هدایت شده از 🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
#فاتح_خیبر
#فتح-خیبر-ڪه-نشد-معجزه-شد-تفریحش😍
برآن دو تن ڪه هر دو زِ خیبر گریختند؛
اعلام ڪنید ڪه فاتح خیبر فقط علیست.....
*زیباست بخونید و لذت ببرید👇🏻😍*
روز جنگ خیبر بود،
آن هنگام ڪه «مرحب خیبری» (پهلوان بلند قامت یهودی) به دست امیرالمومین دو نیم شد و بر زمین افتاد؛
جبرئیل با چهرهای متعجّب و متحیّر بر پیامبر نازل شد!
پیامبر فرمود: از چه متعجّبی؟!
جبرئیل عرض ڪرد:
ملائڪه در جایجای هفتآسمان ندا میدهند «لا فتیٰ الّا علي لا سیف الّا ذوالفقار» (جوانمردی چون علی و شمشیری چون ذوالفقار نیست!)
ولی من از این متحیّرم؛
زمانی ڪه به من دستور داده شد قوم لوط را عذاب ڪنم،
شهرهای آنان را -ڪه شامل هفت شهر از زمینهای پایین و هفت شهر از زمینهای بالا بود- بر پری از بالم قرار دادم و اوج گرفتم،
تا آنجا بالا بردم ڪه ملائڪهی حامل عرش، صوت خروسها و صدای گریهی ڪودڪانشان را شنیدند،
تا صبح به انتظار فرمان خدا ایستادم و ذرهای آنها را تڪان ندادم؛ (صبح آنها را وارونه ڪرده، به زمین ڪوبیدم)
امّا امروز،
علی بن ابی طالب «سلاماللهعلیهما» ڪه ضربهی هاشمیاش را بر سر مَرحَب فرود آورد، من مأمور شدم تا زیادیِ ضربهی او را بگیرم تا به زمین نخورد و آن را به دو نیم نڪرده و اهلش را واژگون نسازد؛
[ تعجّبم از آن است ڪه ]
زیادیِ ضربهی شمشیر علی، سنگینتر از شهرهای هفتگانهی قوم لوط بود!
در حالی ڪه امروز،
اسرافیل و میڪائیل نیز بازوی علی را در هوا گرفته بودند!
برگردان فارسی: #فراق
پ.ن:
«اليوم لمّا ضرب عليّ ضربته الهاشميّة و كبّر امرت أن أقبض فاضل سيفه حتى لا يشقّ الأرض و تصل إلى الثور الحامل لها فيشطره شطرين فتنقلب الأرض بأهلها (فتلقّيته)، فكان فاضل سيفه عليّ أثقل من مدائن لوط، هذا و إسرافيل و ميكائيل قد قبضا عضده في الهواء.»
📚 مدینة المعاجز (سید هاشم بحرانی)، جلد ۱، صفحه ۱۹۶، معجزه ۱۷۳
*۲۴ رجب سالروز فتح قلعه خیبر به دست یدالله حضرت امیرالمومنین علیه السلام گرامی باد.🌹*
🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇
🌟أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الْـفَـرَج🌟
آدرس کانال در واتس آپ:
https://chat.whatsapp.com/E4z6VvowdH85AOCtzTqtr7
هدایت شده از ختم قران و صلوات حضرت رقیه س 🌹
🌷🌷🌷🌷🌷
سلام به همگروهای مومن ومتدین شهادت امام موسی کاظم علیه السلام را ب پیشگاه آقا امام زمان ع و دوستداران آن حضرت تسلیت عرض می نمائیم وهدیه میکنیم ب محضر آن امام همام ختم ۱۴مرتبه سوره مبارکه یاسین و۵۰۰۰ صلوات را
برای سلامتی وتعجل درفرج آقا صاحب الزمان(عج) وسلامتی امام زمان ع شفاء تمام بیماران اسلام وبرطرفشد این ویروس منحوس از جهان 🌷۱۴۰۰۰🌷گل صلوات
وسوره یاسین به ارواح پاک چهارده معصوم هدیه میکنیم قربه الی الله
این ختم تا پایان فردا شب ادامه داره
گروه ختم قرآن و صلوات حضرت ولی عصر علیه السلام
https://chat.whatsapp.com/LnMdKqXib1tFm2gWeidzR3
و کانال ختم قرآن و صلوات حضرت رقیه س در ایتا
🌹این کانال با هدف برگزاری ختم قرآن، صلوات، زیارات، ادعیه و اشتراک گذاری کلیپ و متون مذهبی،مداحی در قالب فیلم،عکس" به صورت شبانه روزی فعال می باشد.
🌹راه ارتباطی"
🆔️http://eitaa.com/bandekhod
http://eitaa.com/joinchat/1055129624C01eb321c2f
جهت شرکت در ختم های کانال ب ایدی خادم کانال مراجع کنید وتعداد دلخواه را اعلام نمائید اجرتون با پروردگار عالم
@bandekhod
🔴 #دعوایی_بهارزش_سبزی_پلاسیده
💠 همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزیها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که #مهمانی من را جواب نمیداد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بیخیال کمتر میذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی #پلاسیده آمد. از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بیخیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرمتر #صحبت میکنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق #مهمی نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟!
💠 نتیجهی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزیها پلاسیده بود، فکرکنم #عجله داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و #خسته میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی.
آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق #عجیب و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته #قهر شود.
💠 مکث کردن و #صبوری را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بیصبری، #سختترش میکنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی میکنیم.
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سلام امام زمانم✋🌸
صبــح یعنی ...
تپش قلب زمان در هوس دیدن تــو
ڪه بیایی و زمین گلشن اسرار شود
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند: انفاق در تنگدستى، گشاده رويى با همگان و رفتار منصفانه.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی از کرامات امام کاظم علیه السلام و حُسن خلق نسبت به دشمن خود
شهادت مظلومانه حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد🏴.
مداحی آنلاین - عهدهای امام کاظم - استاد عالی.mp3
4.23M
🏴 #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
♨️عهدهای امام کاظم با علی بن یقطین
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
#مردی_در_آینه
#قسمت_صد_يک: غبار
حال غريبي درون وجودم رو پر کرده بود ... و ميان تک تک سلول هام موج مي زد ... مثل پارچه کهنه اي شده بودم که بعد از سال ها کسي اون رو تکان داده ... تمام افکار و برنامه ريزي هام مثل غبار روي هواي معلق شده بود ... پرده اشک چشمان دنيل، حالا روي قرنيه چشم هاي من حائل شده بود ...
من مونده بودم و خودم ... در برابر بانويي که بيشتر از چند جمله ساده نمي شناختمش ...
و حالي که نمي فهميدم ... به همه چيز فکر مي کردم ... جز اين ...
نشسته بودم کنار ديوار ... دقيقه ها چطور مي گذشت؟ ... توي حال خودم نبودم که چيزي از گذر زمان و محيط اطرافم درک کنم ... تا اينکه دستي روي شانه ام قرار گرفت ...
بي اختيار سرم به سمتش برگشت ... چهره جواني، بين اون همه نور و چراغ صحن، مقابل چشمان تر من نقش بست ...
ـ سلام ... اينجا که نشستيد توي مسيره ... امکان داره جای دیگه ای بشینید؟ ...
نگاهم از روي اون برگشت روي چند نفري که با فاصله از ما ايستاده بودن ... به خودم اومدم و از جا بلند شدم ...
ـ ببخشيد ... نمي دونستم ...
هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که يهو به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... برگشتم سمتش ... هنوز اونجا ايستاده بود ...
ـ تو انگليسي حرف زدي ...
لبخند خاصي روي لب هاش نقش بست ... و به افرادي که ازشون فاصله مي گرفت اشاره کرد ...
ـ باهاتون که فارسي حرف زدن واکنشي نداشتيد ...
معقول بود و تعجب من احمقانه ...
ـ چرا اينجا نشستيد و وارد نمي شيد؟ ...
ـ من به خداي شما ايمان ندارم ...
جايي از تعجب توي چهره اش نبود ... اما همچنان با سکوت به من نگاه مي کرد ... سکوتي که سکوت من رو در هم شکست ...
ـ همراه هاي من مسلمان هستن ... براي زيارت وارد حرم شدن ... من اينجا منتظرشون هستم ...
توي صحن، جاي ديگه اي براي من پيدا کرد ... جايي که اين بار جلوي دست و پاي کسي نباشم ...
ـ اما شبيه افراد بي ايمان نيستي ...
نشست روي زمين، کنار من ...
ـ چرا اين حرف رو ميزني؟ ...
ـ چه دليلي غير از ايمان، شما رو در اين زيارت، با همراه مسلمان تون، همراه کرده؟ ...
چند لحظه به چهره اش نگاه کردم ... آرام ... با وقار ... محکم ... با نگاهي که انگار تا اعماق وجودم پيش مي رفت ...
سکوت عميقي بين ما حاکم شد ... ديشب با کسي حرف زده بودم که فقط چند ساعت از آشنايي من با اون مي گذشت ... و حالا کسي از من سوال مي پرسيد که اصلا نمي شناختمش ... نمی دونستم آیا پاسخ اين سوال، پاسخي بود که در جواب سوال اين غريبه بدم یا نه؟ ...
و من همچنان به چشم هاي مطمئن و پرسشگر اون خيره شده بودم ...
نگاهم براي لحظاتي برگشت سمت گنبد و ايوان آينه ... و بستم شون ...
نور و تصوير حرم، پشت پلک هاي سنگين و سياه من نقش بست ... بين من و اون جوان، فقط يک پاسخ فاصله بود ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‼️ غسل های مستحب در ماه های مبارک رجب، شعبان و رمضان
💠 #غسل_های_مستحب #ماه_رجب:
✅ غسل در اول و وسط و آخر و بيست و هفتم (روز مبعث) ماه رجب مستحب می باشد.
💠 غسل مستحب #ماه_شعبان:
✅ غسل شب #نيمه_ماه_شعبان مستحب ميباشد.
💠 #غسل_های_مستحب_ماه_رمضان:
✅ انجام غسل در شبهای فرد #ماه_رمضان، - شب اول و سوم و پنجم و به همين منوال- به ویژه نیمه ماه و شبهای ۱۷، ۱۹، ۲۱، ۲۳، ۲۵، ۲۷ و ۲۹؛ همچنین تمامی شبهای دهه آخر مستحب است.
🕣 وقت غسل شبهاى ماه رمضان تمام شب است و بهتر آن است كه اول شب نزديك غروب باشد ، مگر ده شب آخر ماه رمضان که بهتر است بین نماز مغرب و عشا انجام شود.
*⃣ در خصوص شب 23 ماه رمضان، افزون بر غسل اول شب، غسل دیگری در آخر شب (نزدیک اذان صبح) مستحب است.
#اعمال_مستحبی #غسل_های_مستحبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴انفجار در #کاظمین در شب #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
👈متاسفانه سه نفر از عزاداران در انفجار تروریستی در کاظمین زخمی شدند.
👈خودروهای امنیتی در حال انتقال مجروحین حادثه
👈ادعا شده انفجار در اثر پرتاب نارنجک بوده
#مردی_در_آینه
#قسمت_صد: مردي در آينه
توي راه، مرتضي با من همراه شد ...
ـ چقدر با حضرت معصومه رو می شناسی؟ ...
ـ هيچي ...
با شنيدن جواب صريح و بي پرده من به شدت جا خورد ... شايد باور نمي کرد اين همه اشتياق براي همراه شدن، متعلق به کسي بود که هيچ چيز نمي دونست ... هر چند، اون لحظات شناختن اشخاص و حرم ها براي من موضوعيت چنداني نداشت ... من در جستجوي چيز ديگه اي اونقدر بي پروا به دل ماجرا زده بودم ...
چند لحظه سکوت کرد ...
ـ اين بانوي بزرگواري که ما الان داريم براي زيارت حرم شون ميريم ... دختر امام هفتم شيعيان ... و خواهر بزرگوار امام رضا هستند ... که براي ملاقات برادرشون راهي ايران شده بودن ...
ـ يه خانم؟ ...
ناخودآگاه پريدم توي حرفش ... تمام وجودم غرق حيرت شده بود ... با وجود اينکه تا اون مدت متوجه تفاوت هايي بين اونها و طالبان شده بودم ... اما چيزي که از اسلام در پس زمينه و بستر ذهني من بود ... جز رفتارهاي تبعيض آميز و بدوي چیز دیگه ای نبود ... و حالا يه خانم؟ ... اين همه راه و احترام براي يه خانم؟ ...
چند لحظه بعد، گنبد و ساختمان حرم هم به وضوح مشخص شد ...
مرتضي کمي متحير و متعجب با حالت بهت زده و غرق در فکر به من نگاه کرد ... و لحظاتي از اين فاصله کوتاه هم به سکوت گذشت ... از طوفان و غوغاي درون ذهن من خبر نداشت و همين باعث سکوت اون شده بود ... شايد نمي دونست چطور بايد حرفش رو با من ادامه بده ...
ديگه فاصله اي تا حرم نبود ... فاصله اي که ارزش شروع يک صحبت رو داشته باشه ... مقابل ورودي حرم ايستاده بوديم ...
چشم هاي دنيل و بئاتريس پشت پرده نازکي از اشک مخفي شده بود ... و من محو تصاويري ناشناخته ...
حس عجيبي درون من شکل گرفته بود و هر لحظه که مي گذشت قوي تر مي شد ... جاذبه اي عميق و قوي که وجودم رو جذب خودش کرده بود ... جاذبه اي که در ميان اون همه نور، آسمان رو هم سمت خودش می کشید ... با قدرت وسيعي که نمي فهميدم، کدوم يکي منبع اين جاذبه است ... زمين؟ ... يا آسمان؟ ...
نگاهم براي چند لحظه رفت روي دنيل ... دست نورا توي دست چپش ... و دست ديگه اش روي قلبش ... ايستاده بود و محو حرم ... زير لب زمزمه مي کرد و قطرات اشک به آرامي از گوشه چشمش فرو مي ريخت ... در ميان اون همه صدا و همهمه، کلماتش رو نمي شنيدم ...
صداي مرتضي، من رو به خودم آورد ...
ـ اين صحن به خاطر، آينه کاري هاي مقابل ... به ايوان آينه محشوره ...
و نگاهش برگشت روي من ... نگاهي که مونده بود چطور به من بگه ... ديگه جلوتر از اين نمي توني بياي ...
مرتضي به آرامي دستش رو روي شانه من گذاشت ...
ـ بقيه رو که بردم داخل و جا پيدا کرديم ... برمي گردم پيش شما که تنها نباشي ...
تمام وجودم فرياد مي کشيد ... فرياد مي کشيد من رو هم با خودتون ببريد ... منم مي خوام وارد بشم ... اما حد و مرز من، همين اندازه بيشتر نبود ... من بايد همون جا مي ايستادم ... درست مقابل آينه ... و ورود اونها رو نگاه مي کردم ...
اونها از من دور مي شدن ... من، تکيه داده به ديوار صحن ... با نگاه هاي ملتمسي که به اون عظمت خيره شده بود ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