eitaa logo
ختم قران و صلوات حضرت رقیه س 🌹
343 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
211 فایل
🌹این کانال با هدف برگزاری ختم قران صلوات، زیارات، ادعیه و اشتراک گذاری کلیپ و متون مذهبی،مداحی در قالب فیلم،عکس" به صورت شبانه روزی فعال می باشد. 🌹راه ارتباطی" 🆔️http://eitaa.com/bandekhod http://eitaa.com/joinchat/1055129624C01eb321c2f
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5874996725231388960.mp3
11.42M
|⇦•زیر قدمت بند دل ماست.. تقدیم به ساحت مقدس ابن الرضا حضرت امام جواد علیه السلام به نفسِ حاج حسین سازور •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ آن که در سراسر این عالم بی‌رحم، لحظات لبخند زدن جناب را با نظاره کرده‌اند، درباره کشوری که بزرگ‌ترین است چه فکری میکنند؟
✏️📘✏️ 📘"داستانی کوتاه و پندی بزرگ" ✍گویند: ■روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و.. ■ گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. □به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، ■بدان سو رفت و میخ را تکان داد. ■ با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. ■مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. ■شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد. ■سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! ■ فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ❓ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ■ابلیس گفت: کاری نکردم 《فقط میخ》 را تکان دادم. 👥بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند《چند کلمه‌ای که میگویند و مردم می شنوند》، ■سخن چینی است؛ و گاهی: 📎حالتی را دگرگون می کند. 📎مشکلات زیادی را ایجاد می کند. 📎آتش اختلاف را بر می افروزد. 📎خویشاوندی را برهم میزند. 📎دوستی و صفا صمیمیت را از بین می برد. 📎کینه و دشمنی می آورد. 📎طراوت و شادابی را تیره و تار می کند. 📎 دل ها را می شکند. 🚫 بعد از این همه کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!! ❗️قبل از اینکه حرفی را بزنی، مراقب سخنانت باش! 📌عزیز من! مواظب باش میخی را تکان ندهی!! ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ http://eitaa.com/httpFAZAYEMAJAZi1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیقشان که شوی..✋ تمام معرفتشان را خرجت میکنند...❤️تا تو را هم آسمانی کنند... این تویی که گاهی میان این همه اسم گم میشوی.....😭 دلت را خانه دوست کن...🕊 رفیق_شهید_شهیدت_میکنه 🍃°|@nazamion
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
الهـــی به نام تو که بی نیازترین تنهایی... با تکیه بر لطف و مهربانی ات روزمان را آغاز می کنیم: 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سلام امام زمانم✋🌸 تو را امواج دريا می شناسند تو را شن های صحرا می شناسند تو را ای منجی دل های عالم تمام کهکشانها می شناسند ♥️اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج♥️
شهر یثرب غرق نور دیگر است ماهی از بیت حسین جلوه گر است عطروبویش عطرو بوی حیدر است نقش هستی روی ماه اصغر است در ب رحمت از سوی حق واشده زینت عالم گل زهرا شده پیک شادی زدصلا ازیک خبر نخل دین بار دیگر داده ثمر نوگلی سر زد به هنگام سحر نوعروس فاطمه زاده قمر داده حق هدیه به پور بوتراب شادمان گردیده مام اورباب در مدینه شور و غوغایی بپاست در جنان شادان قلوب انبیاست آمده آن گل که نجل مرتضاست عطراو پیچیده در ارض و سماست آمده آن مه که نور داور است اوز نسل حضرت پیغمبر است در سپهر دین حق ماه آمده خستگان را هادی راه آمده روشنی قلب آگاه آمده شیعیان را عزت و جاه آمده آمده نور خدای سرمدی غنچه ای از بوستان احمدی غنچه بستان سرای عصمت است منشأ جود و سخا و رحمت است مهروحب این پسر بی قیمت است عالمی از جوداو در حیرت است زینت دنیا و مافیهاستی نور چشم یوسف زهراستی طفل کوچک لیک ،شمس مشرقین او بود شمع وجود عالمین بر حسین فاطمه نور دو عین مام اوباشد رباب و اب حسین صاحب خونش خدای اکبراست خون اومشکل گشای محشراست این پسر بر کل عالم مقتداست کوی او ای عاشقان دارالشفاست درگهش قبله گه اهل ولاست زینت بابا به دشت کربلاست گلبن بستان سرای فاطمه است دستگیر شیعه روز واهمه است نوربخش ماسوایی یاعلی دردمندان را دوایی یا علی در جهان امید مایی یا علی شاه بیت کربلایی یا علی کربلا را خون تو داده صفا کربلا با تو شده کرب و بلا با همه غیر از شما بیگانه ام عاشق آن جلوه جانانه ام محو روی تو گل دردانه ام عمریه من سایل این خانه ام از همه عشاق تو جامانده ام دستگیرم باش من درمانده ام از طفولیت گدای این درم من گدای خانه زاد اصغرم من غلام اویم واوسرورم خاک پای نوکران حیدرم کس ندارم جز تو یاری و پناه بر دل زارم نما مولا نگاه
‼️معامله با کسی که خمس نمیدهد 🔷س 5289: ما با اشخاصى معامله مى‌کنيم که خمس نمى‌دهند و حساب سال هم ندارند، با آنان خريد و فروش داريم و به ديدن آنان رفته و با آنان غذا مى‌خوريم، اين مسأله چه حکمى دارد؟ ✅ج: در فرض سؤال، شما غير از امر به معروف و نهى از منکر وظيفه ا‌ى ديگر نداريد. 📕منبع: leader.ir  
: ماموریت 24 ساعته فردا صبح اول وقت صداي زنگ در بلند شد ... هنوز گيج خواب بودم که با زنگ دوم به خودم اومدم ... در رو که باز کردم مايکل بود ... - هنوز هوا کامل روشن نشده ... سرش رو انداخت پايين و همين طوري اومد تو ... - مي دونم ... و رفت نشست روي کاناپه ... در رو بستم ... چشم هام يکي در ميون باز مي شد ... يکي رو که باز مي کردم دومي بي اختيار بسته مي شد ... - گوشيش رو هک کردم ... فقط يه مشکلي هست ... براي اينکه بتوني حرف هاش رو گوش کني بايد از يه فاصله اي دورتر نشي ... روي مبل يه نفره ولو شدم ... اونقدر گيج خواب بودم که مغزم حرف هاش رو پردازش نمي کرد ... - اگه هنوز گيجي مي تونم ببرمت دوش آب يخ بگيري ... چشم هام رو باز کردم ... خنده انتقام جويانه اي صورتش رو پر کرده بود ... ناخودآگاه از حالتش خنده ام گرفت ... - اتفاقا تو ترکم ... - بستگي داره توي ترک چي باشي ... اين چشم هاي سرخ، سرخ خواب نيست ... از جا بلند شدم و رفتم سمت دستشويي ... - نمي تونستم بخوابم ... مجبور شدم قرص بخورم ... شير رو باز کردم و سرم رو گرفتم زير آب سرد ... حرکت سرما رو از روي پوست تا داخل مغزم حس مي کردم ... سرم رو که آوردم بالا، توي در ايستاده بود ... حوله رو از آویز بغل در برداشت و پرت کرد سمتم ... چهره اش نگران بود ... - چي شده؟ ... - منم ديشب از شدت نگراني خوابم نمي برد ... مي خواي بيخيال بشيم؟ ... خنده تلخي صورتم رو پر کرد و خيلي زود همون هم يخ زد ... حوله رو انداختم روي سرم و شروع کردم به خشک کردن سر و صورتم ... و از در رفتم بيرون ... - مشکل من نگراني نيست ... من سال هاست اينطوريم ... جديدا بدتر هم شده ... بي خوابي ها و کابووس هاي هر شب من ... يه داستان قديمي داشت ... از ترس و نگراني نبود ... عذاب وجدان مثل خوره روحم رو مي خورد و آرامش رو ازم گرفته بود ... اوايل تحملش راحت تر بود ... اما بعد از يه مدت و سر و کار داشتن با اون همه جنايت و جنازه ... ديگه کنترلش از دستم در رفت ... بعد از ماجراي نورا ساندرز هم ... من ديگه يه آدم از دست رفته بودم ... يه آدمي که مثل ساعت شني داشت به آخر مي رسيد ... شيوه کار رو کامل بهم ياد داد و قرار شد اولين روز رو همراهم بياد ... توي ماشين اجاره اي، کنار من نشسته بود که ساندرز از خونه اش اومد بيرون ... نمي تونستم با مال خودم همه جا دنبالش راه بيوفتم ... اون ماشين من رو مي شناخت ... بالاخره اولين روز تعقيب و مراقبت شروع شد ... چند ساعت بعد، مايکل برگشت خونه اش تا هک اطلاعات اون رو شروع کنه ... و حالا فقط من بودم و دنيل ... و يه ماموريت 24 ساعته ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بر راضیه,بر مرضیه کوثر صلوات بر فاطمه(س) صدّیقه ی اطهر صلوات برقله ی توحیدی زهرا (س) صلوات به بقیع برسیّده و همسر حیدر صلوات 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
ذکر مهد.mp3
650.4K
🔖منبر کوتاه🔖 💠علاقه امام رضا علیه السلام به علیه السلام 💠 🔻انتقال علوم الهی به امام جواد علیه السلام
: مقصد نهایی يه هفته تمام و هيچ چيز ... نه تماس مشکوکي ... نه آدم مشکوکي ... مايکل هم کل اطلاعات مالي اون رو زير و رو کرده بود ... به مرور داشت اين فکر توي سرم شکل مي گرفت که یا اين همه سال کار کردن توي واحد جنايي ... من رو به آدمي با توهم تئوري توطئه تبديل کرده ... يا اون همه چيز رو فهميده و خطوط پشت سرش رو پاک کرده ... از طرفي هنوز ترس و رعب عجيبي ازش توي وجودم بود ... ترسي که نمي گذاشت به چشم يه آدم معمولي بهش نگاه کنم ... آدم پيچيده، چند بعدي و چند مجهولي اي که به راحتي توي چند برخورد، حتي افرادي مثل اوبران نسبت بهش نرم مي شدن .. . و بعد از يه مدت مي تونست اعتماد اونها رو به خودش جلب کنه ... تا حدي که مطمئن بودم اگه سال هاي زياد رفاقت و همکاري من با اوبران نبود ... حاضر نمي شد درخواستم رو قبول کنه ... و اطلاعات شخصي ساندرز رو برام در بياره ... چند ساعتي مي شد توي مدرسه بود ... و من توي اون گوشه دنج قبل، همچنان منتظر بودم ... بهترين نقطه اي بود که مي تونستم فاصله ام رو باهاش حفظ کنم و از طرفي هر جاي مدرسه هم که مي رفت، همچنان به تماس هاش گوش کنم ... و اين به لطف جان پروياس بود ... همين که بهش گفتم لازمه چند وقت مدرسه زير نظر باشه قبول کرد و نپرسيد اون تهديد احتمالي که دبيرستانش رو تهديد مي کنه چيه ... سر پرونده کريس ... و دختر خودش اعتمادش نسبت بهم جلب شده بود ... چند ساعت توي يه نقطه نشستن واقعا خسته کننده بود ... تا اينکه بالاخره تلفنم زنگ خورد ... مايکل بود ... - حدود 45 دقيقه پيش ... خانم ساندرز سه تا بليط هواپيما به مقصد تورنتو گرفت ... - خوب که چي؟ ... تعطيلات نزديکه ... - داري چيزي مي خوري؟ ... تا اين رو گفت بيسکوئيت پريد توي گلوم ... نزديک بود خفه بشم ... - فعلا تنها چيز جذاب اينجا واسه پر کردن اوقات بیکاری، خوردنه ... چند لحظه مکث کرد ... - اگه ميذاشتي حرفم تموم بشه به قسمت هاي جذابش هم مي رسيد ... بلیط برای تعطیلات چند روزه ی پیش رو نیست ... غير از اسم دستم شل شد و بقيه بيسکوئيت از دستم افتاد ... سريع دستم رو کردم توي جيب کتم و دفترچه يادداشتم رو در آوردم ... - شماره پرواز و شرکت هواپيمايي هر دو پرواز رو بگو ... تلفن رو که قطع کردم هنوز توي شوک بودم ... داشتم به عقلم شک مي کردم اما اين اتفاق يعني شک من بي دليل نبوده ... عراق*، يه کشور با تسلط شيعه ... و پر از گروه هاي تروريستي ... اون شايد ثروت زيادي نداشت اما مي تونست حامي مالي يا حتي واسطه مالي گروه هاي تروريستي باشه ... علي الخصوص اگه شيعه باشه ... شيعيان از القاعده و طالبان هم خطرناک ترن ... نفسم بند اومده بود ... هر چند هنوز هيچ مدرکي عليهش نداشتم اما انگيزه اي که داشت از بين مي رفت دوباره زنده شد ... بايد تا قبل از اينکه از کشور خارج مي شد گيرش مي انداختم ... 10 دقيقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد ... اما اين بار مال من نبود ... تلفن دنيل ساندرز ... تماس ورودي: همسرش ... * اشتباه شنیداری پای تلفن به علت شباهت تلفظ ایران و عراق در زبان انگلیسی است. بامــــاهمـــراه باشــید🌹