eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
178 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نورمجرّد
4_5917761362410343055.mp3
30.11M
🔊اگر انسان خدا را می‌خواهد باید قطع علاقه از دنیا بکند؛ یعنی به متعلقات دنیا، علاقه‌ی بدون خدا نداشته باشید. 🔸چنین قفس نه سزای چو من‌ خوش الحانیست روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم اگر انسان بداند از اینجا باید کوچ کند آن‌وقت قدر خودش را می‌داند شب کم می‌خوابد، نمازها را با سوز و آه می‌خواند، خوش‌اخلاق است... بیانات مدظله العالی 🆔 @nooremojarrad_com
هدایت شده از قࢪاࢪگاه‌مࢪصاد
🔴به مناسبت سالگرد شهادت سردار سلیمانی 🔘مسابقه دلنوشته ای به سردار 🕗مهلت ارسال آثار ۲۰ دی ماه 🔶 پایگاه شهید همت 🔺درصورت دارا نبودن ایتا برای ارسال آثار به آیدی تلگرام @hemat_1357 آثار مربوط ارسال شود 🗓 ۵ دی ماه ۱۴۰۰ 💠سنگر‌فرهنگی،هنری‌شهرستان‌بهارستان 🆔 @Culturalservant
شنبه های اُم البنینی کربلا المقدسه دوستای عزیز میدونم این کلیپ برای دیروزه اما امروز فرستادن 🌷 💚 https://www.instagram.com/p/CX8A7JiLvKg/?utm_medium=share_sheet
دوستان عزیز امشب ساعت 20 لایو از حرم امام رضا علیه السلام داریم با پیج شهید مصطفی صدرزاده حتما ببینید و به دوستانتون اطلاع بدین ⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️ @shahid__mostafa_sadrzadeh2 ❤️❤️❤️❤️ https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2?utm_medium=copy_link
پخشش کنید تو گروها و مخاطبینتون ممنونم وضعیت واتساپ هم بزارید
دوستان عزیز امشب ساعت 20 لایو از حرم امام رضا علیه السلام داریم با پیج شهید مصطفی صدرزاده حتما ببینید و به دوستانتون اطلاع بدین ❤️❤️❤️❤️ https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2?utm_medium=copy_link
https://instagram.com/stories/shahid__mostafa_sadrzadeh1/2737830338081403279?utm_source=ig_story_item_share&utm_medium=share_sheet
بسم‌الله الرحمن الرحیم اَبْكي اَبْكي لِخُروُجِ نَفْسي اَبْكي لِظُلْمَةِ قَبْري اَبْكي لِضيقِ لَحَدي خدایا گریه میکنم برای لحظه ای که میخواهد روح از بدنم خارج شود .... ‏هرکی تو دنیا سر سفره بشینه و فقط از دست اون رزقش رو بگیره، نهایتاً میتونه طلب رزقِ دائمِ بکنه و «عند ربهم یرزقون» بشه و سرشار بشه از برکت. «وارْزُقْنِی مِنْ فَضْلِکَ رِزْقاً وَاسِعاً حَلَالًا طَیِّباً» @shahid_rahman_medadian قبلاً چالش دشمن این بود که چیکار کنیم یه ضربه‌ای به انقلاب بزنیم و بزرگترین ضربه‌ای که اومدن بزنن، جنگ تحمیلی هشت ساله رو شروع کردن. ولی حالا چی؟ حالا میگن چجوری جلوی برنامه موشکی ایران رو بگیریم. قبلاً دنبال این بودن سیم‌خاردار به ما ندن، حالا دنبال اینن که چجوری موشک‌های ما به دیگر جاها نرسه! انصارالله یمنی رو چیکار کنن ؟ ببین! تومنی صنّار فرق کرده! 1400/10/6 @shahid_rahman_medadian https://www.instagram.com/p/CX_KNnVKkoK/?utm_medium=share_sheet
ابوالفضلی ها حتما ببینید مخصوص و رزقتون بوده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدار رئیس‌جمهور با خانواده شهید وارطان آقاخانیان 🔹آیت‌الله رئیسی در شب میلاد حضرت مسیح و در آستانه فرارسیدن سال نو میلادی به دیدار خانواده شهید وارطان آقاخانیان، از شهدای مسیحی رفت. ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam @sadrzadeh1 ❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
سلام ممنون از فعالیت شما بزرگوار🙏
