🖤❣🖤❣🖤
#ماه_محرم
در آن سحر ، خرابه هوایش گرفته بود
حتی دل فرشته برایش گرفته بود
با آستین پارۀ پیراهن خودش
جبریل را به زیر کسایش گرفته بود
زورش نمی رسید کسی را صدا کند
از گریه زیاد ، صدایش گرفته بود
از ابتدای شب که خودش را به خواب زد
معلوم بود آن که دعایش گرفته بود
حتما نزول می کند آیات تازه ای
با چله ای که بین حرایش گرفته بود
مشغول ذکر نافله اش شد ، ولی کجاست؟
آن چادری که عمه برایش گرفته بود
@abalfazleeaam
❣🖤❣🖤❣
Karimi-Shab 03 Moharam1397-001.mp3
4.86M
●شیعتی مهما شربتم●
● بانوای : #حاج_محمود_کریمی
#روضه
#شب_سوم_محرم
🏴 باز افراشته اند بیرق و پرچم ها را
🏴 شهر برداشته است شورِ مُحَرَّم ها را
دَم به دَم، دَم بزنیم از تو فقط آقاجان
ما غنیمت بشماریم همین دَم ها را
🏴 میخرد حضرت زهرا به بهایی بالا
🏴 روز محشر همه ی ناله و ماتم ها را
◼️ گریه هرگز سبب حُزن و پریشانی نیست
◼️ اشکِ روضه بزداید همه ی غم ها را
◼️ چایی روضه ی ارباب چه طعمی دارد!
◼️ ما نخواهیم دگر سفره ی حاتم ها را
از ازل ذکر حسین عامل بخشایش شد
چون پذیرفت خدا توبه ی آدم ها را
#محرم🏴
هدایت شده از آرشیو
بيت_الاحزان_مراامشب_صفادادىپدر_هفتم.mp3
1.57M
🏴🏴🏴
بیت الاحزان مرا امشب صفا دادی پدر...
در قافله مجنون
یک دختر زیبا بود
یک طفل که در صورت
چون اشرف زنها بود
✔️ #سیدجوادذاکر ✔️
@seyedjavadezaker
#بار_بگشایید_اینجا_ڪربلاسٺ❣
🌷بااحتیاط لالہے ماراپیاده ڪن
عباس جان، سہ سالہے ماراپیاده ڪن
🌷بااحتیاط بارحرم رازمین گذار
زانوبزن وقار حرم را زمین گذار
#ورود_بہ_ڪربلا🏴
✔️ @abalfazleeaam
💔🔹💔
💐گلی که خاک خرابه مزار و تربت
اوست
🔹سه ساله ای است که زینب اسیر همت اوست
🔹ز نسل بت شکن مکه است این دختر
🔹شکستن بت شامی به دست قدرت اوست
💔🔹💙
✔️ @abalfazleeaam
😔🏴😔🏴😔
💔حنجر خشک و زخم سر نیزه
😔چشم حیران به سوی هر نیزه
💔رفته در خاک تا کمر نیزه
😔رأس خورشید و ماه بر نیزه
💔از رقیه بپرس یعنی چه
😔🏴😔🏴😔
✔️ @abalfazleeaam
📜 سوم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
+گفت:
"چند دِرهم؟"
••• مردان با نگاه به هم، حیا کردند و سر به گریبان بردند •••
🔹مهربان لبخند زد.🔹
+ گفت:
"خجل نباشید، آنقدر دِرهم هست که شما را راضی کنم."
••• بزرگ شان از دیگران رُخصت گرفت. •••
- گفت:
"شصت هزار دِرهم."
🔸کیسه های درهم را، یک به یک شمُرد و به آنان داد.🔸
+ گفت:
"اما به یک شرط!"
••• مردان به او خیره شدند •••
- بزرگ شان گفت:
"به چه شرطی؟"
+ قافله سالار گفت:
"به شرط آنکه زمین کربلا را به صدقه از من بپذیرید، و محبانم را به قبرم رهنمون شوید، و آنان را تا سه روز مهمان کنید!"
