eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
1.2هزار دنبال‌کننده
34 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه تنهاست عمو جان و سراپا خشمم عمه جان، هرچه بگویی تو به روی چشمم به شهیدان حرم، دلهره دارم نرسم دست من را تو گرفتی که به یارم نرسم؟! ای که عزت همه اش در نظر رحمت توست آن چه خیر است برایم به خدا حکمت توست خودت ای عمه ی سادات بگو تا چه کنم؟! بغض پنهان شده در بین گلو را چه کنم؟! عمویم روی تراب است، به خود می پیچد جگرش تشنه ی آب است، به خود می پیچد بنشینم ز تنش پیرهنش را بدرند رمق آخر مانده به تنش را ببرند گرگ ها دور تن محتضرش ریخته اند چند تایی ته گودال، سرش ریخته اند آه... عمامه ی جدش ز سرش افتاده شمر با خنجر کندش شده است آماده به پرستوی زمینگیر و اسیر اذن بده دست خود را کمی آرام بگیر اذن بده من نمردم که کسی سنگ به سویش بزند نانجیبی برسد، دست به مویش بزند منم عبدالله و مجنون اباعبدالله قتلگه پر شده از خون اباعبدالله حرمله، شمر، سنان، خولی و اخنس، همه را دور سازم، برهانم پسر فاطمه را دست خود را جلوی تیغ سپر می سازم سر خود را به فدای سر او می بازم عمه جان، تاب ندارم که بمانم دیگر می زنم مثل ابالفضل به قلب لشگر جد من، شیر اُحد، حیدر خیبر شکن است ذکر طوفانی من ذکر أنا ابن الحسن است رفتم و در دل گودال دلیری کردم بین روبه صفتان یک تنه شیری کردم تا که خنجر نخورد بر بدن ثارالله قطع شد دست من و ناله زدم وا اماه ایستادم به روی پنجه، روی پاهایم حرمله دوخت تنم را به تن مولایم نام بابا حسنم بین گلو... جان دادم چه یتیمانه روی پای عمو جان دادم آه عمه بنگر، روضه چه مبسوط شده خون من با پسر فاطمه مخلوط شده https://eitaa.com/abdorroghaye
نوشته به روی نگینم حسین شد از کودکی کل دینم حسین نمازم حسن شد، یقینم حسین تجلیِ خُلد برینم حسین   از آن کودکی عبد این درگهم من عبدالحسینم که عبداللهم   حسین است رازِ سرآغاز ما جز او نیست در دیده ی باز ما جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما به سن نیست معیارِ پرواز ما   مگر یادتان رفته بابای من؟! بیایید سویم، أنا بنُ الحسن   بمانم چرا؟! عمه مانع نشو عمو شد فدا، عمه مانع نشو نکن پا به پا، عمه مانع نشو مرا کن رها، عمه مانع نشو   نمردم که رفته تنش زیر پا عموی مرا می زند بی حیا؟!   دلم سوخت تا دیدم ابروش را... پُر از خون و خاکی سر و روش را به دست کسی تاب گیسوش را سرِ نیزه ی بین پهلوش را...   چه سازم، که کمتر اذیت شود؟! عمویم ازین درد، راحت شود   نمردم که پاکوبِ مرکب شود دلیلِ غم عمه زینب شود تنش زیر پا نامرتب شود لباسش نماند، مُعذّب شود   بمیرم که تشنه شده، سوخته نگاهش به سمت حرم دوخته   اگر باورم انگِ تکفیر خورد سرم سنگ از کوفیان، سیر خورد اگر بازویم زخم شمشیر خورد به صحن دلم، تیزی تیر خورد   فدای دل مضطر عمه ام فدای دو چشم تر عمه ام   شدم ذبح راه ولا، تشنه کام سلامٌ علی اهلِ بیت الکرام رسیدم پدرجان حسن السلام بده بر منِ سوخته، التیام   یتیمت رسیده که نازش کنی در آغوش خود سرفرازش کنی https://eitaa.com/abdorroghaye
هستم از راه و چاه ها آگاه پیرو راه والِ مَن والاه بنده ای عاشقم، سخن کوتاه هست نامم همیشه عبدالله فخر دارم، کریم زاده شدم پاسبان حریم، زاده شدم شور پرواز، از ازل دارم کفن خویش در بغل دارم میل برچیدن هُبَل دارم ارث از فاتح جمل دارم عمه دستم مگیر، صف شکنم یازده ساله ام ولی حسنم بین لشگر عمو اسیر شده لب خشکش چنان کویر شده بهر قتلش کسی اجیر شده جان عمه ببین که دیر شده من چگونه فقط نظاره کنم؟! بگذار عمه فکر چاره کنم عمویم سنگ بر جبینش خورد بر زمین، چهره ی مبینش خورد آتشی بر دل حزینش خورد  ضربه بر چشم نازنینش خورد بنشینم که دست و پا