eitaa logo
•نـ✨ور•
338 دنبال‌کننده
981 عکس
15 ویدیو
4 فایل
﷽ . 📚رمـان هـای رایـحه حـضور و عـزیـز نـاتمـام مـن و نیلوفر مرداب . . http://payamenashenas.ir/Nooor . . https://instagram.com/s.lotfiii_?utm_source=qr&igshid=MzNlNGNkZWQ4Mg%3D%3D
مشاهده در ایتا
دانلود
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران  رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی   تو بمان و دگران وای به حال دگران ✍️استاد‌شهریار | @Barayto |
•نـ✨ور•
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران  رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم   خانه گویی به سرم ریخت چون این قصه شنودم ✍️استاد‌شهریار
•نـ✨ور•
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم   خانه گویی به سرم ریخت چون این قصه شنودم ✍️استاد‌شهریار
به مناسبت امروز که روز شعررره😍 تو لینک ناشناس یه بیت شعر به همراه نام شعر بنویسید تو کانال قرار مے گیره🙃
AUD-20200728-WA0000.mp3
2.19M
هرکس سنه اولدوز دییه اوزوم سنه آی دئمیشم .. پ ن : عجیب غریب دوست دارم این یه بیت رو تو قسمت های آخر داستان امیر هم برای عطیه خوندش .. +و صدای حزن انگیز استاد و ..
هدایت شده از - هَم‌قرار'
‌ آخرین جمعه‌ۍِ آخرین ماهِ تابستونِ آخرین سالِ قرن هم نیامدی :)💔 .. .•|| @tasmim_ashqane .•
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ تسبیح هم کلافه از این استخاره هاست! دعوای عقل و عشق چه بالا گـرفته است ✍️علے سلطانے
روزِ اولِ صفر سرِ حسین را به دمشق آوردند.. و بنی‌امیه آن روز را عید گرفتند.. ..
•●|🎞 خداحـافظ‌ محـرم..😭🏴 | @shohada_A_Gh
و مادر شهید پس از سال ها صبوری به فرزندش پیوست 💔 حاج خانوووم! مے شود وقتے حاج ابراهیم را دیدید سلام ما جا ماندگان را از حوالے شمال غرب و سرداران امینے و باکری ها به ایشان برسانید؟ @Barayto
و یک سال گذشت از نقطه پایان این رمان در کانال🍃 و انگار طبق یه قرار نا ننوشته باید آخرین روز تابستون من شدیدا شلوغ و با کلے درگیری فکری بگذره😂🙃 الحمدالله علے کل حال😍
|بسم رب الشهدا و الصدیقین | چشمانم را مے بندم و خودم را میان معرکه احساس مے کنم ، میان معرکه ای به اسم حماسه دارلڪ مهدی امینے را مے بینم ، نگرانے و سادگے از چهره اش مے بارد ... خبر داده اند هلے کوپتر های حامل نیرو های یگان ضربت به اشتباه یا توطئه وسط نیرو های دشمن پیاده شده اند ... روز تشیع شهدا ،سردار امینے را مے بینم ، در غم از دست دادن دوستانش و حرف و حدیث بقیه.. از خدا مے خواهد اولین نفری باشد که به یاران شهیدش مے پیوندد ... یکهو به جزیره مجنون میرسم همان جایے که برای عاشقان میانبری برای معراج است فرمانده لشکر عاشورا را مے بینم .. با لباس های خاکے ، خاکریز جا به جا می کند مبهوت نگاهش میکنم ! همچو بسیجے ساده راه مے رود و کار ها را رو به راه مے کند به او مے گویند برادرت حمید را برگردانیم و او مے گوید اگر توانستید همه شهدا را برگردانید.. آنها همه برادران من هستند ! و من باز بغض میکنم ، چطور مے شود پا روی دل خود گذاشت ! عملیات بدر است و فرمانده خیال به عقب رفتن ندارد گویے آنجا چیز هایے را مے بیند که در پشت سکو ها خبری از آنها نیست ... و من با خود غبطه میخورم کاش میشد آن لحظه کنار فرمانده بنشینے و قدری لباس های خاکے و چشمان خسته اما پر برقش را تماشا کنے ! و بعد ...مهدی باکری تیر می خورد قصد مے کنند با قایقے او را به عقب بر گردانند اما در نیمه راه ... گلوله ای ، قایق را غرق مے کند و مهدی برای همیشه مهمان اروند و مجنون مے شود از ازل هم همین بود ... دریا گوهر را به عمق خودش مے برد ‌‌! از اسفند ماه سال شصت و سه پرت مے شوم به هفت تیر شصت و شش! در شهری آرام قدم‌ میزنم ... میان لباس های محلے و گویش شیرین کردی که ناگهان ... شهر بهم مے ریزد مردم فریاد مے زنند حمله هوایے است .. اما من حس میکنم این بار مثل همیشه نیست .. وبعد ها مے فهمیم دشمن حمله شیمایی کرده! آشفته و سرگردان میان کوچه های سردشت مے گردم صدای ناله از هر جایے به گوش مے رسد.. و من قلبم به درد مے آید از این همه بے رحمے و نا عدالتے... با‌ نفسے که بالا نمے آید اطراف را تماشا میکنم... پوست ، جسم، ریه و اعصاب همه را با خودش درگیر کرده مکان و امکانات هم که کفاف این همه مجروح شیمایے را نمے دهد.. فرقے نمے کند کجا باشے ... غرب یا جنوب ، شرق یا شمال ! مهم همین است که دلت را به آنها گره بزنے! راه را نشانت خواهند داد ! ✍️نویسنده : سنا لطفے ●| @Barayto |●