🌷 شعر کودکانه ماه رجب 🌷
🍎 رجب که ماه خداست
🍎 نام یه رود زیباست
🍎 جاری میون بهشت
🍎 مثل عسل ، مصفاست
🍎 آسمونه عبادت
🍎 توی رجب چه صافه
🍎 باز خدا مهمون داره
🍎 موسم اعتکافه
🍎 نسیم بندگی باز
🍎 می پیچه توی دنیا
🍎 تو لیله الرغائب
🍎 تو شب آرزو ها
🍎 ستاره آی ستاره
🍎 از آسمون می باره
🍎 دلها از یاد خدا
🍎 زیبا مثل بهاره
🆔@abbas88
#داستان
🌿🐱قصه گربه عصبانی 🐱🌿
در سرزمینی دوردست که خورشید به روشنی می درخشید و پرندگان آوازهای قشنگ سر می دادند،باغ بزرگی بود پر از حیوانات، با شکل ها، اندازه ها و رنگ های مختلف. حیوانات بزرگتر مشغول ساختن لانه یا پیدا کردن غذا بودند. حیوانات کوچکتر هم به آنها کمک می کردند. اما آنها هم برای خودشان کار داشتند. کار آنها بازی کردن بود. اگر به طور اتفاقی از کنار باغ رد می شدید، حتما صدای داد و فریاد و قهقهه ی آنها را می شنیدید و می دیدید که چقدر از بازی با یکدیگر لذت می برند. ممکن بود در گوشه ای از باغ، خوک را ببینید که با فیل کوچولو قایم موشک بازی می کند و در گوشه ای دیگر اسب کوچولو،زرافه کوچولو و اردک کوچولو را که با هم والیبال بازی می کنند. آنها دسته ای از حیوانات شاد و خوشحال بودند.
روزی ، گربه ی کوچکی با خانواده اش به این باغ بزرگ آمدند. همان روز اول، گربه کوچولو به همه جای باغ سر زد تا دوستان جدیدش را ببیند. او توپ بزرگ براقی داشت که هر وقت آن را به هوا پرتاب می کرد یا با پا می زد صداهای خنده داری از آن شنیده می شد. گربه کوچولو در حالی که توپش در دستش بود به این طرف و آن طرف می دوید تا بقیه ی حیوانات کوچک را ببیند. آنها هم کنجکاو بودند که گربه کوچولو را بشناسند.
زرافه با لبخند به گربه گفت : ” بیا با هم والیبال بازی کنیم.” گربه با خوشحالی گفت : ” باشه”. آنها مدتی با هم بازی کردند تا اینکه گرمشان شد و خسته شدند. نشستند و کمی آب خوردند.
بعد از اینکه خنک شدند، زرافه گفت : ” می شه ما با توپ تو والیبال بازی کنیم؟ توپ قشنگیه.” گربه گفت که دوست ندارد کسی با آن بازی کند. زرافه گفت : ” پس اقلا اجازه بده آن را ببینم.” و دستش را دراز کرد تا توپ براق را بردارد. اما قبل از اینکه زرافه آن را بگیرد، گربه با پنجول های تیزش پای زرافه را چنگ زد، زرافه بیچاره شروع کرد به گریه کردن. خراش پایش او را اذیت می کرد. زرافه گفت :” دیگه با تو بازی نمی کنم.” گربه با بی اعتنایی شانه هایش را بالا انداخت و گفت : ” چه اهمیتی دارد. بقیه حیوانات با من بازی می کنند.” بعد هم توپش را برداشت و به خانه رفت.
روز بعد،گربه دوباره با توپ براقش به باغ بزرگ آمد تا با حیوانات دیگر بازی کند. او می دانست که زرافه از او ناراحت است. بنابراین، از زرافه نخواست که با او بازی کند. به جای آن، به اردک گفت: ” می خواهی با من بازی کنی؟”
اردک که دیده بود که چگونه به زرافه چنگ زد،گفت:” نه من نمی خواهم با تو بازی کنم، چون تو به دوستانت پنجول می کشی.”
گربه شانه هایش را بالا انداخت و گفت: ” اصلا مهم نیست، بقیه ی حیوانات با من بازی می کنند.” وقتی که گربه از اسب پرسید که آیا می خواهد با او بازی کند ، او هم گفت نه. بعد گربه پیش فیل رفت و پرسید که آیا می خواهد با توپ براق او بازی کند. فیل و خوک با هم گفتند : ” ما با تو بازی نمی کنیم. چون تو به دوستانت پنجول می کشی.” گربه عصبانی شد. اما هیچ کاری نمی توانست بکند. روزها می گذشت و او حیوانات دیگر را تماشا می کرد که با هم بازی می کردند. خیلی خسته و کسل شده بود. توپ براقش هم هیچ کمکی برای شاد کردن او نمی کرد. آخر وقتی کسی نیست که بشود توپ را برایش انداخت و با او بازی کرد، داشتن توپ براق چه فایده ای دارد. بالاخره به اطراف زرافه و حیوانات دیگر رفت و گفت که از کاری که انجام داده متاسف است. او احساس بدی داشت و دلش می خواست که دوباره بتواند با زرافه و حیوانات دیگر بازی کند. اما زرافه گفت تا وقتی که جغد نگوید که بازی با او کار درستی است، آنها با او بازی نمی کنند.
گربه پیش جغد رفت و همه چیز را برایش تعریف کرد. جغد با دقت به حرف هایش گوش داد و با چشمان گرد و درشتش به گربه نگاه کرد و گفت : ” به نظر می رسد فهمیده ای که کار اشتباهی کرده ای. اما این کافی نیست. حالا باید یاد بگیری که هر وقت عصبانی یا ناراحت شدی چه کار کنی.” گربه با دقت به حرف های جغد گوش می داد، چون واقعا از اینکه زرافه بیچاره را اذیت کرده بود متاسف بود و می خواست با بقیه ی حیوانات دوباره بازی کند. گربه پرسید: ” چه کار باید بکنم؟ ” جغد برایش توضیح داد که بعضی وقت ها از اینکه دیگران کارهایی انجام می دهند که ما دوست نداریم، عصبانی یا ناراحت می شویم . به جای صدمه زدن به آنها می توانیم با آنها صحبت کنیم. می توانیم بگوییم به خاطر کارهایی که انجام داده اند از آنها عصبانی یا ناراحت هستیم. گربه گوش می داد و سر پر مویش را تکان می داد. به نظر می رسید که دیگر یاد گرفته بود. جغد معلم خوبی بود. جغد به او گفت :” حالا تو یک چیز جدید و مفید آموخته ای . برو با بقیه ی حیوانات بازی کن.
🆔@abbas88
هدایت شده از مهدقرآنی و پیش دبستانی و دبستان ریحانه های بهشتی
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸
#حکمت_بهاری
امروز ثابت کردهاند که عمدهی رشد فکری کودک توسط بازی کردن پیدا میشود. اگر بازی نکند فکر و مغزش رشد نمیکند؛
یعنی خدا میداند که در این سن چیزی که بچه احتیاج دارد بازی است. همبازی نیز در رشد فکری کودک خیلی مؤثر است.
*آیت الله مصباح یزدی
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸
🕊امام صادق عليه السلام ـ به ابو هارون مكفوف: اى ابو هارون! ما كودكان خود را، به خواندن تسبيحات فاطمه عليهاالسلام فرمان مى دهيم همچنان كه به خواندن نماز فرمان مى دهيم، پس به آن، چنگ در زن؛ زيرا هر بنده اى به آن چنگ زند، بدبخت نمى شود
📚الكافی جلد 3 صفحه 343
🆔@abbas88
#شعرکودکانه
#وضو
دوستان خوب و خوش رو
گلهاي شاد خوشبو
با هم بريم به اردو
اسم قشنگش وضو
آب ميريزي رو صورت
دست ميكشي با دقت
از پيشوني تا چونه
شسته ميشه به سرعت
نوبت رسيد به دستا
رو دست راست ابتدا
از روي آرنج بريز
به سمت پايين بيا
تا سر انگشت بشور
دست چپم همين جور
خداي خوب و دانا
اين طوري داده دستور
وقتي رسيد به آخر
حالا با يك دست تر
قبل از، مسح پاها
بايد كشيد مسح سر
ميشوئيم ما دست و رو
با آب ميگيريم وضو
تميز و پاكيزه باش
ميريم سر جانماز
🆔@abbas88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ هشدار
❌به فرزندت نیش نزن!
#استاد_پناهیان
🆔@abbas88
🗂 #نونهال_مهدوی
«تو ماه رجب میتونی بالهات رو قوی کنی و تا اون بالا بالاها بپری.»
پرنده برای پرواز کردن و به آسمان رفتن به سه چیز نیاز داره:
۱- بال ۲-هوا ۳-اراده (اراده یعنی بخواد که پرواز کنه)
پرندهها بالهای خودشون رو برای پریدن محکم روی هوا میزنن و به پرواز درمیان. ممکنه بعضی از دوستات بگن دلم برای پرنده میسوزه، گناه داره. بذاریمش یه جایی که هوا نیست مثلا کره ماه تا خیلی زحمت نکشه و بالهاش خسته نشه.
اما نه، اگر ما هوا رو از پرنده بگیریم اصلا نمیتونه پرواز کنه!