بزند؟! تشنه لب، آب را صدا بزند؟! تا ته قتلگاه و گودالش می روند این قبیله دنبالش غرق خون است جسم بی حالش نکند تا کنند پامالش عرش حق روضه خوان و گریان شد شمر با خنجرش نمایان شد آه عمه دگر رهایم کن جان فدای عمو، صدایم کن نذری شاه کربلایم کن می روم عمه جان دعایم کن تا شوم من هم از سپاه حسین می روم تشنه، قتلگاه حسین عاشقی را من از پدر دارم همچنان فاطمه جگر دارم زرهی نیست؟! بال و پر دارم بازویی همچنان سپر دارم من نمردم به او لگد بزنند نیزه با کینه و حسد بزنند آه از روی عرش برخیزید نیزه داران از او بپرهیزید دست من را به پوست آویزید جسم و جان مرا فرو ریزید عمویم را به خاک و خون نکشید از تنش کهنه پیرهن نبرید https://eitaa.com/abdorroghaye
بساط هلهله در قتلگاه برپا شد به دور جسم عمویم چقدر غوغا شد به نیزه تکیه زد و بی سپاه و تنها شد در آن محاصره، مشغول ذکر و نجوا شد صدای ناله و آهش به گوش آمده بود سرش شکسته و خونم به جوش آمده بود دویدم از سوی عمه به سمت قربانگاه صدا زدم فأنا ابن الحسن به گریه و آه به اشتیاقِ شهادت، مسیر شد کوتاه چه خورد بر نظرم؟! لااله الا الله کسی عموی مرا داشت با حسد می زد حرامزاده به بال و پرش لگد می زد شدیم تشنه و بی حال از حرارت جنگ محاصره شده و عرصه بود تنگاتنگ زدند ضربه به پیشانی ام چنان با سنگ... که شد تمام رخم چون حسین خونین رنگ صدای یا حسنم تا رسید بر گوشش مرا کشید عمو در میان آغوشش به فکر رأس عمو بود خولی بی درد وضو گرفت در این راه، اشعث نامرد صدای قهقهه ی شمر را چه باید کرد؟! هر آنچه داد کشیدم نداشت دستاورد شدم سپر به امامی غریب، با سر و جان به ضربه ای پر من شد به پوست آویزان اگر بناست کسی بشکند سبویم را بگو به حرمله آورده ام گلویم را بگو مرا بزند، ول کند عمویم را خرید پیش پدر عِزّ و آبرویم را... همین سری که جدا از تنم شد و افتاد به خونِ ریخته ام خون یار قیمت داد رسید قاتل بی رحم و مست بعد از من به چکمه آمد و حرمت شکست بعد از من به روی سینه ی مولا نشست بعد از من گرفت گیسوی او را به دست بعد از من عزیز فاطمه را دید گشته بی حربه زد از قفا به گلویش دوازده ضربه https://eitaa.com/abdorroghaye
بسم رب النور، نور هر سخن هستم عبدالله و بابایم حسن چون امیرالمؤمنینم، بت شکن می کنم هر فتنه ای را ریشه کن اسوه ام قاسم شد و شیر جمل نزد ما مرگ است أحلی مِن عسل من حسینی هستم و پابست او یازده سال است مستم، مست او بوسه گاهم بوده عمری، دست او حال افتاده به مقتل، خسته او از میان دست عمه، بی قرار دست خود را می کشم بی اختیار هیچ کس جز من نماند از لشگرش تشنگی آتش زده بر حنجرش مانده جای زخم بر سرتاسرش می کشد روی زمین بال و پرش عده ای شمشیر در آورده اند شمر و خولی رو به مقتل کرده اند با عصا محراب ابرویش شکست نیزه ای در بین پهلویش شکست سنگ تیزی، روی نیکویش شکست دیدی آخر شأن گیسویش شکست با خدایش بود در راز و نیاز دست ناپاکی به مویش شد دراز جان به قربانش، فدایش می شوم مرهمی بر زخم هایش می شوم بین مقتل، سر جدایش می شوم با پرم جوشن برایش می شوم قتلگه، کوچه شد و من هم سپر ایستادم روی پنجه چون پدر تیغ، بی رحمانه دستم را برید تیر، با شدت گلویم را درید جز عمو چشمم دگر کس را ندید پیکرم را بین آغوشش کشید تا که لب تشنه صدا کردم، عمو تیری آمد دوخت جسمم را بر او بعد من، خیلی جسارت می شود بر عمو جانم اهانت می شود احتضار او سه ساعت می شود پیکرش بدجور غارت می شود نیست ذبحی مثل او در عالمین فاطمه گوید بُنیَّ یاحسین https://eitaa.com/abdorroghaye
دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند دوره کردند، دویدند سویش با عجله دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند جای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر... نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدند یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه... بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند نجمه ماند و دل خون... تا که پس از ساعاتی شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند https://eitaa.com/abdorroghaye
با تمنا و اشتیاق زیاد روی پای عموی خود افتاد گریه ها کرد و در خیال حسین خاطرات حسن گذشت از یاد روح روحانی اش برای عروج از شب قبل، گشته بود آزاد مرگ را خوش تر از عسل می دید در رکاب حسین، فخرِ عباد قسمش داد آن قدر به حسن تا عمویش به او رضایت داد سوی میدانِ جنگ شد عازم سیزده ساله، حضرت قاسم * پرده ای زد به صورتش خورشید بر تنش تکه ای کفن پوشید حیدارانه چنان قدم می زد کربلا زیر پاش می لرزید فأنا ابنُ الحَسن رجز می خواند بی زره، مثل شیر می غرید همچو بابای خود به جنگ جمل با هزاران دلیر می جنگید نسخه ی ازرق و پسرهایش همه را با اشاره ای پیچید آن قدر کُشت از مفاخرشان حسن آمد به یاد و خاطرشان * تا که شد خسته از حرارتِ جنگ دشمنان حقیر، با نیرنگ... دور تا دور، دوره اش کردند می زدند از ستم به سویش سنگ نیزه ای آمد و شبیه بتول پهلویش را نمود خونین رنگ تنگ شد حلقه ی محاصره اش شد برای عموی خود دلتنگ تا که با ناله گفت: وا عمّاه نانجیبی به گیسویش زد چنگ عمو از خیمه با شتاب آمد با غضب دستِ قاتلش را زد * شد هیاهو به پا، چه غوغا شد گرد و خاکی عجیب برپا شد تازه داماد خیمه ی نجمه زیر مرکب، تنش معما شد سینه ی کوچکش ز بس پا خورد باز شد، مثل طور سینا شد سن و سالی نداشت، کودک بود قامتش، هم طراز سقا شد لفظ أحلی مِن العَسل، آخر روی پای حسین معنا شد پدرش مجتبی، صدایش کرد در حرم، نجمه، مادرش غش کرد https://eitaa.com/abdorroghaye
پای درس ولی فهیم شده مثل بابای خود کریم شده   سیزده ساله ی امام حسین چه کسی گفته که یتیم شده؟!   در رکاب عموی خود عباس از دلیران این حریم شده   حال، میل عسل به سر دارد کاسه ی طاقتش دو نیم شده   چه کند تا عمو اجازه دهد کار جنگیدنش وخیم شده   تا که او هم شود فدای حسین بوسه می زد به دست و پای حسین     وسط خیمه سخت حیران بود بر لبش آیه های قرآن بود   غبطه می خورد بر علی اکبر شوق جان دادنش فراوان بود   زانوی غم گرفت در بغلش چشم هایش عجیب گریان بود   یادش آمد وصیت پدرش آن سفارش که عهد و پیمان بود   گفت: این نامه را بده به عمو هر زمان که دلت پریشان بود   بس عمو بر حسن ارادت داشت نامه را خواند و روی دیده گذاشت     بستن صورتش سبب دارد چهره ای هاشمی نسب دارد   بیشتر بوسه زد به دست عمو بیشتر از همه ادب دارد   بند نعلین خود نبسته دوید در پریدن عجب طرب دارد   جملی نو دوباره راه انداخت فَأنا بن الحسن به لب دارد   ابن سعد از هراس می لرزد بس که در نعره اش غضب دارد   ازرق از هیبت نظرهایش به درک رفت با پسرهایش لشگری پست را خبر کردند حلقه را تنگ و تنگ تر کردند   تنگ چشمان لشکر کوفه عاقبت بر رخش نظر کردند   سنگ باران شد از چهار طرف ضربه ها بر تنش اثر کردند   در شلوغی و گرد و خاک نبرد اسب ها از تنش گذر کردند   داغی نعل های مرکب ها بدنش را چه شعله ور کردند   به روی خاک دست و پا میزد عمویش را فقط صدا می زد     باید ارباب با غمش چه کند؟! با بلاهای اعظمش چه کند؟!   بغلش کرد و مانده حیران با لب و دندان درهمش چه کند   کاکلش دست قاتلش جا ماند مانده با گیسوی کمش چه کند؟!   خس خس سینه اش بلند شده با نواهای مبهمش چه کند؟!   آه حالا چگونه خیمه رود؟! با تن نامنظمش چه کند؟   قدکشیده رساندنش سخت است تا به خیمه کشاندنش سخت است https://eitaa.com/abdorroghaye
