eitaa logo
ختم قران و صلوات حضرت رقیه س 🌹
343 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
211 فایل
🌹این کانال با هدف برگزاری ختم قران صلوات، زیارات، ادعیه و اشتراک گذاری کلیپ و متون مذهبی،مداحی در قالب فیلم،عکس" به صورت شبانه روزی فعال می باشد. 🌹راه ارتباطی" 🆔️http://eitaa.com/bandekhod http://eitaa.com/joinchat/1055129624C01eb321c2f
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔خدایا ما را آنی به خودمان وا مگذار... .
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 حال و هوای حرم امام حسین علیه السلام در این شبهای ماه مبارک رمضان (قبل از نماز مغرب شب جمعه) 🌷
🔘داستان کوتاه 👈توبه کار دوست خدا 💠مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم. 📕نویسنده : يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی انواع قالبهای آشپزی و شیرینی پزی 🎥🔝 پارت یک خیلی سوال داشتید در مورد جدا کردن ژله و دسر از قالبهای مختلف .✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦.
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😨آموزش شیرینی پفکی یا مرنگ فقط با دو تا سفیده تخم مرغ!!! خیلییی آسونه سریع و راحت درست میشه. ⁦👨🏼‍🍳⁩مواد لازم: سفیده تخم مرغ دو عدد شکر سه ق.غ پودر وانیل نصف ق.چ آبلیمو یک ق.چ ⁦👨🏼‍🍳⁩طرز تهیه: ابتدا سفیده تخم مرغ رو با دور تند همزن میزنیم. یه مقدار که پف کرد شکر رو بهش اضافه میکنیم و بعد آبلیمو و وانیل رو بهش اضافه میکنیم. برای چند دقیقه به زدن تخم مرغ با دور تند ادامه میدیم تا به اندازه ایی پف کنه و فرم بگیره که وقتی ظرف رو برعکس میکنیم ازش نریزه. حالا مواد رو با ماسوره روی کاغذ روغنی به شکل و اندازه دلخواه شکل میدیم. (سعی کنید اندازه شیرینیهاتون یکی باشه). فر رو روی دمای صد درجه میزاریم، برای حدود سی لی چهل دقیقه شیرینیها رو میپزیم. بعد از سی دقیقه میتونید شیرینیهاتونو چک کنید اگه به کاغذ روغنی نچسبیده بود و توش پفکی شده بود نشون میده که شیرینیها آمادس. .✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم یک پیمانه و نصف آرد سه چهارم پیمانه روغن یک پیمانه و رب شکر چهار عدد تخم مرغ یک پیمانه شیر 1/4 قاشق چایخوری بیکینگ پودر یک قاشق چایخوری وانیل نصف قاشق چایخوری نمک سه پیمانه پودر کاکائو سه پیمانه شکلات ‌ ‌ طرزتهیه پودرکاکائو رو با شیر مخلوط میکنیم و میزاریم روی حرارت ملایم بعد شکر رو اضافه میکنیم و خوب هم میزنیم و میزاریم روس حرارت بمونه تا شکر اب بشه. از روی حرارت برش میداریم و میزاریم خنک بشه تخم مرغ ها و وانیل رو بهش اضافه میکنیم و هم میزنیم بعدش روغنو میریزیم و باز هم میزنیم. مواد خشکو بهش اضافه میکنیم و با قاشق مخلوط میکنیم مخلوط را داخل قالب چرب شده میریزیم و داخل فر از قبل گرم شده با دمای 180 درجه میذاریم تا بپزه بسته به فرتون زمانش فرق داره ولی حدودا یه ساعت طول میکشه تا بپزه برای تزیینش از نوتلا استفاده کردم ✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦ .
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
‍ ◼️ شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی (ع) تسلیت باد
‍ ‍ ‍ ☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄 💠دعای با برکت صبح جمعه💠 هر کس دعای ذیل رابعد از نماز صبح جمعه بخواند تاثیر آنرا در گشایش و وسعت رزق و روزی خواهد دید. ✨( بسم الله الرحمن الرحیم)✨ یا الله یا الله یا واحِد یا مَوْجـود یا جواد یا صمد یا باسِط یا کریم یا وَهّاب یا ذَاّ الطّول وَ الْإحسان یا جَمیل یا تَوّاب یا غَنی یا مُغْنی یا فَتّاح یا رَزّاق یا عَلیم یا حَیّ یا قَیّوم یا رحمٰن یا بدیعُّ السَّـماواتِ وَ الأرض یا ذَا الجلالِ والإکرام یا حَنّان یا مَنّان یا رَؤوف یا دَیّان اَنْفَحَنی مِنْکَ بِنَفْحَةِ خَیْرٍ تُغْنینی بِها عَمَّنْ سِواکَ إِنَّکَ عَلىٰ کُلِّ شَئٍ قَدیر و بِرَحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمیـن أنْ تَسْتَفْتَحوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْح إنا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً إفْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَومِنا بِالْحَـقِّ وَ أنْتَ خَیْرُ الْفاتِحین إنْ یَنْصُرُکُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَکُم نصرُ مَنَ الله وَ فَتحٌ قَریب وَ بَشِّرِ الْمُؤمنین وَ ما النَّصْرُ إلّا مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزیزِ الْحَکیم اللّهُمَّ یا غَنیّ یا حَمید یا مُبْدِئُ یا مُعید یا فَعّالُ لِما یُرید یا رَحیم یا وَدود یا ذَا الْعَرْشِ الْمَجید إکْفِنی بِحَلالِکَ عَـنْ حَرامِکَ وَ أغْنینی عَمَّنْ سِواکَ وَ احْفَظْنی بَما حَفَظْتَ بِهِ الرّوحُ فِی الْجَسَدِ وَانْصُرْنی بِما نَصَرْتَ بِهِ الرُّسُلِ وَ لا تُشْمِتْ بی أحَد إنَّکَ عَلىٰ کُلِّ شَئٍ قدیر و یا نِعْمَ النَّصیر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلَا بِاللهِ ألْعَلّیِ الْعَظیم وَ صَلَّى اللهُ عَلىٰ سَیِّدِنا مُحمدٍ و عَلــىٰ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضاءَ نَفْسِهِ وَ زِنَةَ عَرْشِهِ وَ مِدادَ کَلِماتِهِ. )✨ ☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄
قسمت بیست و سه:  با انگشتانم روی میز ضرب گرفتم؛ نرم و آرام:(اشتباه میکنی..اگرم درست باشه اصلا برام مهم نیست. گفتی یه شب عروسیه دوتا از افراد داعش با هم...خب منتظرم بقیه اشو بشنوم..) دست به سینه به صندلیش تکیه داد. چند ثانیه ایی نگاهم کردم:(میدونی چقدر التماسم کرد تا حاضر شدم از ترکیه بیام اینجا؟؟) چقدر تماشای باران از پشت شیشه، حسِ ملسی داشت. (خوب کاری میکنی...هیچ وقت واسه علاقه یِ یه مسلمون ارزش قائل نشو.. عشقشون مثه کرم خاکی،زمین گیرت میکنه.اونا عروس شونو با دوستاشون شریک میشن...عین دانیال که وجودمو با همرزماش تقسیم کرد) باز دانیال...حریصانه نگاهش کردم (منتظرم تا بقیه ماجرا رو بشنوم..) عثمان رسید، با یک سینی قهوه... فنجانهای قهوه ایی رنگ را روی میز چید..من،صوفی و خودش... کاش حرفهای صوفی در مورد عثمان راست نباشد...روی صندلی سوم نشست...نگاه پر لبخندش را بی جواب رد کردم.  صوفی نفسش عمیق بود:)با یه گروه از دخترها به یه منطقه ی جدید تو سوریه رفتیم...تازه تصرفش کرده بودن..به همین خاطر قرار شد مراسم عروسی دو تا از سربازا رو همونجا برگزار کنن... میدونستم شب خوبی نداریم. چون اکثرا مست بودن و باید چند برابر شبهای قبل سرویس میدادیم! مراسم شروع شد...رقص و پایکوبی و انواع غذاها...عروس و داماد رو یه مبل دونفره،درست رو خرابه های یه خونه نشستن.عاقد خطبه رو خوند.اما عروس برای گفتنِ بله،یه شرط داشت؛ و اون بریدن سر یه شیعه بود.خیلی ترسیدم.این زن، عروسِ  مرگ بود. یه جوون ۲۱-۲۲ ساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به علی (ع) توهین کنه. اما خیلی کله شق و مغرور بود با صدای بلند داد زد (لبیک یا علی).خونِ  همه به جوش اومد.اما من فقط لرزیدم. داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش و مثه حیوون سرشو برید😁 همه کف زدن،کِل کشیدن و عروس با وقاحت پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت.نمیتونی حالمو درک کنی... حسِ بدیه وقتی تو اوجِ وحشت، کسی رو نداشته باشی تا بغلت کنه) و زیر لب نجوا کرد:( دانیالِ عوضی..  لعنتی..) سرش را به سمت عثمان چرخاند، عصبی و هیستیریک:(وقتی داشتن سرِ اون پسر رو میبرین،خدات کجا بود؟تو تیم داعش کف میزد و کِل میکشید؟؟ یا اینجا روبه روت نشسته بود و چایی میخورد؟؟؟ من که فکر میکنم خودش سر اون بدبختو برید..) صدای ساییده شدنِ دندانهای عثمان را رو هم دیگر می شنیدم.از زیر میز دست مشت شده روی زانویش را فشردم.داغ بود.... نگاهم کرد.پلکهایش را بست...صوفی باید می ماند...و عثمان این را میدانست،پس ترسو وار ساکت ماند.. پیروزیِ پر شکست صوفی،گردنش را سمت من چرخاند:(شب وحشتناکی بود.جهنم واقعی رو تجربه کردیم،من و بقیه دخترا...صدای فریاد و درگیریِ مردها؛از پشت در اتاقها شنیده میشد... نمیفهمی چه حسِ کثیفیه،وقتی با رفتن هر مرد،منتظر بعدی باشی...بین مشتریهای اون شبم،یکیشون آشناترین نامرد زندگیم بود...برادر تو...دانیال!! ادامه دارد........... بامــــاهمـــراه باشــید🌹