🤔شاید خدا با آیت پرنده میخواسته به ما بگه که:
✅ آدمها شما هم برای این که رشد کنین و بالا بیاین و به سمت من حرکت کنین، باید روی هوسهاتون بال بزنین.
خدا به جای هوایی که به پرنده داده به ما هوسها رو داده. (هوس یعنی اون چیزی که دل آدم میخواد.)
آدمها هم اگه به همهی هوسهاشون که خدا دوستشون نداره بله نگن و سعی کنن تا هر چیزی هوس کردن برای دلشون آماده نکنن:
پرواز میکنن...
بالا میان و رشد میکنن...
✅ حالا بنظرتون بال پرواز ما چیه؟
🌺 صبر
🌺 تلاش و یقین
به قول رهبر عزیزمون اینها بالهای پرواز ما هستند و در #ماه_رجب باید برای بهدست آوردنشان تلاش کنیم.
بچهها ماه رجب یک فرصت خیلی خوب برای پرواز هست، یادتون نره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸
#نقاشی
#خلاقیت_با ۵ انگشت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❣️✨❣️✨❣️
#بانوی_نمونه👫
🌸 مادر در رابطه خودش با کودک باید تلاش کند نیازهای او را بفهمد و مرز بین نیاز واقعی کودک را از توقعات اضافی اش تشخیص دهد. گاهی دلیل مشکل، رابطه های قبلی مادر با مادر خودش است.
⭐ خوب است که همه این موارد را بشناسد و در عین حال باور داشته باشد که می تواند به اندازه کافی برای فرزندش خوب باشد.
✅ این آگاهی ها برای اینکه یک مادر بتواند ارتباط درستی با کودک برقرار کند، بسیار مفید خواهد بود.
@abbas88
🔹هوش اخلاقی و قصه گویی:
بچه ها از قصه و نمایش های عروسکی خیلی خوششون میاد، می تونید برای آموزش ارزش های اخلاقی و تقویت هوش اخلاقی بچه ها از قصه گویی و نمایش عروسکی استفاده کنید.
@abbas88
✍ #داستان_رمضان
قصه گو: ماه رمضان بود . همه روزه بودند. زهرا کوچولو که دختری شش ساله بود، با اجازهی مادرش روزهی کله گنجشکی می گرفت.چند شبی از ماه رمضان نگذشته بودکه مادر زهرا به او گفت:زهرا جان! امروز بعد از ظهر می خوام استراحت کنم چون امشب قرار تا سحر در مسجد بمونم. در ضمن اگر توهم بخواهی می تونی چند ساعتی با من در مسجد بمونی .
زهرا کوچولو: مادر مگه امشب چه خبره !!؟
مادر: دختر گلم!امشب شب بسیار بزرگیه. شبی که خدا ی مهربون قرآن رو یکجا بر پیامبر نازل کرد.
فرشته مهربون:( آیه اول سوره قدر را می خواند.)
قصه گو: زهرا کوچولو با خودش فکر میکنه امشب شب بزرگیه یعنی چه; یعنی چهقدر بزرگه؟به همین خاطر با کنجکاوی از مادر پرسید:
زهرا کوچولو: مامان جون یعنی امشب چه قدر بزرگه ؟
مادر: دخترم خدادر سوره قدر می فرماید شما نمی دونین اهمیت شب قدرچه قدر زیاده!حتی به اندازه هزار هزار تا ازشبهای دیگه است.
فرشته مهربان:( آیه دوم و سوم سوره قدر را می خواند. )
زهرا کوچولو: مادر جون امشب تو مسجد چه کار می کنیم ؟!
مادر: عزیزم در شب قدر نماز و قرآن می خونیم و دعا می کنیم .خدا هم به فرشتههاش دستور می ده که به زمین بیان و اون دعاهای ما رو که برا مون خوب و مفیدن برآورده کنن.
فرشته مهربون: ( آیه چهارم سوره قدر را می خواند.)
زهرا کوچولو: یعنی امشب که شب قدره همین جوریه و دعاهامون مستجاب میشه؟
مادر: بله عزیزم. خدای مهربون تا صبح برای بنده های خوبش شادی و سلامتی میفرسته.
فرشته مهربون: (آیه پنجم سوره قدر را می خواند.)
قصه گو: زهرا دل تو دلش نبود. او خیلی خوشحال بود که خدای مهربون ،شب به این بزرگی رو قرار داده، بنا بر این تصمیم گرفت زودتر به اتاقش بره و استراحت کنه. چون قراربود او هم در کنار مادر مهربونش چند ساعتی رودرمسجد بمونه. توی همین فکر ها بود که کم کم خوابش برد.
@abbas88