eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
181 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
‌∞♥∞ 📜 ❤️قال امام ڪاظـم علیه السلام: در مانند ڪسى باش ڪه در خانه اى ساڪن است كه مالڪ آن نيست و منتــظر رفتن است. 📚تحف العــــقول ص ۳۹۸ 🌹 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین ها همیشه می مانند شاید جلوی دیدگان نباشند اما در دل ماندگارند❤️ ┏⊰🍀✿🍀⊱━━━─━━┓ ❤️@nasLmahdave🇮🇷 ┗━━─━━━⊰🍀✿🍀⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردان مأموریت سخت...😎✌️ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در اصل تموم نشد...!! بعضیا تمومش کردن.../:👊 ✌️ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
سلام از وقتی شنیدم ایران با چین تفاهم نامه امضا کردند، خیلی نگران شدم که برجام تکرار نشود و یا خدای ناکرده منافع ایران به خطر نیفتد. 🤔فکر می کردم که فقط من نگران این تفاهم نامه هستم اما دیدم نه😳 فقط من نگران نیستم، همه نگرانند حتی دشمنان قسم خورده ایران ..... مریم رجوی را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که شبها در آغوش صدام می خوابید و صدام شهرکی به نام او به نام شهرک اشرف ساخت! بایدن و دولتمردان امریکا را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که در خلیج فارس هواپیمای مسافربری ایران را زدند و نگران تر از زمانی که هزارن تحریم فلج کننده علیه ایران اعمال کردند و نگران تر از زمانی که ترامپ دستور ترور حاج قاسم را صادر کرد! مرکل را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که سلاح شیمیایی به عراق می داد تا جوانان ما را به قتل برساند. ملکه انگلیس را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که قرارداد ۱۹۱۹ رفت هوا و به جای آن پهلوی را آوردند تا بحرین و دشت نا امید و آراراتت را بدهد و کاپیتولاسیون امضا کند تا شاه ایران مقامی دون سگ امریکایی یابد. دولتمردان فرانسه را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که جنبش زرد را چند سال است که سرکوب می کنند و نگران تر از زمانی که خون آلوده به ما دادند. بن سلمان را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که گفت ما جنگ را به خیابانهای تهران می کشیم. نیتانیاهو را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که در جنگ ۳۳ روزه خود را خیس کرده بود و هنگامی که دانشمندان هسته ای ما را ترور کرد. سلبریدی ها و موالی غرب «غلامان حلقه به گوش غرب، همین غربگرایان، غربزدگان و غرب هلاکان» را نگران دیدم، نگران تر از زمانی که مردم غیرتمند ایران اربابشان امریکا و انگلیس را با اردنگی بیرون کردند! و .... چون این همه نگرانی حضرات را دیدم و دیدم که آنها نگران تر از من برای ایران زمین هستند، یاد سخنان حضرت امام افتادم که فرمودند: اگر دیدین دشمن از شما تعریف کرد به خودتون شک کنید......(چه خلافی دارین انجام میدین که دشمن خوشحال شده...) باخودم فکر کردم حالا که بین دوراهی گیر کردم باید چیکار کنم؟؟؟؟ یاد سخنان شهید همت افتادم که میگفت: هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را میکوبد همان جبهه خودی است ... التماس کمی تفکر..... ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
یاد و خاطره سردار شهید سرلشکر اسماعیل دقایقی در سریال گاندو 2 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ما را در فضای مجازی دنبال کنید و 🌹🌹 یاد یه خاطر افتادم یه مدت صب‌ها که از چادر میامدم بیرون میدیدم تمام پوتین ها واکس خورده و برق میزنه هیچ کس نمیدونست کار کیه تا این که یه شب قرار گذاشتیم نگهبانی بدیم و مچ‌شو بگیریم نصف شب بود صدای خش خش پوتین ها بیدارم کرد آرام از چادر زدم بیرون دیدم یه نفر پشت به من وسط یه آلمه پوتین نشسته داره تند تند واکس میرنه بی سرو صدا رفتم کنارشو بهاش چشم تو چشم شدم اسماعیل بود اسماعیل دقایقی خوشکم زد مات موندم. اسماعیل دقایقی فرمانده لشکرمون بود هیچی نمی‌توانستم بگم فقط بهش خیره شدم یه کم گذشت نفس گرفتم امدم بگم مرد حسابی تو ناسلامتی فرمانده لشکری اون وقت میایی پوتین‌های... گفت هیس ساکت پچها خستن بیدار میشوند بعدم به لبخند به واکس زدنش ادامه داد هیچی برای گفتن نداشتم هیچی یه کم که گذشت گفت به کسی نگو منو دیدی ممکنه رعایت کنن دیگه پوتین‌هاشون را نگذارند بیرون چادر.... ۲ ۳ ۹_بدر https://www.instagram.com/tv/CNNKV5EhCys/?igshid=1hw364oatbjwh
