#همه_نوکرها 3
الحمدلله تا روز هفتم و هشتم ذی الحجه، احرام خودمان را به عمره تبدیل کرده بودیم و لنگ نقصان دیگر اعمال مستحبی روز آخر حضورمان در مکه نبودیم. به خاطر همین فرمانده از عمد تا روز هشتم و نهم صبر کرده بود و مکه را ترک نکرد و به سمت ادامه اعمال مانند بقیه حجاج نرفتند تا دقیق تر از اوضاع مکه و دولت و مخبرهای اطلاعاتی آنجا اطلاع کسب کند.
دولت عربستان فهمیده بود که ما حدودا شصت و پنج روز در مکه اقامت داشته و مشغول بررسی اوضاع بودیم. همین کار ما را دشوارتر کرد و باید هرچه زودتر تصمیم میگرفتیم.
دقیقا یادم هست. ما در حاشیه مکه و در دامنه کوهی بزرگ مستقر شده و منتظر دستور بعدی بودیم که ولوله ای در بین بچه ها پیچید. خبرهای قطعی حاکی از این بود که شهرهای مذهبی عراق در حال سقوط است و حتی پنج شش تن از فرماندهان اطلاعات و عملیات آنجا به طرز فجیع و ناجوان مردانه ای شهید شده اند!
مهم تر از شهادت دلخراش آنها، پیامی بود که به واسطه «گرداندن جنازه ها»ی آنها در کوچه ها و «آویزان کردن بدن بی جان» آنها از دروازه شهرهایشان به ما دادند. پیام گرداندن جنازه ها این بود که بگویند فرماندهان ما دیگر از پشتوانه مردمی برخوردار نیستند و حشد الشعبی شکل نخواهد گرفت. پیام آویزان کردن جنازه ها هم این بود که بگویند اگر به این طرف بیایید، سرنوشتان این است و فکری به حال نیامدنتان بکنید!
عصر روز عرفه را خوب به خاطر دارم. عصر بسیار دلگیر و پر اضطرابی شد. جلسه اضطراری توسط شخص فرمانده برقرار شد و همه منتظر بودیم تا ببینیم چه خبر میشود؟!
نفس ها در سینه حبس بود و فقط به لب های فرمانده نگاه میکردیم. دلمان میخواست همه چیز شایعه باشد و بشنویم که قرار است کار حکام جور و ستمگر عربستان را همین جا یک سره کنیم و برگردیم! اما ... تقدیر جور دیگر رقم خورد. متاسفانه فرمانده خبر سقوط شهرهای مذهبی عراق و شهادت چند تن از فرماندهان خوب و با لیاقتمان را تایید کرد.
آنالیزی که توسط تایید این خبر از اوضاع کلی می توانستیم بکنیم این بود که: ما با سه ضلع مواجه بودیم: عقب، عراق، عربستان!
به طرف عقب که قرار نبود برگردیم. چرا که حداقل بگذار بگویند «در آنجاها شهید شدند» تا بگویند «مرگ مشکوک» و ...
عملا کاری هم در عربستان از دستمان بر نمی آمد چون روابط دیپلماتیک، کار خودش را کرده بود و هنوز هم نمیدانیم چه گرفتند که در ازای آن، با شرف خودشان و جان بچه ها و فرماندهان بزرگ معامله کردند؟! اوضاع جوری در عربستان به هم ریخت که حتی مردم آنجا هم با حکومتشان کاملا همکاری میکردند و عیون ما را به آنها تحویل میدادند!
فقط یک ضلع ماند! اصلا دوست ندارم از آن ضلع صحبت کنم. چون تجربه های فراوانی ثابت کرده که معمولا قرار گرفتن در مسیر آن ضلع، سرنوشت تاریخ را به طور کلی عوض میکند. اما چاره ای نیست و مجبورم از الان به بعد، آن ضلع شوم را نقل و تحلیل کنم.
آن ضلع سرنوشت ساز، «عراق» بود! اگر کسی خواست از سرزمین عجایب سخن بگوید، باید فقط از عراق سخن بگوید و بس! سرزمینی که مردمش، راهنمای چپ می زنند اما به طرف راست می پیچند! سرزمینی که هنوز هم نمیتوان فهمید ملتش شجاع است یا به خاطر ترس، از خودش رشادت و سماجت به خرج میدهد؟!
ادامه دارد...
دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔷🔷🔷🔷🔷🔷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
#حتمابخونید
✍ راوی ، روایتگر منطقه ی عمومی فکه
#روایتی #تکان_دهنده از اتفاقی #عجیب از شهدای منطقه ی فکه
👈 بعد از جنگ دو تا فیلم ساز که خودشون رزمنده هم بودن اومدن فکه فیلم برداری کنن . یه روزی دیدن دوتا جوون خیلی زیبا توی بیابون فکه هستن ...
