خونہ نشین شدم ...
🌸شب بہ شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد...درعالم خواب دیدم ڪہ محمدم با عده ای از رفقای خودش ڪہ شهید شده اند اومد و یڪ شال سبز هم بہ گردنش بود...
گفتم : مادر ڪجا بودی؟
گفت : ما از ڪربلا می آییم ...
گفتم : مادر مگر نمی بینی من بہ چہ وضعی در خونہ افتاده ام ...
🌸گفت : اتفاقا شفایت را از اباعبداللہ(ع) گرفتم...
و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شڪستگی پایت خوب شده ...
این دردی ڪہ داری بخاطر گرفتگی عضلات است...
گفت : مادر برو ڪارهای مسجد رو انجام بده ...
🌸صبح از خواب بیدار شدم و دیدم ڪہ می تونم راه برم ...
دخترم دوید و گفت : مادر بنشین،پای شما شڪستہ...
گفتم : نہ ، پام خوب شده ...
🌸خواهر شهید تعریف می ڪند : یڪ دفعہ دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده ، گفتم مادر چه خبره ؟ این شال چیہ ؟؟؟
ماجرا را ڪہ برامون تعریف ڪرد باور نمی ڪردیم ...
گفتیم بریم نزد آیت الله گلپایگانی ...
شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم ، هنوز صحبتی نڪرده بودیم ڪہ ایشان شال را گرفتند،بوییدند و بوسیدند و شروع ڪردند بہ گریہ ڪردن ...
🌸گفتیم: آقا چی شده شما چی می دونید ؟
عرض ڪردند : این شال بوی امام حسین(ع) را می ده ...
گفتیم : چطور؟
گفتند : ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یڪ تربت ناب داریم ...
این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را می ده ...
🌸و بعد فرمودند : یڪ تیکه از این شال را بہ من بدید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و ڪفنم بگذارید و من هم در عوض آن تربت نابی ڪہ در اختیار ماست را بہ شما می دهم ....
📚 منبع : ڪتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و ڪرامات امام حسین (علیه السلام)
#دوست_شهید_من
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
#کتاب_گلستان_یازدهم خاطرات همسر شهید #علی_چیتسازیان
بهناز ضرابی زاده نویسنده « #دختر_شینا» روایت زندگی شهید چیتسازیان را از جذابترین روایتها از دفاع مقدس دانست و
گفت: #فرزند این زوج، 37 روز پس از شهادت چیتسازیان متولد شد. این کتاب در قالب خاطره نوشته شده است و من در نگارش این کتاب کوشیدم ساختار و تکنیک جذاب و متفاوتی داشته باشم.
#مقام_معظم_رهبری بر #گلستان_یازدهم» تقریظ نوشتهاند. متن تقریظ رهبری بر کتاب این است:
«بسماللهالرّحمنالرّحیم
این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسر جهاد و اخلاص مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد، و هم در زمین و هم در ملأ اعلیٰ به عزت رسید... هنیئاً له.
راوی -شریک زندگی کوتاه او- نیز صدق و صفا و اخلاص را در روایت معصومانه خود به روشنی نشان داده است.
در این میان، قلم هنرمند و نگارش آکنده از ذوق و لطف نویسنده است که به این همه، جان داده است. آفرین بر هر دو بانو؛ راوی و نویسنده کتاب».
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
👇👇👇👇
«داشتیم ...
👆👆ادامه قسمت قبل
«داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی میگذشتیم، گفتم: «علی آقا، تا چند ماه دیگه بچهمون اینجا به دنیا میآد»
با تعجب پرسید: «اینجا؟!»
گفتم: «خُب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه، بهترین بیمارستان همدانه»
علی سرعت ماشین را کم کرد و گفت: «نه، ما به بیمارستانی میریم که مستضعفین اونجا میرن. اینجا مال پولداراست. همه کس وُسعش نمیرسه بیاد اینجا.»
توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلاً خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دیماه 1366 بود. وقت و بیوقت درد میآمد به سراغم. وصیّت علی آقا را به همه گفته بودم. آن روزها خانة مادرشوهرم پُر از مهمان بود و دوروبَرمان شلوغ. مادر هم آنجا بود. تا گفتم حالم خوب نیست، ماشین گرفت و به بیمارستان فاطمیه، که بیمارستانی دولتی بود، رفتیم. همین که وارد بیمارستان شدیم، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد: «بچة شهید چیتسازیان داره به دنیا میآد.»
کارکنان بیمارستان به هول و ولا افتاده بودند. دوروبَرم پُر شده بود از پرستار و دکتر. خیلی زود خبر توی شهر پخش شد. مردم به بیمارستان تلفن میزدند و احوال من و بچه را میپرسیدند....
پ ن:
سردار شهید علی چیتسازیان در سال ۱۳۴۱ در همدان دیده به جهان گشود، و در طول زندگی خود تلاشهای فراوانی را برای دفاع از خاک ومیهن اسلامی خود انجام داد سرانجام در تیرماه سال۶۶ در عملیات نصر ۴ به شهادت رسید.
#کتاب_گلستان_یازدهم