eitaa logo
حکایت های بهلول
51.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
615 ویدیو
0 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده . . همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍 تبلیغات آلبالویی https://eitaa.com/joinchat/2773222186Caac94830d0
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ❤️ساختِ قایقِ نجات با چوبِ پوسیده! بعضی وقتها توجیهات، مقدس می‌شود؛ بطوریکه حتی رنگ و بوی قرآن می‌گیرد؛ یعنی کارها با آیه‌های قرآن یا روایات توجیه می‌شوند. به شخصی گفتند چرا نماز نمی‌خونی؟ گفت: تو قرآن نوشته لاتَقرَبو الصَّلاة (به نماز نزدیک نشوید) بهش میگی در ادامه‌ی همون آیه نوشته: لاتَقرُبو الصَّلاة و اَنتُم سُکاری (در حالِ مستی به نماز نزدیک نشوید. نساء/۴۳) میگه ما همین ابتدا رو رعایت کنیم، کلّی کار کردیم! اگرچه این یک طنز بود؛ اما چنین افرادی در واقعیت هم وجود دارند؛ اینان هر قسمت از دین را که با تمایلاتشان سازگار باشد، می‌پذیرند و بقیه را کنار می‌گذارند. همانندِ همان کسانی که دستِ امامشان که می‌خواست آنها را وارد کشتیِ نجات کند، رد کردند، چون با امام بودن در آن زمان به نفعشان نبود؛ اما با مالی که به نامِ اسلام به جیب زده بودند قایق پوسیده‌شان را سروسامان دادند و سرانجام غرق شدند. به عنوان مثال می‌گویند کارهای خوب، گناهان را پاک می‌کند؛ مثلاً نماز نمی‌خوانند ولی صدقه می‌دهند. (غافل از اینکه بعضی گناه‌ها آنقدر بزرگ‌اند که باعث نابودی همه چیز می‌شوند) بالاخره باید انتخاب کرد: چون در کرب و بلا بی‌طرفان بی‌شرفانند. تاریخ همان است حسینی و یزیدی. ▪️ اگر می‌خواهی در آخرالزمان اهلِ نجات باشی، باید دستَت در دستِ امام زمانت باشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @bohloolaghel
💌 بهترین احساس رضایت ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @bohloolaghel
📚سجده شكر در سجده شكر، سه مرتبه «شكراً لِلّهِ» كافى است، ولى در حدیث است: اگر انسان به طولِ یك نفس «یا ربّ، یا ربّ» بگوید، خداوند به او خطاب مى ‏فرماید: «لبّیك! ماحاجتك؟» حاجت تو چیست تا انجام دهم؟ امام صادق علیه السلام فرمود: سجده شكر بعد از نماز، دلیل كامل شدن نماز و رضاى خدا و اعجاب و خوش آمدن فرشتگان است. خداوند بارها از آنان مى ‏پرسد، پاداش این بنده شاكر چیست؟ مى‏ گویند: رحمت تو، بهشت تو، حلّ مشكل او، و هر خیرى را كه فرشتگان مى ‏گویند، جوابى نمى‏ شنوند، به خدا عرضه مى‏ دارند: ما نمى ‏دانیم پاداش این سجده چیست؟ خداوند مى‏ فرماید: همچنانكه او از من تشكر كرد، من هم از او تشكر مى‏ كنم، و با این جمله به فرشتگان مى‏ فهماند كه رضا و سپاس الهى از او، بالاتر از بهشت و رحمت و حلّ مشكلات است. در حدیث است: خداوند به حضرت موسى فرمود: دلیل آنكه تو را به پیامبرى مبعوث كردم، سجده ‏هایى بود كه بعد از نماز داشتى. 📚 کتاب پرتوی از اسرار نماز، محسن قرائتی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @bohloolaghel
🔻استفاده درست از عمر 🔹️مولوي براي اينكه درك صحيحي از عمر انسان ارائه نمايدو به او خاطر نشان سازد كه استفاده بهينه از عمر خودش داشته باشد در غير اين صورت موجبات خسران خودش را فراهم خواهد نمود عمر را به كيسه زر تشبيه مي نمايد چرا كه آدمي نيز هرچه قدر ژول زيادي داشته باشد اگر درست هزينه ننمايد بي گمان تمام خواهد شد : عمر تو مانند هميان زر است روز و شب مانند دينار اشمر است 🔸️ و در ادامه مي افزايد: گز ز كه بستاني و ننهي بجاي اندر آيد كوه زان دادن ز پاي 🔹️سعدي نيز به همين مضمون مي گويد: اي كه پنجاه رفت و درخوابي مگر اين چند روز دريابي @bohloolaghel