تعجب کردن که اینا دو اینجا چیکار میکنن ... بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدن اینجا چیکار میکنید اینجا که کسی نیست اینجا همش میدون مینه ؛ دو تا جوون گفتن ما اینجا بودیم .
بعد گفتم میشه از ما فیلم هم بگیرید؟حرف های خوبی داریما ؟ این دو تا فیلم ساز گفتن باشه ... این دو تا جوون شروع کردن خودشونو معرفی کردن و گفتن خاطراتی از فرماندشون و جملات با معنویاتی که فرمانده ی شهیدشون توی لحظات آخر براشون تعریف میکرد ... دوربین هم داشت فیلم میگرفت وضبط میکرد ... مصاحبه که تموم شد این دو تا جوون گفتن ما باید بریم ... فردا صبح بیاید همینجا . ما هم میاییم ...
شب ، فیلم ساز ها فیلم رو باز بینی میکنن میبینن تصاویر منظره هست اما صدا و تصویر اون دو جوون نیست ،
مشکوک میشن ... صبح دوباره میرن همون نقطه از منطقه ی فکه منتظر میمونن ؛ اما اثری از اون دو تا جوون نبود ؛ همین که این موضوع اونا رو توی فکر فرو برده بود ناگهان متوجه دو تا گل خیره کننده میشن ...
میرن نزدیک گلها ، میبینن زیر خاک ها جنازه ی دو شهیده ؛ از لابلای استخوان ها پلاک ها رو پیدا میکنن در کمال ناباوری میبینن این دو شهید هم نام و هم سن همون دو جوونی هستن که دیروز مصاحبشونو گرفتن ولی تصویرشون نیفتاده ...
فیلم خداحافظ رفیق ، بر اساس این داستان واقعی ساخته شده ...
[ و هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند ، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند . ]
آل عمران _ آیه ۱۶۹
@sکانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
#همه_نوکرها 4
نماز عید قربان را خواندیم. خطبه ها ایراد شد و نکات دقیقی داشت. برای همه واضح شد که چرا باید به طرف عراق برویم. به فهرست زیر توجه کنید:
1.ما هیچ حشد الشعبی در عربستان به معنا و مفهوم حشد الشعبی و نیروهای مردمی عراق نداشتیم. و این خود، از عوامل اصلی حرکت به سمت عراق بود.
2.اگر مردم مکه و مدینه و دیگر سرزمین های عربستان مثل همان چند روز اخیر، با حاکمانشان همکاری کامل میکردند، هیچ اثر قابل توجهی از جنبش در نمی آمد و بیشتر شبیه به یک قتل عام دست جمعی بود.
3.ما از عربستان، نامه و خواهان قابل توجهی نداشتیم و دیپلمات ها حسابی راه را برای اطلاع عمومی و مطالبات مردمی از مدت ها قبل بسته بودند.
4.با اینکه فرماندهان ما در عراق شهید شده بودند اما باز هم نامه های محرمانه و خیلی محرمانه و دارای طبقه بندی و فاقد طبقه بندی و... واصل میشد که دلالت بر نفس های خس خس وار مردم و حشد الشعبی آنجا بود.
5.روابط بچه های ما با عراقی ها از مدت ها قبل از روابط اهالی دیپلماسی، شکل گرفته بود و به همین خاطر، هنوز عراقی ها آلوده به این سیاست بازی ها نشده بودند. اما بعضی ها با عربستان از اولش از در مقولات دیپلماتیک معاویه ای... استغفرالله... بگذریم...
6.تجربه عملیات و تحرکات مختلف در عراق داشتیم و بالاخره به طرق مختلف میشد کاری کرد. اما چه کنیم که آن زمان، در مکه بودیم و محدوده حرم و احترامش هم که واجب!
و ده ها دلیل دیگر.
دستور حرکت صادر شد. در حالی که دندان هایمان از ناراحتی و عصبانیت به هم میفشردیم از مکه و محدوده حرم فاصله گرفتیم. حرکت کردیم در حالی که با خود فکر میکردیم که امیدوارم بالاخره یک روز مکه و مدینه و سایر شهرهای عربستان از دست جبت و طاغوت نجات پیدا کند.
در روز دوازدهم ذی الحجه به «وادی عقیق» رسیدیم. منطقه ای در فاصله ۹۲ کیلومتری شمال شرقی مکه که به سمت نجد و تهامه قرار دارد. گفته شده ذات عرق، از نام کوهی در نزدیکی مکه گرفته شده است. کوهی استراتژیک که موقعیتی بسیار خوبی برای اشراف به مکه داشت و میشود پدافندهای هوایی را هم به خوبی رصد کرد.
قرار شد خیلی در آن منطقه نمانیم و زود حرکت کنیم. اما اتفاق جالبی در آن منطقه رخ داد. دو نفر از آقازاده های با جنبه و با جنم به جمع ما پیوستند! هنوز که هنوز است نمیدانم آن دو آقازاده چرا آنجا به ما پیوستند و مسیر ما را چطور و از کجا پیدا کردند؟! اما اتفاق جالبی بود. پدر بزرگوارشان از شهدای عزیزی بود که بسیار حق به گردنمان دارد. پدرشان که از فرماندهان بود، در عملیات موته شهید شد و قبر ایشان در اردن است. نام آن دو آقازاده «عون بن جعفر» و «محمد بن جعفر» بود.
در عصری که میان آقازاده ها قحط الرجال است، به قول بعضی بی انصاف ها؛ این دو تا «بچه سهمیه ای» جوری مردانه و تیز عمل کردند که هر وقت یادشان می افتم حسادتم گل میکند. با خود میگویم: این دو برادر ناتنی کجا و برادر ناتنی فرمانده ما کجا؟!
عون و محمد خیلی به هم وابسته بودند و حتی با هم عملیات میکردند و به نوعی همدیگر را پوشش میدادند. سن و سال زیادی هم نداشتند اما تا جایی که یادم هست، حداقل یکی از آنها متاهل بود.
بماند که هر دو در عراق شهید شدند ... هر دو از پشت سر به طرفشان حمله کردند ... هر دو اولین ضربه را از پشت سر خوردند و زمینگیر شدند و ... با هم پر کشیدند و رفتند.
ادامه دارد...
دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔷🔷🔷🔷🔷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
بسم رب الشهدا
#آشنایی با شهدا
🌷🌷🌷🌷
یادی از چمران خطه لرستان
شهید توکل مصطفی زاده در سرکوب گروهک های معاند نظام ، منافقین و مقابله با فتنه هایی همچون خلق عرب و غائله کردستان نقش بسزایی داشت.
سرهنگ پاسدار ماشالله بازگیر؛ فرمانده سپاه ناحیه خرم آباد در ادامه بیان روایت های خود از نقش آفرینی و حضور رزمندگان لشگر 57 حضرت ابوالفضل (ع) دردوران دفاع مقدس ضمن اشاره به این که شهدا ظهر عاشورا را در دوران دفاع مقدس به صورت عملی معنا کردند و این موضوع بیانگر اوج عظمت حضرت امام (ره) هست که چنین انسان های بزرگی را تربیت کرده است در خصوص پایمردی و مقاومت شهدایی چون شهید توکل مصطفی زاده گفت: شهید توکل مصطفی زاده به همراه داریوش مرادی و توکل حسنوند از جمله بچه های اطلاعات عملیات بودند که این گروه با نام گردان اخلاص شناخته شده بود درواقع رزمندگان این گروه فقط با خدا معامله می کردند.
وی به حضور همیشگی این شهدا در خط اول حمله اشاره کرد و خاطرنشان ساخت: شهیدانی چون توکل مصطفی زاده از لجمن به بعد کار می کردند یعنی از لبه ی جلویی منطقه نبرد ؛ می توان گفت: سنگر استراحت این عزیزان هم در خط اول بود.
این رزمنده دوران دفاع مقدس با اشاره به طولانی بودن بازه زمانی کار شناسایی مناطق تحت نظر دشمن توسط بچه های اطلاعات عملیات لشگرگفت:شهید توکل مصطفی زاده به عنوان یکی از افراد اطلاعات عملیات روزها و ساعت ها در شناسایی دقیق بود، در شاخ شمیران واحد شناسایی دستش بود ،بعد از نماز مغرب حرکت کرد به سمت خط دشمن ، دو سه روز گذشت وقتی که برگشت چکمه هایش را که درآورد پاهایش تاول زده بود.
#شهدا شرمنده ایم..
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
#همه_نوکرها 5
روز یکشنبه، سیزدهم ذی الحجه بود. با اینکه ظرف چند روز گذشته اش، خیلی اوضاع عوض شده بود اما آرایش عملیاتی و رزمی نداشتیم. یعنی دستوری نرسیده بود که پوشش و آرایش را از شکل حُجاج و زائران عوض کنیم و به شکل دیگری درآییم.
