eitaa logo
مرتضی عبداللهی 🇵🇸
246 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
133 ویدیو
9 فایل
مطالعات و دغدغه هایم در علم، فرهنگ، اقتصاد و سیاست در انقلاب اسلامی برای رسیدن به خورشید ولایت عظما عجل الله فرجه مرتضی عبداللهی دانش آموخته حوزه علمیه قم در پیامرسان ایرانی: eitaa.com/abdollahi_morteza ارتباط: @abdollahigilani
مشاهده در ایتا
دانلود
سالروز رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد بن عبدالله علیه السلام و شهادت سبط اکبرش امام مجتبی علیه السلام تسلیت باد
اصلاح فرهنگ مسئولین؛ فرهنگ گیلان، با این پدر خوانده های زورکی، به قهقرا میرود ایام گذشت. دهه گذشت. اتفاق بزرگ فرهنگی گذشت. عمر ما و شهر ما می گذرد و مردم به کار خود مشغولند. کجا باید اثری از نهادهای مسئول در فرهنگ شهر و استان را مشاهده کنیم؟!! (این را قبلا نوشته بودم ولی صدها بار دیگر می گویم تا کسی به جواب برخیزد.) این فقط برخی مسئولین هستند که اصلا وظیفه ای ندارند که بخواهند به آن مشغول باشند! **** بانویی سوار بر ماشین است، کرده! بانویی ترک موتور نشسته، کشف حجاب کرده! بانویی در گوشه خیابان ایستاده، کشف حجاب کرده! بانویی در خیابان قدم می زند، کشف حجاب کرده! پیرزنی با چادر گل گلی، مدتهاست که در خیابان شلوغ شهر بر روی موتور قرمزش نشسته و به ریش همه می خندد! ما نیز چقدر زیبا از کنار این گذشتیم و با لبخندی، جوابش را دادیم. *** شهر، است و مردم با و دعوا راهشان را باز می کنند! مردی کنار خیابان، بساط کتاب فروشی پهن کرده و هر ای را می فروشد! دسته ای از نوجوانان، چنان مبتذلانه با یکدیگر سخن می گویند که از هر ده کلمه اش، هفت تا را باید نشنیده بگیری! پیران را در مرکز شهر ایستاده می بینی، چون جوانان خسته و بی حال بر صندلی ها تکیه زده اند! *** به جای مسجد، است که در مرکز شهر رخ می نماید! وقت اذان باید منتظر گوشی ات باشی و الا کسی در شهر، تو را به سوی نمی خواند! *** هتل ایران که مرکز تجمع در رشت بوده به یک مرکز فرهنگی تبدیل شده! به مرکز فرهنگی شهر (که به نام پیامبر خاتم (ص) است) بروی، باید آنقدر بگردی تا شاید اثری از (ص) در آن بیابی! *** تولیدات برخی از مراکز علمی فرهنگی شهر را که حوزه ای هنری هستند بنگری، پر از تعریف و تمجید از است ولی بازهم همانها می گویند در آزادی نیست! شهر سالهاست که ساخته می شود! از شهر هم که انتظاری جز برگزاری برنامه های بی مناسبت با فرهنگ و مذهب را نباید داشت! *** را که فقط در حفظ خانه این و آنی که هیچ ربطی به فرهنگ تشیع و انقلاب اسلامی ندارد، به تبدیل کرده اند. بخش فرهنگی دارد و نام اسلامی را هم یدک می کشد. شهرداری ها هم نگاهشان به فرهنگ، فقط همان ویترین برنامه های مناسبتی در شهر است و خلاص. الحمدلله همه اداره ها هم بخش فرهنگی و بودجه فرهنگی دارند و برخی حتا صدای فرهنگ و ارشادات اسلامی شان گوش فلک را پر کرده است! *** ولی ساختارهای فرهنگی دچار خَمودی مفرَط شده اند و سازمانهایی که اساسا ربطی به فرهنگ ندارند مانند ،دستانشان را تا مرفق در فرهنگ گیلان فرو کرده اند. ماحصل حضور فرهنگی آنها، مردم منطقه و شده است و بس. همه بودجه را این مراکز فرهنگی دارند و بعد می گویند چرا شما به و حوزه های علمیه انتقاد نمی کنید؟! *** واقعا بزرگترین مسئله در گیلان، آن است. ولی نه ؛ بلکه آن. تا کی، این پدرخوانده های زورکی که با ریخت و قیافه اتو کشیده دموکراسی طلبانه با دیگران رفتار میکنند باید بر فرهنگ ما مسلط باشند؟! فرهنگ گیلان نیاز به دارد نه . به نظر می رسد کسی باید تصدی را برعهده بگیرد. @abdollahi_morteza
نظر ارسالی یکی از دوستان کانال سلام علیکم و رحمت ا... زیارت قبول متن های شما رو در نقد وضعیت فرهنگی شهر میخونم و قاعدتا با قسمت زیادیش موافقم انشاا... اگه فرصتی شد سوالات و نقدهای خودم رو خدمت شما عرض خواهم کرد مثلا اسمی از نهادهای فرهنگی غیردولتی نیاوردید
نظر ارسالی یکی از دوستان کانال: با متنهای انتقادی تان به فرهنگ گیلان موافقم، ولی از دفعات قبل تندتر شده است. چرا؟
باید عرض کنم که اولا ممنون از نظرتان ثانیا لحن تند برخی از مسولین فرهنگی استان در مواجهه با این انتقادات، و برخورد هتاکانه برخی از جریانات سیاسی مدعی آزادی بیان، لزوم شفاف و صریح سخن گفتن را ایجاب میکند که البته باید به دور از هرگونه توهین، تهمت و افترا به بیان حقایق پرداخته شود ثالثا قبلا نوشته بودم که شاید برخی از این تایید و تکذیبها را بازگو کنم ولی فعلا شرایطش فراهم نیست
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بود کرب و بلای رضا در صف محشر خدا مشتری اشک اوست هر که در اینجا کند گریه برای رضا کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟ چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟ بر سر دستش برند هدیه برای خدا ریزد اگر در اشک، دیده به پای رضا زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل خون جگر بود بود، قوت و غذای رضا نغمه قدوسیان بود به آمین بلند حیف که خاموش شد صوت دعای رضا یاد کند گر دمی ز آن جگر چاک چاک خون جگر جوشد از خشت طلای رضا از در باب الجواد می شنوم دم به دم یا ابتای پسر، وا ولدای رضا بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم باز دلم در وطن کرده هوای رضا گر برود در جنان یا برود در جحیم بر لب میثم بود مدح و ثنای رضا غلامرضا سازگار سالروز شهادت امام غریب حضرت شمس الشموس علی بن موسی الرضا علیه السلام تسلیت باد @abdollahi_morteza
داستان خنده دار بازگشت از سفر اربعین یکی از جذابیتهای سفر امسالم این بود که در راه برگشت از به سمت مرز، مثل سالهای قبل، این را داشتم که کنار راننده بنشینم و اندر مسائل پیچیده بشری سخن بگویم تا ایشان خوابش نبرد. البته از قبل به دوستان گفته بودم که من کنار راننده نمی نشینم و رفته بودم صندلی عقب جا خوش کرده بودم که بخوابم ولی بعد از دقایقی، ناچار به تغییر صندلی شدم و باز من ماندم و راننده و یک راه برهوت. غیر از عمل کردن به جای قرص بیدارباش، دلم هم نمی خواست فرصتی را برای به دست آوردن اخبار و اطلاعات اوضاع پیچیده عراق را از دست دهم؛ برای همین در این سفر، ساعتها با افراد مختلف عراقی از سنین مختلف سخن گفتم و بحث کردم. بعد از اینکه راننده، تلفنی با چند دوست مذکر و مونثش سخن به درازا کرد در همان ابتدا به او گفتم که هرجا احساس خستگی کردی بزن کنار و استراحت کن. او هم گفت خسته هستم ولی توکل بر خدا می رویم. راستش وقتی «توکل بر خدا» را گفت؛ بی اختیار گفتم «پناه بر خدا» و مطمئن شدم که من هم باید در کنار توکل، «توسل» داشته باشم. آرام آرام زیر لب آیت الکرسی را با تکرار چندباره برخی قسمتهایش خواندم و انا انزلناه را هم به آن اضافه کردم که کار از محکم کاری عیب نمی کند. اما همینکه از کربلا خارج شدیم و در اتوبان نجف کربلا قرار گرفتیم و تلفنهایش به پایان رسید، با خمیازه های پی در پی شوفر جوان روبرو شدم و اندکی بعد از شهر کِفِل، رسما خواست در حین رانندگی بخوابد. *** وضع را که اینطور دیدم، پیشنهاد تجربه رانندگی در کشور خارجه را به یکی از دوستان دادم و او هم از باب قاعده حفظ جان مومن، سریع قبول کرد. تنها چیزی که با شک و تردید به زبان آورد این بود که: «سیطره ها را چه کار کنیم؟» من هم با اعتماد به نفس بالا گفتم: مشکلی نیست و خودم حلش می کنم. به راننده جوانِ خسته و خواب آلود گفتم، خسته شدی ما شوفر داریم. او حاضر است رانندگی کند. هنوز کلامم تمام نشده بود که با دو دلی نگاهم کرد ولی چون به من اطمینان کرده بود، بدون هیچ تاملی فقط پرسید: راه را بلدی؟ با گفتن «انشااله» این معضل را حل کردم. سریع زد روی ترمز و جایش را با دوست ایرانی ام که الان باید در نقش یک راننده عراقی ظاهر میشد عوض کرد و هنوز روی صندلی عقب جاگیر نشده بود که دیدم خوابید *** یادم رفت که بگویم که از ابتدای همنشینی در کنار راننده جوان عرب که نامش محمد بود، او را به اسم کوچک صدا زدم و کلی زندگی اش را از او سوال کردم. اینکه اهل کجاست و وضع زندگی شان چطور است. چه کار می کند و علایق شخصی اش چیست. حتی نظراتش را درباره شخصیتهای عراقی و وضع سیاسی امروز عراق پرسیدم و او که می دید اطلاعاتم از عراق به روز است سعی می کرد اخبار جدید و به روز تری را بازگو کند. البته نا گفته نماند که محمد از همان ابتدا دوست داشت با من به زبان انگلیسی صحبت کند و تمام تلاشش این بود که سوالات عربی من را با انگلیسی پاسخ گوید. انگلیسی اش هم چندان خوب نبود ولی به لطف دانشگاه رفتنش و فضای مجازی، دست و پا شکسته انگلیسی را می دانست ولی من همان ابتدا آب پاکی را روی دستش ریختم و گفتم خیر و برکتی در انگلیس و انگلیسی نمی بینم لذا یا فارسی حرف می زنم یا عربی. او هم به ناچار زبان خودش را ترجیح داد و البته تا توانست از بذل لهجه مخصوص محلی خود دریغ نکرد. بگذرم که او دل پری از وضعیت عراق داشت و سودای دکتر شدن و خارج رفتن در سر می پروراند و بی باکانه عبارات بدی را نثار جریانات و حتی شخصیتهای محبوب عراقی می کرد. *** حالا من ماندم و رفیق تپل ایرانی ام و مسیر خراب برگشت که در روز هم رفتنش سخت است؛ چه برسد در نیمه های شب و با سرعت زیاد ماشینهای عراقی. مسیر هم که به لطف جی پی اس رایگان موسسات خیریه گوگل! برایمان همچون کف دست شده بود و از دیده خودمان هم بیشتر به او اطمینان داشتیم. البته ناگفته پیداست که تردد زیاد ماشینهای عبوری به سمت مهران هم به اطمینان ما می افزود ولی جاهایی هم بود که حس می کردیم «تنهای جاده ایم» و حتی در برخی موارد می دیدیم که راننده های عراقی دیگر، دارند روی راه بلدی ما حساب می کنند!!! چندبار نام شهرها و روستاهایی که باید از آنها گذر می کردیم را مرور کردیم: «حله، القاسم، مدحتیه، شوملی، نعمانیه، کوت، جصان، بدره، مهران» تا اگر اینترنت یاری نکرد و یا گوگل گولمان زد، مجبور به تبعیت کورکورانه از دیگران نشویم! حالا در آن نیمه های شب، شده بودیم روشنفکر! ادامه در زیر👇👇👇
ادامه داستان: راننده جدید ـ که به مرتضی معروف بود ـ قبل از اینکه پشت فرمان جاخوش کند، دغدغه اش را مطرح کرده بود ولی اینبار با اضطراب خاصی مجددا گفت: «حاجی سیطره ها رو چه کار کنیم؟ ما رو نگیرند؟» به خاطر اینکه دیگر ادامه ندهد و فکر دستگیر شدن و زندان رفتن و کتک خوردن را نکند گفتم مشکلی نیست انشااله. هنوز حرفم از گلویم خارج نشده بود که به سیطره اول رسیدیم. سریع آیه شریفه «وجعلنا» را خواندم. مرتضی که با هیکل درشتش، چفیه ای را به سر بسته بود و با ظاهر سازی ویژه، خود را شبیه عراقی ها کرده بود، تمام استعداد خود را به خرج داد تا با ادای «سلام» غلیظ و دست تکان دادن، از کنار مامور سیطره رد شود. ولی سلام کردن همان و به چپ و راست رفتن همان. تا به نظامی گفت سلام، برگشت رو به من گفت حاجی چه کار کنم؟!! من هم وقتی دیدم از ترس دست و پایش را گم کرده و ماشین را چپ و راست می کند خنده ام گرفت که اولا سلام نه و سلام علیکم. بعد چرا اینقدر غلیظ؟! در همین افکار خنده دار بودم که سریع چراغ روشنایی داخل ماشین را به رسم خود عراقی ها روشن کردم و وقتی نظامی دید که شیخی جلوی ماشین نشسته و برایش دست تکان می دهد و «حیاک الله» می گوید، با احترام با ما خداحافظی کرد و از اثر «وجعلنا» از این مرحله جان سالم به در بردیم. وقتی رد شدیم مثل دو تا آدم خلافکار بودیم که از دست ماموران مبارزه با مواد مخدر جان سالم به در برده اند. ولی این اول راه بود. حسمان در سیطره های بعدی، فرق می کرد و حال اسرای ایرانی را داشتیم که از زندانهای صدام با کلی طرح و نقشه در حال فرار بودند و در راه به پست ماموران عراقی می خوردند و با کلی ترفند و نقشه می خواستند از دست آنها فرار کنند. عجیب اینجا بود که نزدیک سیطره که می رسیدیم هر دو خنده مان می گرفت و نمی دانم چرا خنده مان قطع نمی شد. اصلا نمی دانم این چه نوع از خنده بود که در نیمه های شب به سراغمان آمده بود. راننده که واقعا دست و پایش را گم می کرد؛ در یکی از سیطره ها وقتی نزدیک سیطره شدیم، چند مامور عراقی تمام مسلح، کنار هم ایستاده بودند و از دور لیزر آبی رنگی را به درون ماشین و روی چهره مرتضی گرفتند. تو نگو این کار را نکن که راننده بیچاره هول می کند. سرعت هم بالا بود و نفهمیدیم که این نور آبی چه می خواهد که به کنارشان رسیدیم. من هم طرفند قبلی را باز اینجا تکرار کردم ولی اینبار فقط صدای غرغر ماموران بود که به گوشم رسید و چیزی از ما خواستند که نفهمیدم چه بود. مرتضی از غرغر اینها اضطرابش دو چندان شد و راه هم که مارپیچ شده بود مزید بر علت شد و ماشین مثل کشتی طوفان زده به چپ راست رفت. مامور یک اوووو بزرگی کشید و دوباره فریادی زد که اینبار هم نباید حرفش را می فهمیدم. وقتی از آنها عبور کردیم یادم آمد که برق داخل ماشین را روشن نکرده بودم که آنها داخل ماشین را ببینند و برای همین داد و فریاد کردند. شاید هم باید می ایستادیم و برگه عبور یا مدارک ماشین و یا گذرنامه ها را نشان می دادیم که در هر صورت نایستاده بودیم. در همین فکرها بودم که مرتضی با اضطراب گفت حاجی چه کار کنم؟ گفتم مستقیم برو. ولی ماشین را کشید به منتهی الیه سمت راست و به صورت مارپیچ از کنار موانع رد شد. باز این خنده های مرگبار ما بود که بی اختیار از دهانمان خارج می شد و انگار که در مسابقات اسکی مارپیچ اول شده باشیم و داریم ذوق می کنیم. هنوز سرعت بالا بود و داشتم یقین می کردم که الان اسلحه را بلند می کنند و به ما ایست می دهند و اگر نایستیم این صدای تیر است که ما را مجبور به توقف می کند. با سرعت زیاد و بدون اینکه جرات کنم به عقب برگردم، در آینه یک نیم نگاهی به عقب انداختم، دیدم فقط چند قدم به سمت ما آمدند و عکس العمل دیگری نشان ندادند. به مرتضی گفتم نایست و مستقیم ادامه بده. می دانستم که اینها مثل پلیس های ایران نیستند که آژیر کشان به تعقیب متخلف بپردازند. برای همین خیالم راحت شد که از این معرکه هم جان سالم به در برده ایم. بعد از این واقعه سنگین بود که حس کردم مرتضی خسته شده و رو کرد به من و گفت حاجی، محمد را بیدار کن تا بقیه را خودش رانندگی کند. ولی محمد مثل یک میت خوابیده بود. دوست دیگرم پاشد و سر بلند کرد و وقتی دید برادر ایرانی پشت فرمان است گفت: آقا ما را نگیرند بگویند ماشین را دزدیده اید و راننده را اسیر گرفته اید! بغل دستی اش هم بلند شد و گفت آقا ما را به جای مهران اشتباهی دست داعش ندهید. این مسیر که شما می روید به سمت بغداد است! (نمی دانم خواب نما شده بود و الا از کجای تاریکی شب در بیایان فهمید که به سمت بغداد می رویم.) بقیه هم که الحمدلله درخواب ناز بودند و فقط دوستان گروه خودمان هر از گاهی بیدار می شدند و تکه ای می انداختند و همه می خندیدیم و بعد ادامه خواب. ادامه در زیر 👇👇👇
ادامه از بالا مثلا در همان ابتدای تعویض راننده، محمد گفته بود که دنده ماشین غلیظ است. من که نمی دانستم منظور از غلیظ چیست فقط گفتم اشکالی ندارد. مرتضی که نشست پشت ماشین تا حدود 100 کیلومتر با این دنده غلیظ مکافات داشتیم. دنده دو و سه را تا عوض کند جان ماشین به لبش می رسید و قااااری می کرد که انگار می خواهد بزاید. در همان ابتدا یکی از دوستان متعهد ما از خواب بیدار شد و گفت آقا درسته راننده نگفت ماشین رو سالم تحویل بدهید ولی حداقل دنده ماشین رو که در آوردید بعد بهش تحویل بدهید و گرفت خوابید. یکی دیگر از دوستان متعهد گفت که ماشین رو با دنده به شما تحویل داده بود یا نه؟! خلاصه همین سوژه خنده ما شده بود تا بالاخره از غلظت دنده ماشین کم شد. *** یکی دو سیطره بی حال عراقی را هم پشت سر گذاشتیم و هر چه عقب نگاه کردم دیدم این محمد میل بیدار شدن ندارد. بالاخره بیدارش کردم و با خنده گفتم محمد خسته نباشید! بیدار شد خندید و گفت مشکلی نیست؟ گفتم نه الحمدلله. گفت برای من هم مشکلی نیست. دوباره خوابید. برخی از رفقا گفتند آقا مرتضی یک یا علی بگی به جای مهران می ریم تا تهران؛ این رو هم بعدش بیدار می کنیم. به شوملی که رسیدیم مرتضی گفت مسیر داره سخت میشه. دیگه محمد رو بیدار کنیم تا خودش رانندگی کنه. البته مسیر هم خلوت شده بود و کمی هم خوف بر انگیز بود. معلوم هم نبود واقعا برخی جاها را درست می رویم یا نه. حتا دو سه مورد به جی پی اس اعتنا نکردیم و به اجتهاد خودمان در مسیر یابی تکیه کردیم. گفتم تا مهران برو. هر وقت خوابت گرفت بگو راننده رو تعویض کنیم. محمد رو چندبار صدا کردیم ولی میل بیدار موندن نداشت و ما هم میل ماندن نداشتیم. به نعمانیه که رسیدیم دیگر باید راننده تعویض می شد. این کار را بعد از کوت وقتی به روستای جصان رسیدیم انجام دادیم. یعنی کمتر از یک ساعت به مرز مانده بود که ماشین را در کنار یک موکب بزرگ نگه داشتیم. هنوز یک ساعت تا اذان صبح وقت مانده بود که دوستان پیاده شدند تا کمی تجدید قوا کنند و بالاخره موکب داران هم به ثوابی برسند. توقف ما کمی طولانی شد. محمد نشست پشت فرمان و یاعلی. مرتضی هم رفت عقب سرجای خودش نشست. و از شدت فشار رانندگی در کشور خارجه خوابش برد. بعد که بیدار شد بهش گفتم لااقل پنج دقیقه صبر میکردی ببینی راننده، ماشینت! را خوب میراند یا نه، بعد می خوابیدی! گفت از عمد سریع خوابیدم چونکه بعد از مهران هم باید رانندگی می کردم لذا نیاز به استراحت داشتم. بالاخره تا اینجا به خیر گذشت. اما همینکه محمد نشست پشت فرمان پرسیدم چطوری؟ گفت خیلی خوب و الحمدلله مشکلی نیست. کمی سخنان دیشب را ادامه دادیم ولی مسئله ای جدید اتفاق افتاد که همه خنده های دیشب را از یادم برد. محمد اصرار بر سرعت رفتن داشت و من هم اصرار بر اینکه وقت نماز شده و جایی نگه دار که نماز صبح را بخوانیم. ادامه داستان در قسمت بعد. @abdollahi_morteza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالروز شهادت امام مظلوم ما حضرت عسکری علیه السلام تسلیت باد تسلای دل امام عصر عجل الله فرجه الشریف صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم بد دور، که این دشت پر از لاله شد است سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شد است سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم زبیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایه چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امید دل زهرا مهدی (عج) است چاره کار همه مردم دنیا مهدی (عج) است @abdollahi_morteza
«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلیْکُمْ بِاْلْمُؤمِنینْ رَئوفٌ رَحیمٌ» سوره توبه/ آیه128 «یقینا رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج های شما بر او سخت است و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.» میلاد اشرف ممکنات حضرت محمد بن عبدالله (ص) و امام صادق آل محمد (ع) مبارک باد @abdollahi_morteza