یاد و خاطره سردار شهید سرلشکر اسماعیل دقایقی در سریال گاندو 2 ❤️❤️❤️❤️ ⤵️⤵️⤵️ https://www.instagram.com/tv/CNNKV5EhCys/?igshid=1hw364oatbjwh
💜🍃✨✨✨✨✨✨✨ 🍃 💖 ۞إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ۞ 🍃 فقط تو را بندگی می‌کنیم و در این راه فقط از تو کمک می‌خواهیم🍃 📘سوره حمد آيه 5 ☀️امروز ✨ متعلق است به مولایمان علیه السلام و بانوی دو عالم زهرا سلام الله علیهما 🔆روزمان را با هدیه ۵شاخه گل به محضر مبارکشان معطر میکنیم.🔆 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 قرآن کریم 🕋 📖 صفحه ۴۹ 📖 🌹✨ التماس دعا✨🌹 برا فرج مولا🌹 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
صفحه ۴۹ - بقره.mp3
5.78M
🕋🕋 💢صفحه ۴۹ 🌹سوره بقره🌹 🔵ترتیل : استاد محمد کویتی 🔴ترجمه : مرحوم استاد اسماعیل قادر پناه ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ عاقبت نور تو پهنای جهان میگیرد جسم بی جان زمین از تو توان میگیرد سالها قلب من از دوریتان مرده ولی خبری از تو بیاید ضربان میگیرد ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
ازهم بگشای دیده را باصلوات باخنده بگو شکرخدا راصلوات برگی بزنی بار دگردفتر عمر صبحست وبگو محفل ماراصلوات 💙اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّدوَعجِّّل فرجهُم💙 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 زندگی کوچه سبزی است 🌾میان دل و دشت.. 🌸که در آن عشق 🌾 مهم است و گذشت.. 🌸زندگی مزرعه خوبی‌هاست 🌾زندگی راه رسیدن به خداست 🌸 سلام روزتون بخیر و نیکی 😊 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام باقر علیه‌السلام فرمودند: خداوند عزیز و با جلال از بنده مؤمنش با رنج و بلا دلجویی می کند، همچنان که شخص با هدیه ای که از سفر آورده، از خانواده اش دلجویی می کند و خدا مومن را از دنیا پرهیز می دهد، همچنان که طبیب بیمار را (از بعضی خوردنی ها و آشامیدنیها) پرهیز می دهد.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ┄┅─✵💝✵─┅┄ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 04 April 2021 قمری: الأحد، 21 شعبان 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️19 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️24 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️27 روز تا اولین شب قدر ▪️28 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح، پدر جون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدر جون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان می شد. خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدر جون آرام و بی استرس فراهم می کردیم. خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست می کردم. قرص ها را سر ساعت به پدر جون می دادم 😊و گاهی اوقات که صالح نبود باهم به پارک و پیاده روی می رفتیم. صالح هم در طول روز چند بار به منزل می آمد و سری به پدر جون می زد. به خواست پدر جون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم.☺️ لحظه ای که سلما می خواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگی اش همه ی ما را بی تاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدر جون حلقه کرده بود و از او جدا نمی شد. ــ سلما جان... هیجان برا پدر جون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچه ای شده😔 صالح هم دست سلما را گرفت و توی دست علیرضا گذاشت. اشکشان سرازیر شده بود.