🔺مردان، مات ماندند و با دیدگانی اشک آلود، عهد کردند تا همیشه میزبان زائران او باشند.🔻
🔵قافله سالار با آنان وداع کرد و از کنار نهر علقمه براه زد.
🔰خورشید از میان نخل های سر به آسمان کشیده پرتو افشان بود، و او راهی خیمه گاه •••
••• از کنار زنان گذشت •••
🔰 زنان خیمه گاه، نشسته کنار نهر علقمه هر یک به کاری •••
••• بچه ها دویدند و خود را به آب زدند •••
✔️ رباب، عبدالله را در آب بازی داد و رقیه صورت اسماء را شُست.
✔️ هانیه، فاطمه و سکینه را در پُرکردن مشک های آب یاری داد.
✔️ ادامه دارد • • •
● ۶ روز تا #تاسوعا ●
● ۷ روز تا #عاشورا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
Mirdamad-Shab 03 Moharam1398-005.mp3
4.99M
#جدید
●لالا لالا سربریده از قفا●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#واحد_سنگین
#شب_سوم_محرم ۱۳۹۸
Mirdamad-Shab 03 Moharam1398-007.mp3
5.71M
#جدید
●از سفر آمده وقت سفرم آمده است●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#دودمه
#شب_سوم_محرم ۱۳۹۸
Mirdamad-Shab 03 Moharam1398-004.mp3
8.65M
#جدید
●سلام خدا بر تو ای جان●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#نوحه
#شب_سوم_محرم ۱۳۹۸
Mirdamad-Shab 03 Moharam1398-003.mp3
10.66M
#جدید
●اگه چشام نمیبینه●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#زمینه
#شب_سوم_محرم ۱۳۹۸
Mirdamad-Shab 03 Moharam1398-006.mp3
2.72M
#جدید
●سلام کردو نشان داد●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#واحد
#شب_سوم_محرم ۱۳۹۸
Mirdamad-Shab 03 Moharam1398-008.mp3
8.71M
#جدید
●بزرگتر از داغ تو●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#شور
#شب_سوم_محرم ۱۳۹۸
📜 سوم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
✔️ و زینب، تنها در کنار نهر، به آب خیره مانده بود و دست بر آن می سایید •••
••• ام وهب به او نزدیک شد •••
+ گفت:
"تنها نشسته اید."
••• در کنار او نشست •••
- زینب گفت:
"این سرزمین برای من دیاری آشناست. گویی سالهایی بیشمار در آن زیسته ام، با خاک و سنگ و باد و غبارش خو گرفته ام. خاطرات دوران کودکی ام، وصف این ایام است ام وهب."
+ گفت:
"نگرانید؟"
- زینب گفت:
"نگران؟!"
••• لحظه ای سکوت کرد و سپس ادامه داد •••
- گفت:
"غروب هیچ طلوعی را تا کنون بی حسین ندیده ام.اگر او نباشد، آسمان میل به گریستن دارد، خورشید از طلوع شرم می کند، و زمین، آرامش خود را از دست می دهد."
🔹دوباره ساکت ماند، و لحظات سپری شد.🔹
- گفت:
"احساس غریبی دارم ام وهب."
🔻لحظاتی در سکوت، به آب روان خیره ماند،و خورشید، انوار طلایی خود را بر آب تاباند.🔺
+ ام وهب گفت:
"از مادرتان برایم بگویید."
- زینب گفت:
"مادرم؟! از او چه بگویم؟در این مجال اندک، چه می توان گفت؟"
🔵و به تلألؤ نور خورشید که بر آب می تابید خیره ماند.
- گفت:
"مادرم فاطمه، نوری است که تمام انوار از اوست!"
● ۶ روز تا #تاسوعا ●
● ۷ روز تا #عاشورا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده