eitaa logo
آب وآجر.الهه بیات مختاری
234 دنبال‌کننده
352 عکس
129 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🍃🍃🍃دیباچه🍃🍃🍃🍃 در ماه در ستاره در آفاق آسمان در شعر و استعاره و منظوم و داستان در چارفصل سال به سی روز برج نو در هر چه هست می‌نگرم از تو صد نشان هر روز تو به هرچه زبان در دهان بود نامت بلند مرتبه و بی کران بود نامت جمیع هرچه صفت در طبیعت است نامت مدام ورد زبان جهان بود یکتا و بی بدیل خدای زمان ،زمین تسبیح گوی هرچه صفات تو مومنین یا حی لا یموت و یا رب العالمین ایاک نعبد و ایاک نستعین قهاری ات به قوت رحمان و یا رحیم در شدت عقاب ولی بیشتر کریم ثبّت قلوبنا به خودت ای دلیل راه یک راه هست سمت تو آن هم که مستقیم ای آفتابِ در رخ خوبان نشان تو سرگشته ی تواند همه مومنان تو ما چون پرندگان همه در آسمان تو هستیم گرد خوان کرم میهمان تو ما را بخوان و از شب قدرت قضا بده نزدیک خود به وسعت اکرام جا بده ما را به مستجاب لبان دعا بده از ساقی شهید شراب ولا بده غیر از به سوی رحمت تو دست سوی که؟ از باده ی الست چنین مست سوی که؟ غیر از به درگه تو کجا در که وا شود؟ جز رو به قبله بنده ی تو هست سوی که؟ شیرین بکن دهان مرا از کلام خود تا وا کنم به بردن نام تو کام خود جز روی ماهْ منظر اوصاف تو خدا کردیم غیر عشق تو عشقی حرام خود یحیی به گریه یوسف از اندوه چاه ها یونس به بطن ماهی ...افتاده ماه ها موسی به کوه و نوح به دریا و سیل ها غیر از تو کیست ذکر دل بی پناه ها عیسی اگر مسیح سوی آسمان شده ایوب اگر صبور به هر داستان شده یحیی و هود و صالح و الیاس و مصطفی تا برده اند نام تو خوبی عیان شده یا کافی به بودن هرکس کنار ما یا وافی و رفیق ترین یار غارما یا ساتر عیوب به هر فعل و کارما از رحمت تو است اگر استتار ما (ما عاشقان مست دل از دست داده ایم) دستیم و بسته ایم و به سویت گشاده ایم (کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه) الا باذن تو همگی بی اراده ایم @aboajor
همین که رو به تو کرده ست باده نوش گنهکار صدا زده ست تو را در میان هم هم بازار چنان که عطر بگیرد لب از صدا زدن تو چنان که می بفروشد به بوی میکده عطار چه خلوتی ست... شلوغی رفت و آمد با تو چه صحبتی ست...زبان سکوت در شب دیدار ... @aboajor
سلام به خواست مکرر و اصرار دوستان شاعرم درین جا صفحه ای گشودم از جنس آب و آجر رو به بینایی و روشنایی ان شاءالله پیشتر در تلگرام صفحه ای به همین نام بود که رفته رفته چون ستاره ی صبح خاموش شد حالا اینجا چراغی افروخته ام باشد که آفتاب در حوالی این قریه اتفاق بیفتد و شعر دل ما و چشم دوستان را روشن کند @aboajor
به سرمه دان گلو دو چشمم نشسته از استکان بریزد که هرچه را خورده ام به جز غم به پیش چشم از دهان بریزد نگفته بودی که هیئت غم چه میکند با زبان شعرم چنان خراشد رخ هجا را که گریه در شایگان بریزد اگر برقصم به وزن دوری به ناله ام کِل کشد صبوری اگر بگریم ردیف ها را به صورت واژگان بریزد شبی درازم که شانه اش را بلندی مویه ها شکسته لبم که خون دل از دهانم فقط به شرح بیان بریزد پیمبر بی کتاب و مصحف کجا به غیر از غزل نشیند که دود جامانده از سرش را در آیه های دخان بریزد؟! به محفل انسِ باشراب از جهان به دورم به خویش نزدیک ازین فراق و وصال خوش تر کدام دست این چنان بریزد دم کهنسالگی غم را به دست ساقی چنان بگیرد که حسرت عمر رفته را در پیاله های جوان بریزد که عشق این درد آفریده گلوی در خنده ی بریده شکر به کنج دهان گذارد نمک به زخم زبان بریزد چه در مراعات بی نظیری چقدر ای مرگ سربه زیری بلند کن سایه ی سرت را که بر سرم آسمان بریزد @aboajor