سیزده ساله ی امامِ کریم شده آماده بلای عظیم   رفت و افتاد روی پای حسین بوسه می زد به دست های حسین   سوختند از غم و کباب شدند هر دو از گریه خیسِ آب شدند   گریه در حالت عطش کردند آن قدر گریه تا که غش کردند   گریه های عمو مکرر شد تشنه ی دیدنِ برادر شد   زیر لب روضه ی حسن را خواند قاسمش را به سینه اش چسباند   دست خطِ حسن به کار آمد ناگهان بر دلش قرار آمد   جلوی خیمه، جان تازه گرفت آخرش از عمو اجازه گرفت   اذن میدان گرفت و عازم شد نوبت نعره های قاسم شد   حال باید خودی نشان می داد دشت، را یک تنه تکان می داد   وقت برچیدنِ هبل شده بود فأنا بن الحسن... جمل شده بود   همه گفتند آمده حیدر پسر پورِ ارشدِ حیدر   هرکه افتاد سوی او گذرش ازرق و هر چهار تا پسرش...   همه بر روی خاک افتادند غرقِ در خون، هلاک افتادند    نعره می زد، علی مع الحق را کند از ریشه نسل ازرق را   وقت رزمش قمر، بلند شده مادرش نجمه سربلند شده   فخر دارد به خود عروس حرم که شده نذر اهل بیت کرم   طالب مرگ، بین لشگر کیست؟! دید دشمن، حریف قاسم نیست   حیله شد چاره، دوره اش کردند همه یک باره، دوره اش کردند   ابرویش بین جنگ، زخمی شد سرش از نقلِ سنگ، زخمی شد   ضربِ شمشیر نانجیبی، آه بر سرش خورد و گفت: یاعماه   از روی اسب، دور از حضرت بر زمین خورد با سر و صورت   تا صدا زد، سواری از خیمه مثل بازِ شکاری از خیمه...   آمد و اشک، از دو دیده فشاند قاتلش را به قعر دوزخ راند   رفت بالا صدای فریادش آمدند اشقیا به امدادش   بس که مرکب به رفت و آمد بود شد هوا ناگهان غبار آلود   بود دشت از غبار مالامال وسط دشت، نجمه رفت از حال   نوعروسِ حرم زمین افتاد بر روی خاک، با جبین افتاد   چه گذشت آن وسط؟! نمی دانم روضه را بازتر نمی خوانم   دشت در حالتِ سکونی بود همه جا رد نعلِ خونی بود   داشت قاسم به خاک می غلطید شانه های حسین می لرزید   در دهان تا زبان، تکان می خورد دنده هایش تکان تکان می خورد   آه... آخر به دوش مولایش بر زمین می کشید پاهایش   غرقِ خون، وصل یار، شیرین بود سرّ احلی مِن العسل این بود https://eitaa.com/abdorroghaye
ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری   آیه ی فضل عظیمم، غم عظمی شده ای تازه داماد حرم بودی و تنها شده ای مثل باباحسنت ذکر لبت فاطمه بود بر زمین خوردی و چون اُم ابیها شده ای جگر تشنه ات از سوز عطش گفت: حسن با لب تشنه ی خود جلوه ی بابا شده ای آسمان بدنت پر شده از شکل هلال چه سرت آمده اینگونه معما شده ای؟! دست و پا میزنی از دردِ دهانی که شکست سوختم بس که تو مشغول تقلا شده ای فأنا بن الحسنی که به رجز می خواندی کرد اثبات در این سن کم آقا شده ای تا که افتاد نقابت به سویت سنگ زدند علت بغض من و زینب کبری شده همه جا پر شده از رایحه ی عطر حسن بس که آمیخته با تربت صحرا شده ای جوشنی لحظه ی رفتن نشد اندازه ی تو چه سرت آمده هم قامت سقا شده ای؟! خوش ذوق حرمم، نور دلم، عمر عمو طعم شیرین تری از شهد عسل ها شده ای از همین خنده ی وقت سفرت فهمیدم پدرت آمده و مست تولا شده ای https://eitaa.com/abdorroghaye
دل شده مهمان أبناء الحسن جان ما قربان أبناء الحسن همچنان بابای خود پر برکت است بخشش دستان أبناء الحسن بر خدا نزدیک تر شد هر که شد سائل احسان أبناء الحسن نیست تنها در دل میدان حسین دارد او گردان أبناء الحسن بی زره در رزم رفتن بوده است میوه ی ایمان أبناء الحسن دست ها کوچک ولی دل ها بزرگ لشگری حیران أبناء الحسن بهر جنگیدن مهیا قاسم است کار ازرق زاده ها با قاسم است بعد اکبر از همه سبقت گرفت با چه زحمت از عمو نوبت گرفت تا بگیرد اذنِ میدان آنقدر بوسه از دستان آن حضرت گرفت مرتضی پشتش فقط جوشن نداشت کیست او که بی زره رخصت گرفت بست سربند پدر را بر سرش تا که جسم تشنه اش قوت گرفت آن قدر مولا برایش گریه کرد کربلا رنگ غم و غربت