eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
672 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت دوازدهم اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه. رفتم جلوی در استقبالش. بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم. دنبالم اومد توی آشپزخونه، - چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم. من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال! با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش، خنده اش گرفت. - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ - علی، جون من رو قسم بخور، تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ صدای خنده اش بلندتر شد. نیشگونش گرفتم، - ساکت باش بچه ها خوابن. صداش رو آورد پایین تر. هنوز می خندید. - قسم خوردن که خوب نیست. ولی بخوای قسمم می خورم. نیازی به ذهن خونی نیست، روی پیشونیت نوشته. رفت توی حال و همون جا ولو شد، - دیگه جون ندارم روی پا بایستم با چایی رفتم کنارش نشستم، - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم. آخر سر، گریه همه در اومد. دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم، تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن. - اینکه ناراحتی نداره، بیا روی رگ های من تمرین کن. - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد، - رگ مفته، جایی هم که برای در رفتن ندارم. و دوباره خندید. منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش. - پیشنهاد خودت بود ها، وسط کار جا زدی، نزدی. و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم. بیچاره نمی دونست، بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم. با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست. از حالتش خنده ام گرفت. - بزار اول بهت شام بدم، وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم. کارم رو شروع کردم. یا رگ پیدا نمی کردم یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد. هی سوزن رو می کردم و در می آوردم، می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم. نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم. ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم، - آخ جون، بالاخره خونت در اومد. یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده، زل زده بود به ما. با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد. خندیدم و گفتم، - مامان برو بخواب، چیزی نیست. انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود. - چیزی نیست؟ بابام رو تیکه تیکه کردی، اون وقت میگی چیزی نیست؟ تو جلادی یا مامان مایی؟ و حمله کرد سمت من. علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش. محکم بغلش کرد. - چیزی نشده زینب گلم. بابایی مرده. مردها راحت دردشون نمیاد. سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت. محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد. حتی نگذاشت بهش دست بزنم. اون لحظه تازه به خودم اومدم. اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم. هر دو دست علی، سوراخ سوراخ، کبود و قلوه کن شده بود. تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود. تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت. علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش. تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم. لیلی و مجنون شده بودیم، اون لیلای من، منم مجنون اون. روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت. مجروح پشت مجروح، کم خوابی و پر کاری، تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد. من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود. اون می موند و من باز دنبالش. بو می کشیدم کجاست. تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم. هر شب با خودم می گفتم، خدا رو شکر، امروز هم علی من سالمه. همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
می‌شود شده باشد؟ مقدّر!! پایان تمام نبودن هایت پایان اینجا بدون تو ... تنها امید روزگار امام عصر علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ✅ فوق العاده زیباوتکون دهنده اگراشکتون جاری شد: التماس دعا برای فرج امام زمان (عج)،فراموش نشه🌹 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
💦🌹💦🌹💦🌹💦 هر صبح روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.🌹 ❤️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤️ ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ و رحمة الله و بركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علي بن ابي طالب و رحمة الله و بركاته ❣️السلام علیکِ یا فاطمةَﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀو رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ و رحمة الله و بركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها الشهيد و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته ❣️السلا‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ایّها ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ايّها ﺍﻟﺮﺿَﺎ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ و رحمة الله وبركاته ❣️السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ايّها ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی و یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن اِمامَ الاِنسُ و الجّانّ و رحمة الله وبركاته. 🌷السلام عليكم جميعاً ورحمة الله و بركاته🌷 💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹 التماس دعا