📚باد آورده در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی‌ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره‌ ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد. پادشاه روم چون پایتخت را در خطر می‌دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه‌ روم بدست ایرانیان نیفتد. این کار را هم کردند. ولی کشتی‌ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی‌ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی‌ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفتند. ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را «گنج باد آورده» نام نهاد. از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده می‌گویند. ❥ @bohloolaghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏅ملت قهرمان حقیقتا ملت ما یک ملت بزرگ و قهرمان است. فرد فرد ملت ایران، در مشاغل و حوزه‌های مختلف از پزشک و ورزشکار گرفته تا کارگر و کشاورز، همه و همه قهرمانان ایران و مایه مباهات هستند. @bohloolaghel
«از ناعلاجی به گربه میگه خانوم باجی» کارکرد ۱- یعنی آنقدر گرفتار شده که مجبور است به افراد ناشایست متوسل شود. ۲- زمانی این ضرب المثل را به کار می برند که کسی از روی ناچاری کارهای ناشایست و کم تر از ارزش خود را قبول کرده باشد. ۳- منظور از گربه، کسی یا چیزی است که اصلا ارزشِ توجه ندارد اما موقعیت اضطراری انسان سبب می شود که دست نیاز به سوی او دراز کند. ۴- گاهی آنقدر شرایط برای انسان دشوار و سخت می شود که بالاجبار و برای خارج شدن از آن وضعیت به ناکسانی احترام و محبتش را خرج می کند که لیاقت آن را ندارند. ۵- منظور از گفتن خانوم باجی به گربه، استفاده از جملات محبت آمیز و مهرورزانه به افراد نفهم است. ۶- یعنی از روی ناچاری مجبور شده است جنس تقلبی را به جای جنس اصلی بپذیرد. ۷- کسی که خوب و بد را نمی تواند تشخیص دهد. ۸- یعنی انسان وقتی در شرایط سخت قرار می گیرد، مجبور است از برخی خط قرمزهای خود عبور کند. @bohloolaghel
🔴 ضرب المثل کوتاه خردمند بِه که نادان بلند کاربرد ضرب المثل: ” کوتاه خردمند به که نادان بلند ” در متنبه کردن کسانی که تنها ملاک انها در محاسبه افراد، ظاهر آنهاست، همچنین، در بیان شرافت و برتری عقل و دانش بکار می رود. داستان ضرب المثل کوتاه خردمند بِه که نادان بلند : ملک‌زاده‌ای شنیدم که کوتاه بودو حقیر و دیگر برادران بلند و خوب‌روی. باری پدر به کراهت و استحقار در وی نظر میکرد. پس به فَراست دریافت و گفت: ای پدر! کوتاه خردمند به که نادان بلند! نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران برنجیدند. شنیدم که مُلک را در ان مدت دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هردو طرف روی در هم آوردند، اول کسیکه به میدان درآمد، این پسر بود. بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. آورده‌اند که سپاه دشمن بی‌قیاس بودو اینان اندک. طایفه‌ای موزیک گریز کردند، شنیدم که هم در ان روز بر دشمن ظفر یافتند. مَلک سر و چشمش ببوسید ودر کنار گرفت و هرروز نظر پیش کرد که تا ولی عهد خویش کرد. @bohloolaghel
🌹داستان آموزنده آقایی نقل می‌کرد، یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی گرفت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر برای او آزمایش‌هایی نوشت. بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد برای گرفتن نتیجه آزمایش‌ به بیمارستان رفتیم؛ چشمان و قلبش می‌لرزید. متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و خودش به ما گفت: شکر خدا چیزی نیست. دوستم از خوشحالی از جا پرید؛ انگار تازه متولد شده؛ رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد. متصدی آزمایشگاه به من هم کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو! چیزی نیست شکر خدا تو هم سالم هستی!!! از این کار او تعجب کردم! متصدی که مرد عارفی بود گفت: دیدی دوستت الان که فهمید سالم است، چقدر خوشحال شد و اصلا به خاطر هزینه‌ها و وقتی که برای این موضوع گذاشته ناراحت نشد. پس من و تو هم قدر سلامتیمان را بدانیم و با صرف هزینه‌ای کم در راه خدا، با زبان و‌ در عمل شکرگزار باشیم که شکر نعمت باعث دوام و‌ ازدیاد نعمت است. «و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن…» (ضحی آیه ۱۱). «اگر شکرگزار باشید قطعا برای شما زیاد میگردانیم…» (ابراهیم آیه ۷). @bohloolaghel