گرفت تیغ خود را چون حسن طوری کشید ابن سعد از دیدنش لکنت گرفت بود بین معرکه آن دلربا بر لبش ذکر أنا ابن المجتبی ساعتی طی شد، بلایش شد عظیم خون روان بود از تن إبن الکریم نجمه بین خیمه اش احساس کرد می وزد عطر حسن بین نسیم سنگ های تیز کاری کرد تا بی رمق شد حال و روزش شد وخیم آن که آمد موی قاسم را کشید شد به شمشیر عمو دستش دو نیم جام أحلی مِن عسل را سرکشید زیر پا... از آن چگونه بگذریم؟! نعل ها بی وقفه با هم رد شدند از روی جسم نحیفش، مستقیم امتحانی سخت را پس داد، وای بر رخش رد هلال افتاد، وای جسم قاسم بی رمق از جنگ بود مادرش در خیمه ها دلتنگ بود بی علی اکبر در این دنیا دگر زندگی کردن برایش ننگ بود خون چنان از زخم هایش می چکید پیکرش چون لاله، خونین رنگ بود در میان چهره ی إبن الحسن هم نشان از پا و هم از چنگ بود سینه ای که همچنان زهرا شکست حاصل یک جنگ تنگاتنگ بود هیچ جای سالمی در تن نداشت نقل دامادی او از سنگ بود بر روی دوش عمو او را ببین می کشد انگار پایش بر زمین https://eitaa.com/abdorroghaye
همان که از سر حکمت گهی جوابم کرد به مِهر خویش، خوش اقبال و کامیابم کرد حسین وضع خراب مرا ندیده گرفت مرام و معرفتش تا ابد خرابم کرد نبرد آبرویم را، همیشه راهم داد کنار سینه زنان، محترم حسابم کرد میان ظلمت این روزگار، در روضه مرا مجاور انوار آفتابم کرد گرفت هر چه که رنگ تعلقم می داد علم به دوشِ عزاخانه ی ربابم کرد خدا کند که ببینم، نگاه لطف رباب دوباره زائر صحن ابوترابم کرد به دلبرم برسانید جان به لب شده ام ز بس که دوری کرب و بلا عذابم کرد دعا کنید ببینم که اربعین امسال حسین از کرمش خواند و انتخابم کرد چقدر روضه ی شش ماهه اش جگرسوز است چقدر داغ علی اصغرش کبابم کرد رباب گفت بخواب اصغرم که بی شیری به پیش اهل حرم، از خجالت آبم کرد https://eitaa.com/abdorroghaye
می روی و قلب خود را بیت الاحزان می کنم با دل خون، یک تنه تشییع قرآن می کنم قول دادم تا که سیرابت کنم، دیدی چه شد؟! مات و حیران مانده ام، گریه فراوان می کنم گوش تا گوش تو را تیر سه شعبه پاره کرد از غم جان کندنت، پاره گریبان می کنم تا نبیند مادرت وضع تو را، مذبوح من پیکرت را در عبای خویش پنهان می کنم از گلوی نازکت چیزی نمانده، جای آن دست های کوچکت را بوسه باران می کنم پیکرت را دور از چشم ربابه مادرت دفن در پشت حرم، با دست لرزان می کنم اوج شیرینی کودک در همین شش ماهگی است می روی و قلب خود را بیت الاحزان می کنم https://eitaa.com/abdorroghaye
نظر به حال گدا کن، به حق روضه ی اصغر مرا دوباره صدا کن، به حق روضه ی اصغر دوباره نفس زمینم زده، دوباره دلم را ز دام نفس رها کن، به حق روضه ی اصغر خراب کرده ام آقا، کمی بیا و برایم میان روضه دعا کن، به حق روضه ی اصغر مرا که بنده ی دنیا شدم، به لطف نگاهت دوباره عبد خدا کن، به حق روضه ی اصغر اگرچه سود ندارم، به دیگران نسپارم مرا دوباره سوا کن، به حق روضه ی اصغر شبیه جون و زهیر و وهب بیا و مرا هم شهید کرب و بلا کن، به حق روضه ی اصغر بخوان ز اشک رباب و بخوان ز غربت مولا بخوان و روضه به پا کن، به حق روضه ی اصغر https://eitaa.com/abdorroghaye
شش ماهه ای که یاس رخش را جنان نداشت در روی زرد خود، اثری جز خزان نداشت دیگر توان گریه و چرخاندن زبان... با حال التماس به دور دهان نداشت کارش تمام بود، نفس سخت می کشید اصلا برای پر زدنش هم توان نداشت اول کمی گرفت صدایش ولی سپس حتی از آن صدای گرفته، نشان نداشت وای از رباب، بس که خجالت کشیده بود روی نگاه کردنِ بر بانوان نداشت آمد حسین و با عجله رفت خیمه گاه خیلی برای حفظِ رضیعش، زمان نداشت نفرین به آسمان که خساست به خرج داد یک جرعه آب بهر علی، آسمان نداشت؟! حجم گلوی کوچک اصغر، تحملِ... تیر بزرگ حرمله را بی گمان نداشت زد باشتاب، حرمله تیر سه شعبه را بر شیرخواره ای که زبان بیان نداشت پاشیده شد گلوی علی، ذبح شد سرش دنیا چنین مصیبت و داغی گران نداشت لبخند زد به روی پدر، پر کشید و رفت دیگر حسین در بدن خویش، جان نداشت آغاز شد مصیبت حیرانی حسین این کشتی شکسته دگر بادبان نداشت ای کاش شام روز دهم، دست کم رباب... چشمی به سوی رأس علی بر سنان نداشت شد هم نشین و سوخته ی نور آفتاب دیگر رباب، هیچ کجا سایه بان نداشت https://eitaa.com/abdorroghaye