😢😭صالح سلما را بوسید و او را راهی کرد. بعد از سلما خانه خیلی خلاء داشت. حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود. صالح و پدر جون هم در سکوت گوشه ای کِز کرده بودند و بی صدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد.😒 خانه بهم ریخته بود و من هم خسته. کمی میوه شستم و آوردم. با خنده کنارشان نشستم و گفتم: ــ چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت به خدا.😁 صالح لبخندی زد و پدر جون گفت: ــ الهی شکرت... حالا دیگه راحت می تونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها.😊 صالح بغض داشت😢 و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم: ــ خدا نکنه پدر جون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید. حالاهم میوه تونو بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم. _صالح جان...☺️ ــ جانم. ــ فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن.😁 خودم دختر خانواده م بهتر می دونم حال و هواشو فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدرجون آمدند. سلما دوباره در آغوش پدر جون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت. ادامه دارد... 🖇نویسنده👈 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح آرام و قرار نداشت. آنقدر طول و عرض حیاط را قدم زده بود که کلافه شده بودم.😩 سلما و علیرضا بازگشته بودند و حال سلما هم تعریف چندانی نداشت. علیرضا مدام دلداری اش می داد😒 و سعی می کرد مانع از این شود که پدر جون اشک ها و ناراحتی سلما را ببیند. دکتر گفته بود قلب پدر جون ضعیف و کم توان شده بود و افتادنش بابت حمله ی قلبی بوده که به خیر گذشته اما امکان این را دارد که دوباره این حملات ادامه داشته باشد چه بسا در ابعاد بزرگتر😔 زهرا بانو و بابا هم آمده بودند و کنار رختخواب پدر جون نشسته بودند. پدر جون اصرار داشت روی مبل بنشیند اما پزشک، استراحت تجویز کرده بود.☝️ قرار بود صالح فردا در اولین فرصت، پدر جون را به پزشک متخصص ببرد که تحت نظر باشد. ــ صالح جان... عزیزم بیا بشین یه چیزی بخور. ناهارمون که هنوز دست نخورده. بیا که پدرجون هم اذیت نشه. ــ نمی تونم. چیزی از گلوم پایین نمیره.😒 ــ بچه شدی؟ پس توکلت چی شده؟ من همیشه به ایمان محکم تو غبطه می خوردم. حالا باید اینجوری رفتار کنی؟ خودتو نباز. خدا رو شکر که هنوز اتفاقی نیفتاده.😒 ــ بهم حق بده مهدیه. نمی خوام ناشکری کنم. اول که دستم... ای خدا منتی نیست... من خودم خواستم و به نیت شهادت رفتم ولی جانباز شدن خیلی سخت تره.. بعدش که بچه.. اگه بود یه ماه دیگه دنیا می اومد. حالا هم پدر جون..😞 بخدا مهدیه بعد از فوت مامان دلم به پدر جون خوش بود. اگه بلایی سرش بیاد من دق می کنم. سلمای بیچاره رو بگو که تو این شرایط سردرگمه. می دونی به من چی می گفت؟😭 اشکش سرازیر شد و ادامه داد: ــ می گفت نامزدیشو بهم بزنم که بتونه از بابا مراقبت کنه. می گفت چطور می تونم برم سر خونه زندگیم؟ اصلا پاک قاطی کرده. خودت می دونی که چقدر علیرضا رو دوست داره😞 ــ نگران نباش. اونم الان مثل تو ناراحته و سردرگم.😊 تازه، سلما دختره و عاطفی تر از تو... قبول داشته باش خیلی تحملش براش سخته. پدر جون هم که چیزیش نیست... شما از همین حالا خودتونو باختید تو اگه باشی مثل همیشه، دل سلما هم گرم و امیدوار میشه.😊 ان شاء الله این هم رفع میشه. حالا بیا یه لقمه شام بخور پدر جون همش میگه صالح کجاست. بیا قربونت برم. دستم را دور کمرش حلقه کردم و باهم به بقیه پیوستیم. چشمان سلما همچنان خیس😢 و متورم بود و خودش را در کنار علیرضا پنهان کرده بود. ادامه دارد... 🖇نویسنده👈 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