eitaa logo
ختم قران و صلوات حضرت رقیه س 🌹
342 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
211 فایل
🌹این کانال با هدف برگزاری ختم قران صلوات، زیارات، ادعیه و اشتراک گذاری کلیپ و متون مذهبی،مداحی در قالب فیلم،عکس" به صورت شبانه روزی فعال می باشد. 🌹راه ارتباطی" 🆔️http://eitaa.com/bandekhod http://eitaa.com/joinchat/1055129624C01eb321c2f
مشاهده در ایتا
دانلود
محققین دلایل چاقی ایرانیان را شناسایی كردند: بخور حیفه 😳 بخور مفته بخور تبركه 😳 بخور دیگه گیرت نمیاد بخور همین یه امشبه از فردا نخور بخور مگه سالی چندبار تولده 😳😳😳 بخور عیده 😳 بخور عروسیه 😳 بخور جشنه 😳 بخور فردا میخای روزه بگیری بخور شیرینی نامزدیه بخور شیرینی زایمانه بخور میخوای درس بخونی بخور دیگه اومدیم بیرون خوش بگذرونیم بخور اومدی مهمونی تو خونه خودت نخور بخور پول دادیم نريزيم بره من هلاک این آخریم 😂
مامانم دیروز رفته مانتو خریده ۵۰۰ هزار تومن از دیروز به جای اینکه بگه خب الان چی بپوشم؟ میگه :خب امروز کجا بریم؟😂 ✋😅
انقدر مسافر اومده شمال ا اگه همین جمع امشب حمله کنیم روسیه، شام رو تو کاخ کرملین میخوریم. 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سـ🌸ـلام سـال نو مبـارک💐 امروز چهارشنبه ☀️ ١٠ فروردین ١۴٠١ ه. ش 🌙 ٢٧ شعبان ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٣٠ مارس ٢٠٢٢ ميلادى 🌷🍃
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
🌸دوباره ماه خدا و بهار قرآن شد 🌸دوباره ماه صفا دادن تن و جان شد 🌸دوباره شوق سحر، هر غروب هم افطار 🌸دوباره موسم شادی اهل ایمان شد 🌸پیشاپیش ماه مبارک رمضان مبارک 🌸🍃
🌹 ❤ 🌹 چندروزی خانه عمه جان ماندگار شدم دراین مدت فقط تلفنـےبافاطمه سادات درارتباط بودم! عمه جان بزرگترین خواهرپدرم بودومن خیلـےدوستش داشتم.تنهابوددرخانه ای بزرگ ومجلل. مادرم بلاخره بعدازپنج روز تماس گرفت.. 💞 صدای گوشخراش زنگ تلفن گوشم راڪرمیڪندبشقاب میوه ام راروی مبل میگذارم وتلفن رابرمیدارم. _ بله؟ _ . _ مامانـےتویـے؟؟...ڪجایـےشما!خوش گذشته موندگارشدی؟ _ . _ چراگریه میڪنـے؟؟ _ . _ نمیفهمم چےمیگیـــــ.... _ . صدای مادرم درگوشم میپیچد!بابابزرگ ....مرد! تمام تنم سردمیشود! اشڪ چشمهایم رامیسوزاند!بابایـے...یادڪودڪـےوبازی های دسته جمعـےوبازی های دسته جمعـےوشلوغ ڪاری درخانه ی باصفایش!..چقدرزود دیرشد. 💞💞 حالت تهوع دارم!مانتوی مشڪےام راگوشه ای ازاتاق پرت میڪنم وخودم راروی تخت میندازم . دوماه است ڪه رفته ای بابابزرگ!هنوز رفتنت راباورندارم!همه چیز تقریبا بعد ازچهلمت روال عادی بخودگرفته! اما من هنوز....😔 رابطه ام هرروزبافاطمه بیشترشده و بارها خود او مرا دلداری داده. باانگشت طرح گل پتویم را روی دیوار میڪشم وبغض میڪنم😢 چندتقه به درمیخورد _ ریحان مامان؟! _ جانم ماما!..بیاتو! مادرم بایڪ سینـےڪه رویش یڪ فنجان شکلات داغ وچندتکه کیک که درپیش دستـے چیده شده بود داخل می آید.روی تخت مینشنیدونگاهم میڪند _ امروز عڪاسـےچطور بود؟ مینشینم یک برش بزرگ ازکیک رادردهانم میچپانم وشانه بالا میندازم!یعنـےبدنبود!😒 دست دراز میکند ودسته ای ازموهای لخت و مشڪےام راازروی صورتم کنار میزند. باتعجب نگاهش میڪنم: چقدیهو احساساتی شدی مامان😐 _ اوهوم!دقت نکرده بودم چقدر خانوم شدی! _ واع...چیزی شده؟!😓 _ پاشوخودتوجم و جورڪن،خواستگارت منتظره مازمان بدیم بیاد جلو!.وپشت بندش خندید کیک به گلویم میپرد به سرفه میفتم و بین سرفه هایم میگویم... _ چی...چ...چی دارم؟ _ خب حالا خفه نشو هنو چیزی نشده که! _ مامان مریم تروخداا..منک بهتون گفتم فعلاقصد ندارم😠 _ بیخود میکنی!پسره خیلیم پسر خوبیه! _ عخی حتمن یه عمر باهاش زندگی کردی _ زبون درازیا بچه! _ خا کی هس ای پسر خوشبخت!؟ _ باورت نمیشه....داداش دوستت فاطمه! . باناباوری نگاهش میکنم! یعنـےدرست شنیدم؟ گیج بودم . فقط میدانستم که . . . نویسنده این متن 👉 بامــــاهمـــراه باشــید🌹