از کربلا رنگ خوشی دیدم؟! ندیدم بی شیر ماندم، بین هر خیمه دویدم دیشب فقط تا صبح طفلم داد می زد خیلی خجالت از بنی هاشم کشیدم * ای کاش این داغی که دیدم خواب باشد طفلم سلامت، محضر ارباب باشد گفتم: حسینم، حاضرم در بین این دشت... تشنه بمیرم، اصغرم سیراب باشد * مولای من حیران و سرافکنده آمد رو زد سوی دشمن ولی شرمنده آمد وقتی که بر می گشت با چشم پر از آب از لشگر دشمن صدای خنده آمد * تیری در این لشگر نبود الا سه شعبه؟! چیدند آخر غنچه ام را با سه شعبه ای حرمله انصاف داری بی مروت؟! اصغر سه شعبه... حضرت سقا سه شعبه؟! * مانده حسین و کل آغوشش پر از خون صورت پر از خون، بر روی دوشش پر از خون چشمم پر از خون شد که شد از ضرب آن تیر... شش ماهه ام از گوش تا گوشش پر از خون * باور کنم شش ماهه ی من، اصغرم رفت؟! از نعره ی تکبیر این لشگر سرم رفت خیلی مرا سوزانده این غصه که طفلم... با حالت قهر آخرین بار از برم رفت * نشنیدم آخر، صحبت نشنیده اش را بستند بر نی، حنجر پاشیده اش را خیلی خجالت می کشم آبی بنوشم بر نیزه اش، دیدم لب خشکیده اش را * مَردم... منِ محزونِ غمدیده ربابم هم قافیه نه... همنشینِ آفتابم تا آب می بینم، سرم پایین می افتد هم قافیه نه... داغدارِ مشک آبم https://eitaa.com/abdorroghaye
تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست   هر سو دوید مادر تو زمزمی نبود طفل ذبیح خیمه، دل هاجرت شکست   با گریه ی تو هر دویمان آب می شویم با گریه ات غرور پدر مادرت شکست   نامت علی است، محترمی مثل مرتضی این احترام، ارثیه ی حیدرت شکست   می خواستم برای تو کاری کنم، نشد خیلی دلم برای دو پلک ترت شکست   تا باد تیر حرمله از چله اش گذشت مانند یاس خشک شده حنجرت شکست   تیزی یک پر از سه پر تیر، ذره ای بر بازویت کشید، عزیزم پرت شکست   این حجم تیر کل تنت را گرفته است مانند مادرم همه ی پیکرت شکست   خون گلوی تو به روی صورت من است از بس که بی هوا قدح کوثرت شکست   با فکر پاسخی که بگویم به مادرت بُهتم کنار جسم و تن بی سرت شکست   حالا که می روی ز چه لبخند می زنی؟! قد مرا همین نظر آخرت شکست https://eitaa.com/abdorroghaye
مادری بین خیمه غمگین بود سرش از شرم رو به پایین بود پیش چشمان بانوان حرم دیده اش پر شد از نم و شبنم بانویی که دگر نظیر نداشت کودکش تشنه بود و شیر نداشت دست خود را تکان تکان می داد کودکش تشنه داشت جان می داد چه کند با دل گرفتارش؟! داد دست رقیه گهوارش پیش او هم علی نشد آرام زینب آمد ولی نشد آرام کودکی زیر لب در آن محفل گفت با گریه یا ابوفاضل آه، از شرم ساقی توحید پیکرش بین علقمه لرزید ناگهان نور مشرقین آمد پدرش حضرت حسین آمد عمه گهواره را به آقا داد به دل مادرش تسلا داد گفت: او هم دلاوری شده است تشنه ی جام کوثری شده است رفت آقا به سوی آن لشکر رفت در روبروی آن لشکر گفت: این طفل را چه تقصیر است دست او نه کمان نه شمشیر است آتشی بر دل فلک خورده لبش از تشنگی ترک خورده نیست کس تا دوای او بدهد؟! جرعه آبی برای او بدهد طفل خود را گرفت بالاتر عمر سعد بود و یک لشکر بین شان سخت ولوله افتاد ناگهان یاد حرمله افتاد گفت: برخیز و صید کن در دم با سه شعبه تو هر دو را با هم قلب کون و مکان شراره گرفت تیر را سوی