” کوتاه خردمند به که نادان بلند ” در متنبه کردن کسانی که تنها ملاک انها در محاسبه افراد، ظاهر آنهاست، همچنین، در بیان شرافت و برتری عقل و دانش بکار می رود. داستان ضرب المثل کوتاه خردمند بِه که نادان بلند : ملک‌زاده‌ای شنیدم که کوتاه بودو حقیر و دیگر برادران بلند و خوب‌روی. باری پدر به کراهت و استحقار در وی نظر میکرد. پس به فَراست دریافت و گفت: ای پدر! کوتاه خردمند به که نادان بلند! نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران برنجیدند. شنیدم که مُلک را در ان مدت دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هردو طرف روی در هم آوردند، اول کسیکه به میدان درآمد، این پسر بود. بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. آورده‌اند که سپاه دشمن بی‌قیاس بودو اینان اندک. طایفه‌ای موزیک گریز کردند، شنیدم که هم در ان روز بر دشمن ظفر یافتند. مَلک سر و چشمش ببوسید ودر کنار گرفت و هرروز نظر پیش کرد که تا ولی عهد خویش کرد. @bohloolaghel
حکایات .mp3
3.61M
📔داستان:حکایات 📚کتاب: ضرب المثل ها 🎙گوینده: فرهاد عسگری منش @bohloolaghel
🟩آستين نو ، بخور پلو 🔹️روزي ملا نصرالدين به يك مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت . صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد . او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت . اينبار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد . ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست . آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو . صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني . ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري . پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .. @bohloolaghel
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ. ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ. ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟" ﮔﻔﺖ:" ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ پشتم ﺑﺸﻜﻨﺪ. " ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ:" ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ "ﮔﻔﺖ:" ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ. "ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ." ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟" ﮔﻔﺖ:" ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ نگه ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟ "ﮔﻔﺖ:" ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼِﺸَﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﺨﺮﻭﺷﻴﺪ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ." @bohloolaghel
از عـارفی پرسـیدند: چرا مـدح و ستایش گرسـنگی می کنی؟ گفت: اگر فرعـون هم گرسـنه بـود، هرگز نمی گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ» منم خدای بزرگ شما (24 نازعات) @bohloolaghel
” کوتاه خردمند به که نادان بلند ” در متنبه کردن کسانی که تنها ملاک انها در محاسبه افراد، ظاهر آنهاست، همچنین، در بیان شرافت و برتری عقل و دانش بکار می رود. داستان ضرب المثل کوتاه خردمند بِه که نادان بلند : ملک‌زاده‌ای شنیدم که کوتاه بودو حقیر و دیگر برادران بلند و خوب‌روی. باری پدر به کراهت و استحقار در وی نظر میکرد. پس به فَراست دریافت و گفت: ای پدر! کوتاه خردمند به که نادان بلند! نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران برنجیدند. شنیدم که مُلک را در ان مدت دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هردو طرف روی در هم آوردند، اول کسیکه به میدان درآمد، این پسر بود. بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. آورده‌اند که سپاه دشمن بی‌قیاس بودو اینان اندک. طایفه‌ای موزیک گریز کردند، شنیدم که هم در ان روز بر دشمن ظفر یافتند. مَلک سر و چشمش ببوسید ودر کنار گرفت و هرروز نظر پیش کرد که تا ولی عهد خویش کرد. @bohloolaghel