برای دشمن، القای ناامنی، مهمتر از خود ناامنی است آمریکا و گاوهای معلولِ شیرده منطقه به خوبی می دانند که نمی توانند را در ایران عملیاتی کنند؛ ولی درصدد این هستند که با استفاده از ابزار و در بستر ماهواره و اینترنت، بتوانند در کل منطقه چنین القا کنند که ایران نا امن شده است و اگر بتواند این القائات خود را در بین مردم جا بیندازند، توانسته اند بخش عظیمی از اهداف خود را محقق کنند. القای همه جانبه در ایران، خود زمینه ساز پذیرش بحران و در نتیجه سِرشدن بسیاری از عوام و خواص در مواجهه با وظایف خود در نسبت با خواهد شد که اگر دشمن بتواند در مراحل بعدی، ضریب نفوذ عملیات روانی خود را گسترش دهد، ممکن است منجر به نا امیدی و جهان شود ما همه ـ علی الخصوص نیروهای انقلابی ـ باید مراقب باشیم که تحلیل ها و مواضعمان و همچنین ضریب دادنمان به مطالب و فیلمهای پخش شده در بستر رسانه، به این هدف دشمن، کمک نکند. @abdollahi_morteza
رهبرِ مبارزه با هوای نفس کلام امروز رهبر معظم انقلاب را اگر از هر زاویه که بنگریم، می بینیم به دور از #نفاق، به دور از هوای نفس و در #دفاع_ازقانون اسلام و کشور و در راستای عمل به وظایف رهبری بود که در قانون اساسی معین شده است. این همان #نیابت صحیح امام زمان علیه السلام است که تا وقتی باشد، می توان مطمئنا گفت که #دیکتاتوری رخ نخواهد داد. #فتنه۹۸ #بنزین #مرتضی_عبداللهی @abdollahi_morteza
ترامپ، پالانش را سوار خرهای اخته کرده است با ذوق مرگی شدیدی که برای و هم پالگی های بی عقلش حاصل شده، او خیلی زود پالانش را بر گرده سواره نظامان فوق پیشرفته اش😁 انداخت غافل از اینکه این سربازان، که همان منافقین و سلطنت طلبان هستند که خود را سرخ آب و سفیدآب زده اند و به عنوان عروس خوش بر رو به آنها قالب کرده اند، در ایران، اینها چیزی بیش از خر های اخته و دم بریده نیستند. بیشترین کاری که ازشان بر میاد این است که چند تا گاز بگیرند و یک جفتکی بزنند ولی در ایران رسم است که این چنین خرهایی را میکشند که هم خودشان بیشتر عذاب نکشند و هم موجبات آزار دیگران را فراهم نکنند و بعد هم چالشان میکنند که عاقبت خاک گل کوزه گران خواهند شد
قابل توجه مجلس نشینان مجلس شورا، در سالیان متمادی، شاهد و های جانکاهی بوده که تبعات آن اولا در ضعف جایگاه مجلس موثر بوده و بعد هم دودش به چشم مردم رفته است. این مجلس شورا اگرچه امیدها به کلیت آن کم است، ولی باید به خود بیاید و از افراط و تفریط رها شود. نه به آن شروع طوفانی در مقابله صد و هشتاد درجه ای با قضیه سهمیه بندی و نه به اکنونشان. مجلس می تواند و می باید که شروط مطرح شده در فرمایشات رهبری در حمایت از تصمیم شورای را از دولت پیگیر شود و به طور مرتب در مراقبت از ها تلاش کند. کاری که در خوش بینانه ترین حالت، برای دولت فعلی، خیلی سخت است انجامش. همین الان ، افسار گسیخته است و مجلس باید فکری اساسی برای ورودی جدید در جامعه کند و الا دیر نیست که هم اثر افزایش از بین می رود و هم سه باره ای را شاهد خواهیم بود. البته که راهکارهای خوبی در پیش رو وجود دارد و می توان امیدوار بود که با و به ثمر خواهند رسید. @abdollahi_morteza
مردم، به نتیجه نگاه میکنند/ فصل سرما و گرانی همیشگی فصل پاییز و زمستان همیشه با خودش بی نظمی در تولید و توزیع محصولات به ویژه کشاورزی را به همراه دارد و همیشه در این ایام، قیمت برخی کالاها و خدمات به طور فزاینده افزایش می یابد انتخاب برای افزایش حامل انرژی مهمی مثل که بار روانی زیادی در جامعه دارد، ان هم در سرمای زود رس پاییزی که مردم ناگزیر از استفاده خودرو شخصی هستند، کاری بس اشتباه بوده است مسئولین میتوانند ادعا کنند که این گرانی ها ربطی به افزایش ندارد ولی مردم به نتیجه نگاه میکنند ولی آنچه که مهم است نشان دادن مسئولین و آنها با مردم است که میتواند موجبات پیروزی بر مشکلات را فراهم آورد @abdollahi_morteza