شیرخواره گرفت تیر از چله ی کمان رد شد در حرم حال مادرش بد شد طفل خنده به روی لب آورد روی دست پدر تلظی کرد دست و پا زد میان آغوشش ذبح شد بچه گوش تا گوشش سر اصغر میان یک دستش پیکرش شد از آن یک دستش روضه، مافوق هر تصور شد پدر از خون محاسنش پر شد عرش را داشت شعله ور می کرد متحیر به او نظر می کرد این همه اظطراب را چه کند؟! مانده حالا رباب را چه کند؟! در عبا گرچه طفل پنهان بود خونِ زیر عبا نمایان بود بیش از این بین این مسیر نماند پیکرش را به پشت خیمه رساند وای از ناله ی مهیب رباب وای از غربت عجیب رباب رفت خیمه، نه این که دل بکند خواست گهواره را تکان بدهد از دلش غصه بی گمان نرود بعد از این زیر سایه بان نرود https://eitaa.com/abdorroghaye
آن قدر لب تشنه و معصوم بود گریه هم می کرد نامفهوم بود   صورتی کوچک شبیه غنچه داشت استخوانش نرم مثل موم بود   مادرش از تشنگی شیری نداشت در میان خیمه ها مغموم بود   جان به قربان غریبی حسین از دو قطره آب هم محروم بود   آب را بستن به روی کودکان در کدام آیین و دین مرسوم بود؟!   شد از این کودک تلظی کردنش سهم بابایی که خود مظلوم بود   با سه شعبه، طفل شش ماهه زدن در میان کفر هم مذموم بود   بین دستش یک طرف جسم علی یک طرف هم صورت و حلقوم بود   گوش تا گوش علی پاشیده شد چون به جرم عاشقی محکوم بود   ******   عصر عاشورا رسید و صحبت از نبش قبر کودکی معصوم بود   پیش چشم مادرش رأس علی لا به لای نیزه ها معلوم بود https://eitaa.com/abdorroghaye
انگار علی مادر تو شیر ندارد گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد   بی حال شدی و دل من ریخته برهم درمانده شده فرصت تأخیر ندارد   می گیرم از این قوم کمی آب برایت بابای تو ترس از غمِ تحقیر ندارد   ای مردم کوفه پسرم تشنه ی آب است این کودک بیچاره که تقصیر ندارد   یک مرد بیآید ببرد غنچه ی من را آبش بدهد... مادر او شیر ندارد   گفتند: "حسین آمده خود آب بنوشد" یک جرعه ی آب اینهمه تفسیر ندارد   ای حرمله این بچه سرِ جنگ ندارد شش ماهه ی بی شیر که شمشیر ندارد   تیری که به عباس زدی؟! وای خدایا... شش ماهه ی من طاقت این تیر ندارد   شادی نکنید این همه که مادرش افتاد شش ماهه زدن این همه تکبیر ندارد   بیچاره ربابه جگرش سوخت و دیگر کاری بجز اشک و غم شبگیر ندارد   گیرم که شکسته شده، بعد از علی اصغر... ...گهواره دگر حاجت تعمیر ندارد   خوابش شده دامادی اصغر ولی انگار خواب دل هجران زده تعبیر ندارد https://eitaa.com/abdorroghaye
اگرچه ظاهرا طفلی رضیع است میان عرشیان شأنش رفیع است قیامت اختیاراتش وسیع است تمام سینه زن ها را شفیع است علی را بی ولی، میلِ نفس نیست حسینی تر ازین شش ماهه کس نیست به گوش عالمی مانده صدایش صدای غربت بی انتهایش هدایت کرده ما را روضه هایش چه ها کرده است با رأس جدایش چنان عباس برپا این علم کرد یزید و لشگرش را متهم کرد چه ابیات پر از دردی سرود و به روی گونه، رد خاک و دود و دو چشم بی رمق، رنگ کبود و لبش مانند چوب خشک بود و به حال سختیِ جان کندن افتاد سرش از تشنگی بر گردن افتاد دو چشمش رفته، بی تغییر مانده علی لالا چه بی تأثیر مانده بمیرم مادرش بی شیر مانده میان خیمه غافلگیر مانده ربابه خیره سوی اصغرش شد چه خاکی بود آخر بر سرش شد حسین آمد علی را دید بیهوش گرفتش با دو چشم تر در آغوش همین که برد او را بر روی دوش سه شعبه ذبح کردش گوش تا گوش به دستی ماند جسم پاک اصغر سر اصغر میان دست دیگر پدر ماند و رضیعی سر بریده مردد مانده و رنگش پریده عبایش را روی اصغر کشیده به پشت خیمه ها رفته خمیده وداع آخر است و مادر آمد کنار زینب آمد بر سرش زد ازین پس غصه هایش بی حساب است عزداری فقط کار رباب است تمام روز، زیر آفتاب است همیشه خیره سوی ظرف آب است بمیرم که چهل منزل پیاپی سر شش ماهه اش را دید بر نی https://eitaa.com/abdorroghaye