"افسار شتر بر دم خر بستن!" نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت می‌طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و... همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه افرادی بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند. @bohloolaghel
عارفی گفته است: فقر، سه گونه است: نیاز به خدا بی دیگري؛ نیاز به خدا با دیگري؛ نیاز به دیگري بی خدا @bohloolaghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا میگویید که بی حجابی موجب غضب خداوند میشه؟ استاد رفیعی @bohloolaghel
🔴 داستان کوتاه دزدان سحرخیز! ❄️ داستان معروفی است از بوذرجمهر و پادشاه معاصرش انوشیروان. می‏گویند بوذرجمهر همیشه این پادشاه را به سحرخیزی نصیحت می‏کرد و خودش هم صبح زود می‏آمد؛ شاه هم خوشش نمی‏ آمد که به این زودی بیاید؛ آخرش گفت من یک نقشه‏ ای می‏کشم که این دیگر مزاحم نشود. ❄️ به افرادش گفت هنگام سحر که او از خانه‏ اش بیرون می‏ آید و حرکت می‏کند شما بروید تمام لباسهای او را و هرچه دارد از وی بگیرید کنه او دیگر این کار را نکند. همین کار را کردند. بین راه، هنوز هوا تاریک بود، او را گرفتند، لختش کردند، پولها و لباسهایش را گرفتند و رهایش کردند. ❄️ مجبور شد به خانه برگردد، لباس دیگر بپوشد، آماده بشود و بیاید. آن روز دیرتر از روزهای دیگر آمد. شاه از او پرسید تو چرا امروز دیر آمدی؟ گفت امروز حادثه‏ ای برایم پیش آمد. حادثه چیست؟ من با دزد برخورد کردم و دزد مانع شد، چنین و چنان کرد، رفتم خانه و بالأخره یک ساعت تأخیر شد. ❄️ گفت جنابعالی که می‏گفتید: «سحرخیز باش تا کامروا باشی»، چطور شد؟ گفت: دزد از من سحرخیزتر بود. پانزده گفتار، ص: 105 و 106 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @bohloolaghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 من دعا می‌کنم چرامستجاب نمی‌شه! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @bohloolaghel
🔴 داستانک امام صادق سلام‌الله علیه که به اقتضای زمان، زندگی را بر خاندان خود توسعه داده بود، یک وقت اتفاق افتاد که نرخ خواربار ترقی کرد و قحط و غلا پدید آمد. به خادم خود فرمود: چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟ عرض کرد: زیاد داریم، تا چند ماه ما را بس است. فرمود: همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش. گفت: اگر بفروشم دیگر نخواهم توانست گندمی تهیه کنم. فرمود لازم نیست، بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایی تهیه خواهیم کرد، و دستور داد از آن به بعد خادم نانی که تهیه می‌کند نصف جو و نصف گندم باشد، یعنی از همان نانی باشد که اکثر مردم استفاده می‌کردند. فرمود: من تمکن دارم به فرزندان خودم در این سختی و تنگدستی نان گندم بدهم، اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات می‌کنم. 📚 مجموعه آثار شهید مطهری. ج ۱۸، ص ۴۳ شیوه ی زندگی ائمه ی اطهار ما اینگونه بوده و هست که ما افتخار میکنیم به این که شیعه ی اثنی عشری هستیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @bohloolaghel
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت. به شاه خبر دادند که چه نشسته‌ای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را می‌دزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را می‌دزدیدند، دل و جگر ش را هم می‌خوردند. شاه خبردار شد و یکی از درباری‌ها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو بر می‌داشت. پس از مدتی به شاه خبر دادند: «جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد می‌میرد.» جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساخته‌اند و همه اندام‌های گوسفند را می‌برند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش می‌ماند. ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت: «اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود.» @bohloolaghel
🪴هرزه گفت : شاید باد این نخ ها را آورده و اینجا به سبزه ها گیر کرده . نامه بر گفت : بسیار خوب اگر همه اینها درست باشد فکر نمی کنی در این صحرای دور از آب و آبادانی آن یک مشت دانه از کجا آمده ؟ 🪴هرزه گفت : ممکن است دانه های پارسالی همین سبزه ها باشد یا شترداری از اینجا گذشته باشد و از بارش ریخته باشد . اصلن تو وسواس داری و همه چیز را بد معنی می کنی . مرغ اگر اینقدر ترسو باشد که هیچ وقت دانه گیرش نمی آید . 🪴نامه بر گفت : به نظرم شیطان دارد تو را وسوسه می کند که به هوای دانه خوردن بروی و به دام بیفتی . آخر عزیز من ، جان من ، کبوتر هوشیار باید خودش این اندازه بفهمد که همه این چیزها بیخودی در این بیابان با هم جمع نشده : آن آدم کلـاه علفی ، آن سبزه که ناگهان در میان صحرای خشک پیدا شده ، آن نخ ها ، آن یک مشت دانه که زیر آن ریخته . همه اینها نشان می دهد که دام گذاشته اند تا پرنده شکار کنند . تو چرا اینقدر خیره سری که می خواهی به هوای شکم چرانی خودت را گرفتار کنی . 🪴هرزه قدری ترسید و با خود فکر کرد : بله ، ممکن است که دامی هم در کار باشد ولی چه بسیارند مرغ هایی که می روند دانه ها را از زیر دام می خوردند و در می روند و به دام نمی افتند ، چه بسیار است دام هایی که پوسیده است و مرغ آن را پاره می کند ، چه بسیارند صیاد هایی که وقتی به آنها التماس کنی دلشان بسوزد و آزادت کنند ، و چه بسیار است اتفاق های ناگهانی که بلـایی بر سر صیاد بیاورند . مثلاً ممکن است صیاد ناگهان غش کند و بیفتد و من بتوانم فرار کنم . 🪴هرزه این فکرها را کرد و گفت : می دانی چیست ؟ من گرسنه ام و می خواهم بروم این دانه ها را بخورم ، هیچ هم معلوم نیست که خطری داشته باشد . می روم ببینم اگر خطر داشت برمی گردم ، تو همینجا صبر کن تا من بیایم . 🪴نامه بر گفت : من از طمع کاری تو می ترسم . تو آخر خودت را گرفتار می کنی . بیا و حرف مرا بشنو و از این آزمایش صرف نظر کن . 🪴هرزه گفت : تو چه کار داری ، تو ضامن من نیستی ، من هم وکیل و قیم لـازم ندارم . من می روم اگر آمدم که با هم می رویم ، اگر هم گیر افتادم تو برو دنبال کارت ، من خودم بلدم چگونه خودم را نجات بدهم . نامه بر گفت : خیلی متاسفم که نصیحت مرا نمی شنوی . 🪴هرزه گفت : بیخود متاسفی ، نصیحت هم به خودت بکن که اینقدر دست و پا چلفتی و بی عرضه ای ، می روی برای مردم نامه می بری و خودت از دانه ای که در صحرای خدا ریخته است استفاده نمی کنی . 🪴هرزه این را گفت و رفت به سراغ دانه ها . وقتی رسید دید ، بله یک مشت نخ و میخ و سیخ و این چیزها هست و قدری سبزه و قدری دانه گندم . 🪴از نخ پرسید تو چی هستی ؟ نخ گفت : من بنده ای از بندگان خدا هستم و از بس عبادت می کنم اینطور لـاغر شده ام . پرسید این میخ و سیخ چیست ؟ گفت : هیچی خودم را به آن بسته ام که باد مرا نبرد . پرسید این سبزه ها از کجا آمده ؟ گفت آنها را کاشته ام تا دانه بیاورد و مرغ ها بخورند و مرا دعا کنند . 🪴هرزه گفت : بسیار خوب ، من هم ترا دعا می کنم . رفت جلو و شروع کرد به دانه خوردن . اما هنوز چند دانه از حلقش پایین نرفته بود که دام بهم پیچید و او را گرفتار کرد . صیاد هم پیش آمد که او را بگیرد . 🪴هرزه گفت : ای صید . من نفهمیدم و نصیحت دوست خود را نشنیدم و به هوای دانه گرفتار شدم . حالـا تو بیا و محض رضای خدا به من رحم کن و آزادم کن . 🪴صیاد گفت : این حرف ها را همه می زنند . کدام مرغی است که فهمیده و دانه به دام بیفتد ؟ اما من صیادم و کارم گرفتن مرغ است . تو که می خواستی آزاد باشی خوب بود از اول خودت به خودت رحم می کردی و وقتی سبزه و دانه را دیدی فکر عاقبتش را هم می کردی . آن رفیقت را ببین که بالـای درخت نشسته است ، او هم دانه ها را دیده بود ولی او مثل تو هرزه نبود … نامه بر وقتی از برگشتن هرزه ناامید شد پر زد و رفت که نامه اش را برساند . @bohloolaghel