اصل فتنه، هنوز مانده است در اینباره خواهم نوشت... @abdollahi_morteza
در این هوای سرد، با هرکسی دست ندهیم کشتی تمدن به سرعت در حال شدن است این تلاطم هایی که در دنیا به وجود آمده، مانند همان است که در دریاها هنگام غرق شدن کشتی ها ایجاد میشود هر کس که آمریکا دستش را در دستان او گذاشته باشد، همراه آمریکا غرق خواهد شد مهم این است که جریانهای به اصطلاح بدانند که دستشان را که گرفته است و کجا میبرد @abdollahi_morteza
اقتصاد در ایران، هیچ وقت انقلاب آفرین نبوده است؛ خیال دوستان راحت اگر و جنبشهای یک قرن اخیر در ایران را مطالعه کرده باشید، مشاهده می نمایید که اصولا با اینکه پیچیده ای در ایران بروز و ظهور داشته ولی هرگز اینها موجب و یا حتی در ایران نشده است. از جنگهای ایران و روس تا قیام ، از تا قیام اسلام‌خواهانه ، از مبارزه با اجباری پهلوی تا ملی شدن نفت، از حرکت تا بالاخره ، هیچکدامشان حول محور نچرخیده و بلکه در بیشتر آنها حتی نیز مطرح نبوده است. آنچه در همه این حرکتها رخ بر می نماید، خاستگاه مذهبی فرهنگی اجتماعی این جنبشهاست که دو قطب (استکبار ستیزی) و (استعمارستیزی) در آنها کاملا مشهود است و این نشان از فرهنگ غنی اسلامی ایرانی و رشد مردم ایران دارد که این مانع دلبستگی آنان به تعلقات مادی شده و اینکه ایرانیان در برابر مشکلات اقتصادی سر خم نمی کنند و بسیاری از مشکلات اقتصادی، موجبات به مادیات را برایشان فراهم نیاورده است. بنابراین به دوستان ام توصیه می کنم که زیاد حرص و جوش نخورند؛ ایران، بیدی نیست که با این بادها بلرزد. این از دستپاچگی است که با اینهمه هزینه، هنوز هم ایران و ایرانی را نمی شناسد و نمی داند و مردم چیست. @abdollahi_morteza لینک نشر در کانال گیلان پرس https://eitaa.com/Gilan_Press/4635
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتهایی از فرمایشات رهبر انقلاب: در همه زمینه ها آماده به کار باشید. بسیج، در همه محله های کشور، راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشد. در هیچ قضیه ای غافلگیر نشوید. تجربه کمیته ها در سال 60 تجربه خوبی است. در هر حادثه ای که در منطقه رخ می داد، انسان اول چشمش می افتاد به برادران کمیته. این حضور دائمی، خیلی مهم است. @abdollahi_morteza
آمریکا در حال پخت و پز جدید برای ایران است از یک طرف، سفر سر زده رئیس جمهور احمق امریکا به و حضورش در میان سربازان پایگاه نظامی بگرام و از طرفی دیگر حضور نیروهای مهم در ایران و مذاکره با برخی ایران، نشان از پخت و پزهایی است که باید با تیزبینی به آن نگاه کرد. حرکت خبیثانه امریکا در همسایگان جنوبی و غربی ایران اسلامی، کشاندن به درون مناطق شیعه نشین، و تغییر ارایش نیروهای منطقه ای امریکا، نشانه هایی از یک امریکایی است. البته زهی خیال باطل. و بیدارند. فقط باید بیشتر مراقب های رده بالای داخلی آنها بود و در وقت لزوم، سرپنجه های آن را قطع کرد. @abdollahi_morteza