eitaa logo
هیئت جهادی ابناءالزهراء سلام الله علیها @abna_alzahra_mashhad
660 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
9هزار ویدیو
87 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج اللهم اجعل محیای محیا محمد وال محمد ومماتی ممات محمد وال محمد علیهم السلام کلاسهای قرآنی ، هنری، تقویتی ،تهیه سیسمونی وجهیزیه ،امورفرهنگی (شماره حساب امور خیر) ‎6037691633133152 مشهد ‎ ارتباط با ادمین: @aghighetoos
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان. بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ... 🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود. 🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد. بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست. 🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد. جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت. بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست خداوند متعال همیشه حاضر و ناظر کارامون است حواسمون باشه ــــــــــــــــ کلاه را همیشه در اصل برسر خودمان می گذاریم نه خدا با بی حجابی، کم فروشی ،بی نمازی،بی احترامی به بزرگترهاو......‌‌
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️مهم‌ ترین سبب برکت در زندگی 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام جهت سلامتی پدر ومادرهایی که هستند وانهایی که اسمانی شده اند الفاتحه الاخلاص مع الصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴 آدم‌های متفاوتی که کنارمان هستند من برای خودم خط‌هایی دارم. دور بعضی چیزها، زیر بعضی چیزها و روی بعضی چیزها، گاهی خط قرمز، گاهی خط زرد و گاهی خط سبز می‌کشم. روی بعضی آدم‌ها را خط قرمز کشیده‌ام؛ آن‌ها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج می‌برند. حسودها، خودبین‌ها و مهم‌تر از همه آن‌ها که همیشه به من دروغ گفته‌اند. زیر بعضی‌ها را خط زرد می‌کشم؛ آدم‌هایی که تکلیفت را با آن‌ها نمی‌دانی. مثل فصل‌ها رنگ عوض می‌کنند و اعتباری نیست، نه به تحسین و نه به تکذیبشان. و دور بعضی‌ها را خط سبز می‌کشم؛ سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند. آدم‌هایی که شاید همه فرق و خاص‌بودنشان در نگاه و کلامشان باشد. آدم‌هایی سادهٔ ساده. این آدم‌ها را باید قاب گرفت تا جلوی چشمت باشند، تا وجب‌به‌وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی.
✨﷽✨ ✍ملا مهر علی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سؤالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم‌فروشی می‌کند، اما خدا در این دنیا عذابش نمی‌کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملا مهر علی گفت: بیا با هم به مغازۀ پدرت برویم. وارد مغازه پدر شدند. ملا مهر علی از قصاب پرسید: این همه خرمگس‌های زرد آیا فقط در قصابی تو وجود دارد؟ قصاب گفت: ای شیخ! درست گفتی، من نمی‌دانم چرا همۀ خرمگس‌های شهر در قصابی من جمع شده‌اند و روی گوشت‌های من می‌نشینند؟ ملا گفت: به خاطر این که هر روز دو کیلو کم‌فروشی می‌کنی، هر روز دو هزار خرمگس مأمور هستند دو کیلو از گوشت‌های حرام را که جمع می‌کنی جلوی چشمان تو بخورند و کاری از دست تو بر نیاید. ملا مهر علی به انتهای مغازه رفت و چوب کوچکی از سقف کنار زد، به ناگاه دیدند که زنبورهایی هم کندوی عسلی در کنار چوب سقف قصابی ساخته‌اند که عسل‌های شهد فراوانی دارد که قصاب از آن بی‌خبر بود. روی به پسر قصاب کرد و گفت: پدرت هر ماه قدری گوشت به اندازۀ کف دست به پیرزنی بی‌نوا می‌بخشد و این زنبور‌های عسل هم، هدیه خدا به او بخاطر این بخشش است.ملا علی روی به پسر کرد و گفت: ای پسر! بدان که او حرام را بر می‌دارد و حلال را بر می‌گرداند؛ هر چند حرام را جمع می‌کنی و حلال را می‌بخشی، پس ذره‌ای در عدالت خداوند در این دنیا بر خود تردید راه مده. مرحوم ملا مهرعلی خویی (ره) صاحب قصیدۀ معروف "ها علیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر (علی بشر است؛ اما چه بشری) است که مزارش در تپه‌ای در خروجی شهرستان خوی قرار دارد و حدود 150 سال پیش در این مکان دفن شده است و در شهر خوی مشهور است که او وصیت کرد در تشییع جنازۀ من همۀ مردم شهر بیایند و کسی در خانۀ خود ننشیند. زمانی که جنازۀ او را برای دفن می‌بردند، زلزله‌ای مهیب آمد و تمام شهر را ویران و بسیاری را کشت و آنجا بود که مردم فهمیدند پیام وصیت او چه بود. بیایید همه باهم شاد باشیم در بهار طبیعت وبهار قران تهیه بسته های معیشتی با کمک شما عزیزان چه نقدی چه مادی شماره حساب جهت نذورات وخیرات ‎6037691633133152 @abna_alzahra_mashhad به نیت اقامون برای نیازمندان کمک کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• داستان زیبای پیرمرد دامدار از گرگی که در آغل گوسفندان او زاییده بود و یکی از بچه های گرگ یکی از گوسفندانش را خورده بود! اما در انتها ببینید رفتار گرگ را که پیرمرد دامدار و هر بیننده و شنونده ای را شوکه می کند! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ @abna_alzahra_mashhad
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من زبونم بند اومده.. خودتون ببینید💚 به ما هم نگاه کن ...😭😭😭😭😭 التماس دعا داریم از همه بزرگواران اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها ✨