🍂صبحتـون 🌦زيبـا 🌸 آقای من 🍂روزتـون از لبخند ☺️ 🍂دلتون ❤️لبريز از شادی# مومنان 🌸🍃 🌹🍃🌹
♥️ 💚تا به کی چشم بر ظهور تو منوًر می شود 🌸این دل تفتیده از شوقِ تو معبر می شود 💚ای امید حضرت زهرا برای انتقام 🌸کی ظهورت توتیای چشم مادر می شود 💚شاه دین کشته میان قتلگه از کین شده 🌸کی روز انتقام شاه بی سر می شود 💚حضرت زهرا میان کوچه افتاد بر زمین 🌸موعد دادخواهی زهرای اطهر می شود 💚جنگ و خونریزی بعالم تیره کرده روز را 🌸نوبت یاری تان بر ظلم بیشتر می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ذِی طُوَی، مکانی در مکه است که در محدودۀ حرم قرار دارد.در برخی روایات شیعه از آن به عنوان محل ظهورآن حضرت پیش از قیام یاد شده است 🔴بر اساس روایتی حضرت مهدی (عج) پیش از آنکه قیام خود را از کنار کعبه آغاز کند در این مکان منتظر ۳۱۳ یار خود است. در فرازی از دعای ندبه به این مکان اشاره شده است: ⚫ای کاش می‌دانستم که در کجا مسکن گزیده‌ای؟ و در کدام سرزمین تو را بجویم؟ آیا در کوه رضوی هستی؟ یا غیر آن یا در ذی‌طوی؟» . 🔴ذی طوی در یک فرسخی مکه قرار داشته است.اما امروزه این مکان در راه تنعیم و در شهر مکه قرار گرفته است. گفته شده است پیامبر اکرم(ص) شب فتح مکه را در این منطقه به سر برده است. بعدها در محل خیمه پیامبر(ص)  مسجدی بنا شده بود که در جریان توسعه خیابان تنعیم تخریب شد و این مکان مسدود شده و به خرابه ای تبدیل شد.این مکان در شمال مسجدالحرام قرار دارد و چاه طوی (بئر طوی) در آنجا معروف است. گفته شده است پیامبر اکرم(ص) با آب این چاه وضو گرفته است.در حجةالوداع نیز پیامبر(ص) در همین محل شب را گذرانیده و صبحگا‌هان برای انجام مناسک به طرف مسجدالحرام حرکت کردند. . 🔴امام صادق (ع) می فرماید : گویی قائم را با چشم خود می بینم كه با پای برهنه در ذی طوی سرپا ایستاده ، همانند حضرت موسی (ع)نگران و منتظر است كه به مقام ابراهیم بیاید و دعوت خود را اعلام نماید.در منطقه (ذی طوی ) چاه هایی است كه غسل با آب آن ها مستحب است . 🔴در هر حال ذی طوی" و یا "وادی طوی" در شمال شهر مکه محل مقدسی است که چه در صدر اسلام و چه امروز مورد توجه بزرگان دین بوده است. ➖➖➖➖➖➖➖
▪️پیرمرد آخر مجلس رسیده بود. همه اعیان و اشراف، هدیه های گرانقیمت‌شان را، تقدیم امام کرده بودند. دلش میخواست مثل بقیه هدیه ای تقدیم امام زمانش کند. اما فقیر بود. درهم و دیناری نداشت! از جدّش تنها مرثیه به ارث برده بود. پیرمرد به امام کاظم " سلام الله علیه "عرض کرد: من، از مال دنیا، چیزی ندارم. برایتان شعر آورده ام. سوگ‌سروده های جدّم است، در رثای جدّتان حسین! هدیه ای از من به شما! امام زمانش، مرثیه خوانی اش را شنید. هدیه اش را پذیرفت. دعایش کرد و از خدا برایش برکت خواست. هر چه دیگران آورده و فرستاده بودند، به او بخشید و فرمود: این ها هم هدیه من به تو! 📚مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۱۸.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❗️مضطر باشیم یعنی چه؟ از جمله مهمترین شرایط استغاثه رسیدن به مقام اضطرار است. رسیدن به مقام اضطرار بسیار مهم و تعیین کننده است،البته نه اضطرار ظاهری، یعنی واقعا در هنگام استغاثه مضطر و مستاصل باشد. و هیچ امیدی به راههای عادی واسباب معمولی نداشته باشد. ✅ مصداق بارز اضطرار حقیقی شخصی است که در حال غرق شدن در دریاست و در آن زمان آخر به این نتیجه می رسدکه دیگر هیچ کس نمی تواند به فریاد او برسد. 👈مگر قدرت بی نظیری که آن هم خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام هستند
1_375284518.mp3
8.49M
واحد 🍃کی شود دلبر آید از وفا در بَرَم 🍃عشق مهدی چه آورد ای خدا بر سرم
هر گاه خواستی گناه کنی یک لحظه بایست به نفست بگو اگه یک بار دیگه وسوسم کنی شکایتت رو به امام زمان(عج) میکنم ...💔 ✋ حالا اگر توانستی حُرمت آقا رو بشکنی برو گناه کن... ‌ 🚩
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت سیزدهم بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت. داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد. حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه. زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن. این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم. تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد. تو اون اوضاع، یهو چشمم به علی افتاد. یه گوشه روی زمین، تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود. با عجله رفتم سمتش، خیلی بی حال شده بود. یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش. تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد. عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد، اما فقط خون بود. چشم های بی رمقش رو باز کرد. تا نگاهش بهم افتاد دستم رو پس زد. زبانش به سختی کار می کرد، - برو بگو یکی دیگه بیاد. بی توجه به