خراب آمده ام باز رو به راهم کن مسیح من بِدَم و عاری از گناهم کن   نیامدم به تمنای آب و نان سویت کمی به حرمت ام البنین نگاهم کن   فدای جُون شوم، روسپید عالم شد نگاهِ لطف به ظرفِ دلِ سیاهم کن   عطا به جای خودش، جای این همه گریه... برای سینه زنت، ذوالکرم دعا هم کن   به زیر بارِ گران علامتت گفتم: گذر ز توشه ی سنگین اشتباهم کن   مُقدم است به کارم، همیشه کار شما بیا و پیرِ همین راه و دستگاهم کن   عجیب دلهره دارم به کربلا نرسم برات کرب و بلای مرا فراهم کن   میان گودیِ قبرم، زمان تلقینم اسیرِ روضه ی گودیِ قتلگاهم کن   زمان تشنگیِ حشر، یاد تشنگی ات جواز گریه بده، غرقِ اشک و آهم کن https://eitaa.com/abdorroghaye
هرکجا سینه زنت دستِ دعا بالا بُرد مادرت با عجله دستِ عطا بالا برد   بارها بوسه زد و پیش همه جسم تو را بر سرِ دوش، رسولِ دو سرا بالا برد   ما کجا ظرفیتِ عشقِ تو را داشته ایم؟! نظر فاطمه، ظرفیتِ ما بالا بُرد   از روی خاک جدا کرد و حسینیه رساند " ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد "   پشت در ماند رخت تا که خجالت نکشیم دست لطفت همه جا شأن گدا بالا برد   رو به کعبه نزدم جز به تمنای خودت نرخِ توحید مرا کرب و بلا‌ بالا برد   کم ندیدیم گنهکار پشیمان شده را... اشکِ در روضه ی جانسوز شما بالا برد   گریه کرده است چو اسپندِ میان آتش هر که از تشنگی ات سوخت، صدا بالا برد   حرمله تیر زد و از کمرت بیرون زد همه ی خون تو را زود خدا بالا برد   مانده ام مات، زمانی که دعا می کردی این سنان بین دعا، نیزه چرا بالا برد؟! https://eitaa.com/abdorroghaye
می نشینیم سر کوی اباعبدالله به امید رخ نیکوی اباعبدالله از کریمیِ خودش بوده که ما هم شده ایم همه ی عمر ثناگوی اباعبدالله صحنِ پیشانی ما بوی حسینیه گرفت از گِل تربتِ خوشبوی اباعبدالله اهل معراج نشد هیچ رسولی الا... با توسل به سرِ موی اباعبدالله نزد پیغمبر ما خوب تر از هر عملی است زدنِ بوسه به بازوی اباعبدالله دستگیر است اگر از همه ی خلق حسین بوده چون فاطمه الگوی اباعبدالله رحمت واسعه اش، جلوه و یاد حسن است رفته بر خوی حسن، خوی اباعبدالله نیست انصاف، نگوییم از ایمانِ رباب ذوبِ مولا شده بانوی اباعبدالله فاطمه در صف محشر به سویش خواهد رفت هر که رفته قدمی سوی اباعبدالله مُحرمِ کعبه ی بی دلبر زینب نشویم قبله ی ماست فقط روی اباعبدالله زودتر خورد زمین، خواهر مظلوم حسین دید تا، خم شده زانوی اباعبدالله دست بر پهلوی خود بُرد عقیله، ناگاه... نیزه ای خورد به پهلوی اباعبدالله آسمانِ رُخش از لطمه غروبین شده بود سنگ چون خورد به ابروی اباعبدالله آتش از بام سرش ریخت، سرِ مویش سوخت دید تا سوخته گیسوی اباعبدالله https://eitaa.com/abdorroghaye
ای روح عشق، معنی خلد برین، حسین راز و نیاز روز و شب راغبین، حسین   ما در کنار تو همه آسوده خاطریم واضح ترین تجلی حِصن حَصین، حسین   هیئت اگر نبود بساط جنون نبود روحی فداک... حضرت عشق آفرین، حسین   اول خدا برای تو روضه گرفته است اول گریست بهر تو روح الامین حسین   ما نوکران مادر فضل و کرامتیم ما را بخر به حرمت ام البنین حسین   محشر همه به دور شما سینه می زنیم با این نوا و زمزمه ی دلنشین "حسین..."   بنده بدون گریه مقرب نمی شود این نکته نزد ما شده عین الیقین حسین   یک سال می شود که به فکر زیارتیم ما را به کربلا برسان اربعین حسین   عمری است آه ما همه از آه زینب است در گوش ماست سوز ندایی حزین... "حسین..."   رحمی به حال خواهر خود کن مقابلش پرپر نزن... نکش بدنت را زمین، حسین   بالای نیزه رفتی و از حال رفته است در پای نیزه خواهر خود را ببین، حسین https://eitaa.com/abdorroghaye