نامه شهید عباس دوران به همسرش 🌷🌷🌷 «خاتون من، مهناز خانم گلم! سلام. بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی‌گیری. برای من، نبودن تو سخت است؛ ولی چه می‌شه کرد جنگ، جنگ است و زن و بچه هم نمی‌شناسد. نوشته‌بودی دلت می‌خواهد برگردی پیشم... دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان‌طور با لباس پرواز و پوتین‌هایی که چند روز واکس نخورده، نشستم تا آفتاب کم‌کم طلوع کنه یاد آن روزی افتادم که آورده‌بودمت اینجا، تو رستوران «متل ریسکس» نمی‌دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود. خیلی کم فرصت می‌کنم به خونه سر‌بزنم، علی هم همین‌طور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم. دوش که پیشکش پوتین‌هایم را دو سه روز یک‌بار هم وقت نمی‌کنم از پایم خارج کنم. علی که اون همه خوشتیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده. من هم شده‌ام شبیه آن درویشی که هروقت می‌رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته‌بود. بچه‌های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم‌کم خوابمون می‌برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند. اولش کلی بد و بیراه حواله‌شان کردیم؛ اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد چون پوتین‌هایمان را که درآوردیم دیدیم لای انگشت‌هایمان کپک زده‌است. مهناز مواظب خودت باش این حرف‌ها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیرعادی. نمی‌شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کنیم و بنشینیم توی خانه. از جیب این مردم برای درس¬خواندن امثال من خرج شده‌است. پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوشبخت بودیم. به قول بعضی از بچه‌های گردان، خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است. اگر ما جلوی این پست فطرت‌ها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاک‌مان می آید. بگذریم. از بابت شیراز خیالت راحت آن‌جا امن است کوه‌های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی‌دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند. درباره خودم هم شاید باورت نشه؛ اما تا به‌حال هر مأموریتی انجام‌دادم سر زن و بچه‌های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم، دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم. لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پرحرف تبدیل شده! خودم هم نمی‌دانم به همه سلام برسان. به خانه‌ی ما زیاد سر بزن مادرم تو را که می‌بیند انگار مرا دیده. سعی می‌کنم برای شیراز مأموریتی دست و پا کنم و بیایم تو را هم ببینم. همه‌چیز زود درست می‌شود. دوستت دارم خیلی زیاد. مواظب خودت باش.» 🌸🌸🌸
برشی از کتاب «سرت را بالا بگیر دختر» 1⃣ دانش آموزی ناگهان از جا برمی‌خیزد و با صدای بلندی که شاید می خواهد به واسطه‌ی آن عمق نارضایتی و میزان اعتراض خود را به نمایش بگذارد، می گوید: - چرا ما تا تکان می خوریم یا متفاوت از شما عمل می کنیم، ما رو محکوم می کنید و خون شهدا را بر سرمان می کوبید؟ مگه ما گفتیم انقلاب کنید یا مردها برن جنگ و کشته بشن؟ تقصیر ما چیه که الان ورود به دانشگاه های خوب منوط به سهمیه شده؟ هر جا دنبال کار بگردیم، باید سهمیه یا پارتی دم کلفت داشته باشیم؟! ما هم آدمیم؛ ولی انگار جنس شما از ما بهتره! و پوزخند می زند. رو به او که منتظر عصبانیذشدن من، همچنان ایستاده است، بی تفاوت می گویم: - راستی نگفتی اسمت چیه دختر جان؟ - مهتاب لیاقتی چشم به چشمش می دوزم و به رویش که میخندم، بُهت را در نگاهش می‌بینم. با صدای آهسته لب می‌زنم: - مهتاب جان میدانی حق با توست!؟ کلاس به یک‌باره از تب و تاب می‌افتد. همه منتظرند و تشنة پاسخِ من! یک‌به‌یک دانش‌آموزان را از نظر می‌گذرانم و با مکثی درخور می‌گویم: - اِشکال کار از کم‌کاری ماست که حقایق را آن‌طورکه باید، برای شما روشن و درست نگفته‌ایم و شما آنچه ناخودی‌ها برایتان نمایش داده اند را به عنوان واقعیت قبول کردید. نمی‌دانم! شاید درگیری‌های فراوان هم‌نسلان من در ماجراهای پس از انقلاب، جنگ تحمیلی، سازندگی و آبادانی دوبارة ویرانی‌های جنگ و بیش از همه تلاش برای التیام جراحت‌های عمیق وارد شده بر بدنة امیدها و آرزوهایمان در سال‌های اخیر ما را از شما غافل کرده!!! یا شاید دیگرانی در لباس دلسوز همچنان که بارها وعده داد‌¬بودند با سوءاستفاده از دل مشغولی‌های ما، شما را که تنها مانده‌بودید، از ما دور کردند؛ اما می‌دانید آنها تلاش کردند تا شادی و امید امروز را از شما به یغما ببرند؟! آرام بر‌جا می‌نشیند و به من چشم می دوزد، می‌گویم: - من می‌دانم تو و دوستان هم نسلت دچار ابهام و سؤال‌های بسیار هستید و چون جواب سؤال‌هایتان را نمی‌یابید به -غلط به آنچه هستی شما به آن وابسته بوده‌است، معترض می‌شوید. عزیزم؛ هرچه ما کردیم برای شما بود؛ اما بی‌منت! این ما و شما شدن، نبود آنچه ما می‌خواستیم! آن‌روزها همه خود را مسئول می‌دانستند، چرا که نزدیکی دشمن را با تمام گوشت، پوست و خون درک می‌کردند برعکس این روزها که همه در خواب خرگوشی فرورفته و تهاجمی را که به ریشه باورها و اعتقادات ما شده است، باور ندارند. فرزندان ایرانِ انقلابی، زن و مرد، جان بر کف نهادند تا تو دخترم، باآرامش و در امنیت به من معترض شوی!! پدر، برادر و پسر مامِ ایران اعضای بدنش را هدیه داد تا ما که ناموس او هستیم با امید زندگی کنیم!! بسیاری از ایشان هنوز هم هر روز و هر ثانیه با زجر می‌میرند و دوباره زنده می‌شوند. به نظر شما همه این‌ها برای سهیمه‌ی بی‌مقدار دانشگاه یا اشتغال فرزندانی که از پدر خود به جز درد و از مادرانشان به جز اشک‌های پنهانی، ندیده اند، پیش آمده؟! اشک‌های حلقه‌زده در چشم‌های معصومشان مرا به خود می‌آورد، به سختی زهرخند می‌زنم و سعی میکنم جو کلاس را با کمی مزاح تلطیف کنم: - ببینید چه شد؟ قرار نبود روز اولی تا اینجا پیش برویم! حالا پیش خودتان می‌گویید این خانم میری اشک در بیاره! منبر برو هست! هرچند گاهی اشک بسیار خوب است؛ زیرا وجود آدمی را جلا می‌ده؛ اما شاد بودن خیلی مهمه، برای همین هم من حاضرم همین‌جا با هر کدام از شما مسابقه بدم، ببینیم کی لطیفه بهتری تعریف می‌کنه؟ هرچند هنوز اسم بیشتر شما را نمی‌دانم. دخترانم را می‌بینم که سعی می‌کنند به احترام من لبخند بزنند.کاش کمی حس اعتماد و امید را در ایشان بارور کرده‌باشم! صدای زنگ تفریح که در مدرسه می‌پیچد، خبر اتمام کلاس روز اول را به گوش می‌رساند. ها
*گروه شهید مصطفی صدرزاده حتما عضو بشید* ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://chat.whatsapp.com/Gu5HqYMHUd1J3dGmrfcu9M
خیلے دلتنگم... حرم را ڪه برعڪس ڪنی... می‌شود مرح! دهخدا را می‌شناسی؟! لغت‌نامه‌اش را ڪه باز ڪردم... نوشته بود [مرح]: شادمان شدن! می‌دانے چندوقت است با ندیدن حرم زندگی‌مان سرد و یڪ‌نواخت شده؟! 🌼 @abalfazleeaam 🌼
سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹ وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾  (ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @shahid__mostafa_sadrzadeh2 مصطفی بعد از آخرین خداحافظی خیلی دلتنگی کرد و گفت: «تو رفتی و تازه فهمیدم چه شده!» آخرین دیدار و صحبتمان در سوریه بود. مصطفی زمان جدا شدن خیلی ابراز دلتنگی کرد. بعد از اینکه من به ایران آمدم با پیام‌هایی که می‌داد بازهم بیشتر نسبت به من ابراز دلتنگی می‌کرد. مصطفی می‌گفت: « با جداشدن از تو تازه فهمیدم که چه اتفاقی برایم افتاده است». یک بار به مصطفی زنگ زدم و با خنده جواب من را داد؛ پرسیدم که «برای چه می‌خندی؟»، گفت: «الان در فکر تو بودم. فکر می‌کردم که یک همایش بزرگی در تهران بگیریم و همه خانواده‌های مدافع را دعوت کنیم و در آن جمع تو را به عنوان «بهترین همسر مدافع معرفی کنم». این آخرین لفظی بود که مصطفی قبل از شهادت برای من به کار برد. راوی همسر مکرم شهید مصطفی صدر زاده 1400/10/7 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @shahid__mostafa_sadrzadeh2 https://www.instagram.com/p/CYBKa8thvRc/?utm_medium=share_sheet
*گروه شهید مصطفی صدرزاده حتما عضو بشید* ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://chat.whatsapp.com/Gu5HqYMHUd1J3dGmrfcu9M
بررسی و تحلیل ابعاد مکتب سلیمانی👆👆 قسمت اول
کانال سردار شهید سر لشکر اسماعیل دقایقی کانالی پر از مطالب شهدایی و بصیرتی حتما عضو بشین ⤵️⤵️⤵️🌹❤🌹❤ https://chat.whatsapp.com/LsW5fiYr7MrIlA3SEAzRsy
•` ‌راستش را بخواهی! دوست دارم به نگاهی... مرا هم بخری؛ مثل حُـر! دلم... عاقبت به خیری می‌خواهد؛ زیر سایه‌ی پَرچم! میان روضه... با ذکر نامت؛ حُــســیــن‌جـان♥️ 🌼 @abalfazleeaam
ﻋﺎﺷﻘـے ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺯﻧﺪڱـے ﭼﻨﺪ ﺑﺨﺶ ﺍﺳتـــ؟ ڱفت: ﺩﻭ ﺑﺨﺶ، ڪودڪے ﻭ ﭘﯿﺮے ڱفتند : ﭘﺲ ﺟﻮﺍنــے ﭼﻪ؟ ڱفت : ﻓـﺪﺍےﺣﺴﯿـﻦ♥️ 🌼 @abalfazleeaam