حرفش، دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم. دوباره پسش زد. قدرت حرف زدن نداشت. سرش داد زدم، - میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود، سرش رو بلند کرد و گفت، - خواهر، مراعات برادر ما رو بکن، روحانیه. شاید با شما معذبه. با عصبانیت بهش چشم غره رفتم، - برادرتون غلط کرده، من زنشم. دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم. محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم، تازه فهمیدم چرا نمیخواست من زخمش رو ببینم. علی رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم. مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن. اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب. دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم. از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر، یا همسر و فرزندشون بودن. یه علی بودن. جبهه پر از علی بود. بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم. دل توی دلم نبود. توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم، اما تماس ها به سختی برقرار می شد. کیفیت صدای بد و کوتاه. برگشتم. از بیمارستان مستقیم به بیمارستان. علی حالش خیلی بهتر شده بود. اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد. به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود. - فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای، اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی. خودش شده بود پرستار علی. نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم. چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه. تازه اونم از این مدل جملات. همونم با وساطت علی بود. خیلی لجم گرفت. آخر به روی علی آوردم، - تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ من نگهش داشتم، تنهایی بزرگش کردم، ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم، باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه. و علی باز هم خندید. اعتراض احمقانه ای بود. وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت چهاردهم بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون. علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره. اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه. منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه، نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره. بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش. قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده. همه چیز تا این بخشش خوب بود. اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن، هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد. پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت. زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش. دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه. مراقب پدرم و دوست های علی باشم یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد. یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زینب و مریم رو دعوا کردم و یکی محکم زدم پشت دست مریم. نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن. قهر کردن و رفتن توی اتاق و دیگه نیومدن بیرون. توی همین حال و هوا و عذاب وجدان بودم. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد. قولش قول بود. راس ساعت زنگ خونه رو زد. بچه ها با هم دویدن دم در و هنوز سلام نکرده، - بابا، بابا، مامان، مریم رو زد. علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد. اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم. به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود. خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد. تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن. اون هم جلوی مهمون ها و از همه بدتر، پدرم. علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت. نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت، - جدی؟ واقعا مامان، مریم رو زد؟ بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن و علی بدون توجه به مهمون ها و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه، غرق داستان جنایی بچه ها شده بود. داستان شون که تموم شد، با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت، - خوب بگید ببینم، مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد. و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن و با ذوق تمام گفتن، با دست چپ. علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من. خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید و لبخند ملیحی زد، - خسته نباشی خانم. من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام. و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها. هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود. بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن. منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین. از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد. اون روز