بچه های شناسایی که باهامون بودند، مسیر را مثل کف دستشون بلد بودند. حدودا پیش از ظهر بود که به منطقه ای بسیار سرسبز و دارای درختان بلند و زیبا رسیدیم. دیدن چنین صحنه های سرسبزی در بیابان های عربستان چندان مورد انتظار نبود! نام آنجا «صفراء» بود. چشمه سار و جویبارهای جالبی هم داشت. معمولا کاروان های مدینه که قصد زیارت خانه خدا داشتند از آنجا رد میشدند.
قرار شد مسافرتی و چیریکی بمونیم. نه مکان خاصی را رزرو کنیم و نه هتل و مسافرخونه بگیریم. چون فرمانده چندان صلاح نمیدونست که هویت ما در آن سرزمین فاش شود. به صورت جمع پراکنده مرتبط در کمربندی آن منطقه مستقر شدیم.
یکی از بچه ها میگفت: تعجب میکنم که چقدر نیروهای امنیتی این شهر، کم تجربه و نادان هستند!
پرسیدم: چطور مگه؟
گفت: «حداقل از چهار مسیر میشود به این شهر یورش برد بدون اینکه آنها حتی فرصت بکنند از خانه های خود خارج شوند. به علاوه اینکه به خاطر موانع مختلف طبیعی که وجود دارد، جنگ شهری مرتبی میتوان ترتیب داد به گونه ای که حدودا شش ماه طول بکشد و در این شهر مخفی شد و نتوانند تو را بیابند! آنها حتی از منابع آب و زراعات استراتژیکی خود هم مراقبت های امنیتی نکرده اند! اینجا دیگر کجاست؟ به نظر میرسد مردم خوش و خرم و بی عاری داشته باشد!»
حرفش درست بود. نگاه کاملی هم داشت. اصالتا ترک بود و نامش «اسلم» بود. کاتب گردان و مسئولیت نامه نگاری ها و امور بوروکراسی را بر عهده داشت. معمولا ابتدای نشست های مشورتی، به دستور فرمانده قرآن میخواند و از قرائت بسیار زیبایی هم برخوردار بود. به چشم خودم دیدم که در بهبوهه آتش باران عملیات عراق، فرمانده او را در آغوش گرفت و صورتش را به صورت او چسباند و بوسید. دروغ چرا؟! همه به فرمانده و اسلم نگاه میکردند و مثل من، لابد حسادتشان گل کرده بود.
اسلم، یکی از اقوامش را هم در گردان با خود داشت. او هم ترک و نامش «واضح» بود. اینقدر شجاع و کار بلد بود که معمولا وقتی گلوله باران میشدیم، خم نمیشد و فرز و سریع، رد میشد و خودش را به آن طرف خط میرساند. فرمانده، واضح را زمانی بوسید و در بغل گرفت و فشارش داد تا خستگی از تنش بیرون برود، که واضح به زمین خورده بود و از ناحیه کتف و سینه زمنگیرش کرده بودند.
بگذریم. نماز ظهر را که خواندیم، دو نفر با ظاهری بسیار جذاب، از اهالی مدینه به ما پیوستند. اولش تعجب کردم که چرا مستقیم، به دیدار فرمانده رفتند اما وقتی چیزی را از زیر لباس درآوردند و به ایشان نشان دادند فهمیدیم که خودی هستند و با فرمانده سر و سِر دارند. محتوای چیزی که به فرمانده نشان دادند، ظاهرا حاصل آنالیز دقیقی بود که از رسانه ها و افکار عمومی آنجا داشتند
نامشان «مجمع» و «عباد» بود. پس از دقایقی، یکی از آنها از بخش فرماندهی خارج شد و به چند کیلومتر آن طرف تر رفت. وقتی برگشت، تنها نبود. بلکه با حدودا 50 نفر از همشهریانش به جمع ما پیوستند.
از کارشان بسیار خوشمان آمد. معلوم بود که بچه های کاربلدی هستند. اینقدر کار بلد که حاصل چندین سال فعالیت حرفه ای خود را که حدودا 50 مرد جنگی بود، با خود آورده بودند.
ادامه دارد...
دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔷🔷🔷🔷🔷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
﷽
شهید مهدی باکری
لودر گیر کرده بود؛ بقیه ی ماشین ها پشتش، راننده هرکاری کرد نتوانست در بیاید. گفت: برادر من، اگه گاز کمتری بدی خودش در میاد. راننده عصبانی شد و گفت من دو ساعته با این لعنتی ور میرم نتونستم درش بیارم، حالا تو از راه نرسیده، میگی این کار رو بکن، این کار رو نکن؟ اگه راست می گی خودت بیا درش بیار. حاجی الله اکبر که گفت ماشین در آمد. راننده از خوشحالی نمی دانست چه کار کند. بهش که گفتند کی بوده، از خجالت سرخ شد.
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane