هدایت شده از 🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
[۱/۲۵، ۷:۳۷] لبیک یا زینب ( س ): 🍃 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیٖمِ 🍃
گروه ختم قرآن و صلوات ولی عصر عج در واتساپ ♠️🌴♠️
وکانال ختم قرآن و صلوات حضرت رقیه خاتون سلام الله در ایتا برگذار میکند
⚘نور بیوتکم ابه تلاوت القرآن ⚘
با تلاوت قرآن خانه هایتان را نورانی کنید
🌷 جزء خوانی قرآن کریم 🌷
🌹🍃ختم قران کریم ب نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌹🍃🌹🍃🌹
هدیه ب روح شهدای کربلا و شهدای گمنام شهدای اسلام و مدافعین حرم وهمچنین حاج قاسم
سلیمانی ابو مهدی المهندس وهمرزمانشان
هدیه ب روح اموات اعضا گروه و مومنین ومومنات شفاءبیماران هدایت وهمچنینبخت گشایی جوونای عزیزمون 🌹🍃🌹
به نیت براورده شدن حاجات اعضای گروه ورفع گرفتاری اعضا محترم🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
جزء ۱: 🌸
جزء ۲:🌸
جزء ۳:🌸
جزء ۴:🌸
جزء ۵:🌸
جزء ۶:🌸
جزء ۷..🌸
جزء ۸..🌸
جزء ۹:🌸
جزء ۱۰:🌸
جزء ۱۱: 🌸
جزء ۱۲:🌸
جزء ۱۳: 🌸
جزء ۱۴: 🌸
جزء ۱۵: 🌸
جزء ۱۶:🌸
جزء ۱۷:🌸
جزء ۱۸:🌸
جزء ۱۹..🌸
جزء ۲۰:🌸
جزء ۲۱:🌸
جزء ۲۲:🌸
جزء ۲۳:🌸
جزء ۲۴:🌸
جزء ۲۵:🌸
جزء ۲۶:🌸
جزء ۲۷..🌸
جزء ۲۸ :🌸
جزء ۲۹:🌸
جزء ۳۰:🌸
از بین جزءها انتخاب کنید🍃🌸
لطفا سهیم شوید
گروه ختم قرآن و صلوات و اذکار وخیریه حضرت ولی عصر عج در واتساپ وکانال ختم قرآن رقیه خاتون سلام الله در ایتا
🌼فاطمی ها بسم الله🌼
eitaa.com/joinchat/1055129624C3ab65ab422
لینک کانال مون در پیام رسان ایتا
[۱/۲۵، ۸:۰۳] لبیک یا زینب ( س ): 🍃 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیٖمِ 🍃
گروه ختم قرآن و صلوات ولی عصر عج در واتساپ ♠️🌴♠️
وکانال ختم قرآن و صلوات حضرت رقیه خاتون سلام الله در ایتا برگذار میکند
⚘نور بیوتکم ابه تلاوت القرآن ⚘
با تلاوت قرآن خانه هایتان را نورانی کنید
🌷 جزء خوانی قرآن کریم 🌷
🌹🍃ختم قران کریم ب نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌹🍃🌹🍃🌹
هدیه ب روح شهدای کربلا و شهدای گمنام شهدای اسلام و مدافعین حرم وهمچنین حاج قاسم
سلیمانی ابو مهدی المهندس وهمرزمانشان
هدیه ب روح اموات اعضا گروه و مومنین ومومنات شفاءبیماران هدایت وهمچنینبخت گشایی جوونای عزیزمون 🌹🍃🌹
به نیت براورده شدن حاجات اعضای گروه ورفع گرفتاری اعضا محترم🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
جزء ۱: 🌸خانم جعفری
جزء ۲:🌸خانم جعفری
جزء ۳:🌸خانم موسوی
جزء ۴:🌸خانم جعفری
جزء ۵:🌸خانم جعفری
جزء ۶:🌸خانم سلطانی
جزء ۷..🌸خانم سلطانی
جزء ۸..🌸
جزء ۹:🌸
جزء ۱۰:🌸
جزء ۱۱: 🌸
جزء ۱۲:🌸
جزء ۱۳: 🌸
جزء ۱۴: 🌸✅
جزء ۱۵: 🌸
جزء ۱۶:🌸
جزء ۱۷:🌸
جزء ۱۸:🌸✅
جزء ۱۹..🌸
جزء ۲۰:🌸
جزء ۲۱:🌸
جزء ۲۲:🌸
جزء ۲۳:🌸
جزء ۲۴:🌸
جزء ۲۵:🌸
جزء ۲۶:🌸
جزء ۲۷..🌸
جزء ۲۸ :🌸
جزء ۲۹:🌸✅
جزء ۳۰:🌸خانم رسولی
از بین جزءها انتخاب کنید🍃🌸
لطفا سهیم شوید
گروه ختم قرآن و صلوات و اذکار وخیریه حضرت ولی عصر عج در واتساپ وکانال ختم قرآن رقیه خاتون سلام الله در ایتا
🌼فاطمی ها بسم الله🌼
eitaa.com/joinchat/1055129624C3ab65ab422
لینک کانال مون در پیام رسان ایتا
💕عقوبت استهزاء عزاداران اهل بیت💕
💕و بعد عنایت اهل بیت به مقبل شاعر💕
«مقبل» شاعر، در آغاز شباب، جواني ظريف و بذله گو بود. روزي در ايام محرم، به جمعي رسيد كه سينه زنان، به عزاداري شهيد كربلا مشغول بودند و اشعار جانگدازي ميخواندند. مقبل، از روي استهزاء شعري خواند كه همه عزاداران از مضمون شعر او دل گير و پريشان شدند. پس از چندي مقبل به عقوبت كردار خويش گرفتار آمد و به مرض جذام دچار گرديد، به طوري كه مردم از او بيزار گرديدند.
ناچار، وي در گلخن حمامي مقام گرفت و روزگار ميگذرانيد.
محرم سال بعد فرا رسيد و مقبل در همان گلخن حمام نشسته بود كه ناگاه آواز جمعي از دوستان و شيعيان ابا عبدالله ـ عليه السلام ـ را شنيد. پس خودش را از آن گلخن بيرون كشيد و پنهاني به طرف آنان آمد.
ديد باز به قرار سال گذشته، آن گروه عزادار، سينه زنان و گريه كنان اين اشعار را ميخواندند:
روز عزاست امروز جان در بلاست امروز
افغان و شور محشر در كربلاست امروز
در اين لحظه، قلب مقبل از ديدن آن منظره حزن انگيز و شنيدن آن شعر سوزناك شكست و حالش دگرگون شد و گريه كنان اين اشعار را سرود:
چه كربلاست امروز چه پربلاست امروز💔
سرحسين مظلوم از تن جداست امروز💔
در همان شب، رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله ـ را در خواب ديد كه او را نوازش كرد و دست مرحمت بر سر او كشيد و از تقصيرش درگذشت و بيماريش برطرف شد و حضرت او را ملقب به«مقبل» نمود.
نامش در اصل«محمد شيخا» بود. از آن زمان بود كه مقبل، شروع به سرودن اشعاري در مصيبت هاي سيدالشهداء نمود.[1]
🖤🖤🖤---------------------
🖤🖤🖤
[1] . «ابواب الجنه» محمود استعلامي، ص 193.📚
داستان هاي جوانان/محمدعلي کريمي نيا📚
💠 فوقالعاده زیبا و مفهومی!
آيت الله مجتهدی تهرانی:
وضو میگیری، اما در همين حال اسراف میکنی..
نماز میخوانی، اما با برادرت قطع رابطه میکنی..
روزه میگیری، اما غيبت هم میکنی..
صدقه میدهی، اما منت میگذاری..
بر پيامبر و آلش صلوات میفرستی، اما بدخلقی میکنی..
دست نگه دار بابا جان!
✅ ثواب هايت را در کيسه سوراخ نريز!
💠 چه تعبیر زیبایی...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#برمحمدوآل_محمد_صلوات
📚داستان خواندنی!!!
انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد، فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد
در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت:« نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید
تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد
اوگفت:« کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!!
🔹زودقضاوت نکنیم👌🏻👌🏻
آفتاب در حجاب👈قسمت یازدهم
قصه غریبى است این ماجراى عطش . و از آن غریبتر، قصه کسى است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگى ، التیام و دلدارى دهد.
گفتن درد، تحمل آن را آسانتر مى کند اما نهفتنش و به رو نیاوردنش ، توان از کف مى رباید و نهال طاقت را مى سوزاند،چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل وصبورى دعوتشان کنى.
بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است ، صداى استخوانهایت را در آورده است ، پیشانى ات راچروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ، میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس عرق کرده است و چهره ات را به کبودى کشانده است و... تو در این حال باید بخندى و به آرامش و آسایش تظاهر کنى...تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد.
..این ، حال و روز توست در کربلا.
در کربلا، شاید هیچ کس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد...بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه بوده اند.
معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است.. تو اگر با همین حجاب ، در عرصه نینوا مى نشستى ، عطش تمام وجودت را به آتش مى کشید، چه رسد به اینکه هیچ کس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ، ندویده است ، هروله نکرده است مگر البته خود حسین
▪️ و تو اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید تشنگى را در تار و پود جوانان بنى هاشم ببینى و به تسلایشان برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاى کودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى...باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.
باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول الله را شاداب تر از همیشه ببیند.
🔸اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد، نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش عباس برسد...چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردى و نازکى دلش باخبرى...مى دانى که تمام صلابت و استوارى و دلیرى او، در مقابل دشمن است.... و مى دانى که دلش در پیش دوست ، تاب کمترین لرزش را ندارد.
🔹پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود، او علمدار لشکر است و پشت و پناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در کائنات مى پیچد.
او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا ریشه عطش را در
جهان بخشکاند.
او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد. او در مقابل گریه هاى رقیه دوام نمى آورد... لزومى ندارد که سکینه از او چیزى بخواهد. او خواستنش را از نگاه سکینه در مى یابد. او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بى تفاوت بماند.
..سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.
🔹 اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است . دلش را دوپاره کرده است . نیمش را با پدر به میدان فرستاده است ونیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است.
▪️ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود. این،دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود.
🔸 نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند. نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد و بى عباس ...
نه ... نه ...، زندگى بدون آب ممکن تر است تا بدون عباس.
عباس ، دل آرام عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است.
..حیات ، بدون عباس بى معناست و زندگى بدون ابوالفضل ، میان تهى است و آسمان و زمین ، بى قمر بنى هاشم ، تاریک و ظلمانى است.
نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود. این تنها راز عالم هستى است که باید از او مخفى شود. اما مگر او با گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟!
دل او آینه آفرینش است . و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمى کند.
🔸مگر همین دیشب نبود که تو براى سرکشى به خیمه هاى خودى از خیمه خودت در آمدى و از دور عباس را، استوار و باصلابت در کار محافظت از خیمه ها دیدى ؟!
مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که ((چه علمدار خوبى دارد برادرم !)) از میان زمزمه هاى او با خودش شنیدى که : ((چه مولاى خوبى دارم من))
مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که ((چه برادر خوبى دارد برادرم !)) شنیدى که : ((من نه برادر، که خدمتگزار حسینم و زندگى ام در بندگى حسین معنا مى شود))
ادامه👇🏻
#زیبا حتما بخونید👌🏻👌🏻✨﷽✨
💠عبدالله بن عوف گفته است:
💢 شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند.آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخ های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار ؛ من هم شمردم 50 درب داشت .
💢بعد گفتند: خانه هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم .
💢صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم .او گفت : معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد می خوانی.گفتم : بله ؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی.
💢گفت برای اینكه این آیه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زیركی حافظه اوتعجب كردم.آنگاه به من گفت :هركه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختی های مرگ بر او آسان می شود
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
آفتاب در حجاب👈قسمت دوازدهم
اما در این سعى آخر میان خیمه و میدان ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است.
▪️سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت به هم مى رسد. عشقهاى مختلف به هم گره مى خورد و یکى مى شود. عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند.
عشق او به حسین و عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند...اینجا همان جاست که او در مقابل حسین و بچه ها یکجا زانو مى زند.
..این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند...این سکینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست... و لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد. لزومى ندارد که سکینه از عباس آب خواسته باشد. چه بسا که او را از رفتن به دنبال آب منع کرده باشد...لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از چشمهاى او بخواند. همینقدر کافیست که او پیش روى عباس ایستاده باشد، مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به زمین دوخته باشد.
همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند.
🔸اگر سکینه بگوید آب ، هستى عباس آب مى شود پیش پاى سکینه . نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است . فقط شاید گفته باشد: عمو!... یا نگفته باشد.
🔹چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس ادب ، عباس معرفت ، عباس ماءموم ، عباس خضوع ، پیش روى امام ایستاده است و گفته است:«آقا! تابم تمام شده است».
و آقا رخصت داده است.
▪️خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، حول و حوش خیمه زینب چه مى کنى ؟ عمر من ! عباس! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که داغ مرا تازه کنى ؟ آمده اى که دلم را بسوزانى ؟ جانم را به آتش بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن...رخصت از من چه مى طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم؟ تو کجا دیده اى که دلم غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟ تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم...آمده اى که معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟ عشق را به برترین نقطه ظهور برسانى ؟
چه نیازى عباس من ؟!
🔹نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است . وقتى که مادر خطابش کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار گریه کرد و گفت : ((مرا مادر خطاب نکنید. مادر شما فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط برازنده مقام زهراست .من خدمتگزار شمایم . کنیز شمایم)).
🔹عباس من ! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا از من ، دختر بزرگ خانه رخصت بگیرد، و تا من به پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
🔸عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
جانم فداى ادبت عباس ! عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد...بارها گفته ام که خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین یک عباس را مى آفرید، به مدال فتبارك الله احسن الخالقین ش مى بالید.»
▪️اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو. چرا مقابل من بر سکوى سکوت ایستاده اى و نگاهت را به خیمه ها دوخته اى.
عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش .(9)
آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت .(10)
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! شیواتر از چشمهاى تو چیست
؟
بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟ تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . سخن گفتن با نگاه که براى تو مشکل نیست... و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از دست و زبان ، کار بر نمى آید.
🔹برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.
وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ، تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.
🔸اگر براى وداع هم آمده اى ، من با تو یکى دردانه خدا! تاب وداع ندارم...مى بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته اى و شمشیر را در دست چپ ، یعنى که قصد جنگ ندارى.
🔹با خودت مى اندیشى ؛ اما دشمن که الفباى مروت را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه میکنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که:🔸و الله ان قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین🔸
🔹انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین🔹 چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ...
ادامه👇🏻