علی، با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد. این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد و اولین و آخرین بار من. این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم. دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم. هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت. عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود. توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون. پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد. دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم. علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود. بعد از کلی این پا و اون پا کردن، بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد. مثل لبو سرخ شده بود، - هانیه، چند شب پیش توی مهمونی تون، مادر علی آقا گفت، این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه. جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم. به زحمت خودم رو کنترل کردم. - به کسی هم گفتی؟ یهو از جا پرید، - نه به خدا، پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم. دوباره نشست. نفس عمیق و سنگینی کشید. - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم. با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم. - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید، هر کاری بتونم می کنم. گل از گلش شکفت. لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد. توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود، موضوع رو غیرمستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن. البته انصافا بین ما چند تا خواهر، از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود. حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود. خیلی صبور و با ملاحظه بود، حقیقتا تک بود. خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت. اسماعیل، نغمه رو دیده بود. مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید. تنها حرف اسماعیل، جبهه بود، از زمین گیر شدنش می ترسید. ♦️ادامه دارد... 🚩 لینک کانال : @Abbasse
ما غرق در عاداتِ روز مَرگی‌ها داریم عُمرمان را می‌سوزانیم عُمری که باید صرف تو می‌شد ... علیه السلام تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
4_5956369081132124260.mp3
3.17M
🎙 ✨«یادمون میره امام زمان ما را می‌ بیند»👀 🔹گناه که میکنیم هواشم که نداریم به جای ما استغفار میکنه 🎙 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃 پر برکت میکنیم روزمان را با: ✨سلام برگلهای هستی✨ 👋سلام بر 🌹محمد"ص" 🌹علی"ع" 🌹فاطمه"س" 🌹حسن"ع" 🌹 حسین"ع" 💠پنج گل باغ نبی💠 💐💐💐 👋سلام بر 🌹سجاد"ع" 🌹باقر"ع" 🌹صادق"ع" 💐گلهای خوشبوی بقیع 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹رضا"ع" ❤قلب ایران وایرانی، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹کاظم"ع" 🌹تقی"ع" ☀خورشیدهای کاظمین، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹نقی"ع" 🌹عسکری"ع" ☀خورشید های سامرا 🍃🌺🍃 و 👋سلام بر 🌻مهدی"عج" 🌼قطب عالم امکان، 🌼امام عصر و زمان، که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد. 💐💐💐🌺💐💐💐 خدایا به حق این ۱۴ گل عترت ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان آمین یا رب العالمین 🌿 🌾 💐🌾🍀🌼🌷🍃
سلام حضرت بهار ، مهدی جان سلامی از عطش به چشمه سار ... سلامی از درخت به بهار ... سلامی از بیقراری به آرامش ... سلامی ناامیدی به امید ... سلامی از بی کسی به پناهگاه ... سلامی از انتظار به خورشید ... سلامی از من که در نهایت فقرم به شما که در اوج عنایتید ...
✅ نامه امام زمان(عج) خطاب به شیعیان 🔸حضرت حجت (روحی فداه) در نامه ای به شیخ مفید میفرمایند: سعی کنید اعمال شما (شیعیان) طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی که موجبات نارضایتی ما را فراهم می‌سازد، بترسید و دوری کنید. 🔸امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و دیگر در آن هنگام توبه فایده‌ای ندارد و سودی نبخشد. 🔸عدم التزام به دستورات ما موجب می‌شود که بدون توبه از دنیا بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت. 📗احتجاج ج۲ ص۵۹۷ 📗بحارالانوار ج۳ ص۱۷۵
⭕️ 🌷حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله بادروا بالأعمال فتنا كقطع اللّيل المظلم: يصبح الرّجل‏ مؤمنا و يمسي كافرا، و يمسي مؤمنا و يصبح كافرا، يبيع أحدهم دينه بعرض من الدّنيا قليل. ✅فرصت را برای اعمال نیک پیش از آنکه فتنه هایی مانند پاره های شب تاریک پدید آید غنیمت شمارید در آن هنگام انسان صبح مومن است و شب کافر می شود شب کافر است و روز مومن می شود و دین خود را به عرض ناچیز دنیا می فروشد نهج الفصاحه ص 370 و 371 ، حدیث 1075 و 1076
⭕️ ▫️امام سجاد علیه السلام فرمودند مَنْ ثَبَتَ عَلَى وَلاَيَتِنَا فِي غَيْبَةِ قَائِمِنَا أَعْطَاهُ اَللَّهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ مِثْلِ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ . ▪️کسی که در زمان غیبت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه برولایت ما ثابت و استوار بماند خداوند به او پاداش هزار شهید از شهیدان بدر و احد را عطا می فرماید..
⏪حاج حسین یکتا: ↩چند تا قلب برای شکار کردی؟! چَندتامون غصه خورِ امام زمانیم؟! ✅پای کار امام‌ زمانت باشـ... 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
مداحی_آنلاین_حال_امام_زمان_را_نگیریم.mp3
2.85M
♨️حال امام زمان (عج) را نگیریم 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
▪️(1) 🔹نشانه‌های ظهور از جذاب‌ترین و پرطرفدارترین بخش‌های معارف مهدوی است. اختصاص بخش عمده‌ای از روایات مهدویت به این موضوع، بهترین گواه بر این مسئله است. این جذابیت از سویی باعث افزایش اقبال عمومی به این مسئله و در نتیجه اصل اندیشه مهدویت می‌شود، اما از سوی دیگر، افزون بر ایجاد زمینه مناسب برای ورود خرافات، طمع شیادان را برای جعل و تحریف روایات را، دو چندان می‌کند. از این‌رو، نظر به فقدان پژوهش‌های مستند در این زمینه، شایسته است با انجام تحقیقات مبتنی بر اصول و قواعد فهم حدیث و با جداسازی احادیث صحیح از ضعیف و مطالب مستند از غیرمستند، علاوه بر پالایش معارف مهدویت از خرافات، زمینه‌های سوءاستفاده از این موضوع نیز، از میان برداشته شود. در سلسله مقالات مباحث مهدویت، تلاش خواهد شد که با اعتماد به روایات و احادیث اسلامی، تصویری کامل، منسجم و معقول از نشانه های حتمی ظهور و رخدادهای مرتبط، ارائه شود. کم‌ترین نتیجه این تلاش، این است که محققان خواهند توانست در خصوص مباحث مهدویت، مطالب مستند را از مطالب غیرمستند تمیز بدهند و در مقام قضاوت و تحلیل، از استناد به مطالب غیرمستند بپرهیزند. 🔹چند کانون مرکزی در تحولات و حوادث قبل از ظهور و آینده جهان، وجود دارد که شناخت آنها و رصد کردن تحولات مربوط به آنها از اهمیت زیادی برخوردار است و می تواند ما را در تحلیل درست رویدادها و مباحث مرتبط با آخرالزمان و ظهور امام زمان(ع) یاری دهد. این کانون های مرکزی عبارت است از: منطقه شام و سوریه، ایران، عراق، یمن، فلسطین و عربستان؛ کشورهای مذکور در جغرافیایی عصر ظهور و مثلث "مکه ـ کوفه ـ قدس"، مرکز تحولات و رویدادهای مهمی خواهد بود که تاثیرات داخلی و منطقه ای و حتی جهانی خواهد گذاشت و در آینده این کشورها، قبل از ظهور، اتفاقاتی بسیار سریع و شگفت آور خواهد بود. بنابراین دیده‏بانی سیاسی و نظامی "کشورهای جغرافیای ظهور" در هر برهه ای از زمان، می‏تواند اهمیت استراتژیک و آینده پژوهانه مهدوی، داشته باشد. و این امر محقق نخواهد شد جز با رصد تحولات و نشانه های ظهور و بویژه حوادث در "احادیث تمهید مباشر"ـ احادیثی که به حوادث و اتفاقات قبل از علائم و نشانه های حتمی ظهور، در کشور سوریه، عراق، عربستان، یمن و ... ـ اشاره دارند. از اینرو، شناخت این علائم، تکلیف آور خواهد
(٣) فوائد شناخت نشانه های حتمی ظهور برخی از نشانه های ظهور، به صورتی هستند که هم شناخت صحیح آن، دارای آثار مفید و اثربخشی است و هم شناخت نادرست آن، ما را دچار خسران و زیان خواهد کرد. به عنوان مثال، یمانی، به عنوان نشانه حتمی ظهور و پرچم هدایت، اگر قیام کند و ما موفق به شناسایی "مکان قیام یمانی" نشویم، نمی توانیم او را در حرکت و قیام اش، یاری کنیم و نیز اگر در تعیین ویژگی ها، زمان خروج و مکان قیام یمانی و ...، دچار اشتباه شویم و در دام مدعیان دروغین یمانی، گرفتار شویم؛ ممکن است جامعه مومنان، به پرتگاه انحراف در عقیده و عمل، سوق داده شوند. و اصولا آیا همراهی و تبعیت از پرچم های هدایت در سال ظهور همچون قیام یمانی و خراسانی، بدون آگاهی از شناخت احادیث نشانه های حتمی ظهور و حوادث مرتبط به آنها، ممکن و میسر است؟ ➖➖