eitaa logo
اَبوتُراب | پِدَرِخاڪ
401 دنبال‌کننده
243 عکس
170 ویدیو
5 فایل
پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد ... کپی‌حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
اَبوتُراب | پِدَرِخاڪ
سلام کتاب شب های عارفان منبع اصلی:تفسیر نمونه:ج۳،ص۲۱۳
اَبوتُراب | پِدَرِخاڪ
عذرخواهی میکنم بابت تاخیر در پاسخگویی
زائران درگهت را بر در خلد برین می‌دهند آواز طبتم فادخلوها خالدین
سالروز‌فتح‌خیبربه‌دست‌مبارک‌ امیرالمومینین‌علی‌علیه‌سلام
پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: کنتُ انَا و علیٌّ نوراً بین یَدَیِ اللهِ تعالی قَبل أَن یُخلقَ آدمُ بأَربَعَةِ عَشَرَ اَلفَ عامٍ! من و علی(ع) چهارده هزار سال پیش از خلقت آدم(ع) نوری بودیم که در ساحت قدس خدای متعال به سر می‌بردیم! (الریاض النضرة، ج ٣، ص ١٢٠ ـ میزان الاعتدال، ج ١، ص ٢٣٥)
پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: یا عمّار! اِنْ رَأَیتَ علیاً قَد سَلَکَ وادیاً و سَلَکَ الناسُ وادیاً غیرَهُ فَاسلُکْ مَعَ عَلِیٍّ وَدَعِ الناسَ. عمار! هر وقت دیدی که علی(ع) تنها به راهی می‌رود و همة مردم به راهی دیگر، تو مردم را واگذار و در مسیری برو که علی(ع) می‌رود. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٣ ـ تاریخ بغداد، ج ١٣، ص ١٨٧)
پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: زَیّنوا مجالِسَکُم بِذِکرِ عَلیٍّ. همایش‌ و محافل خود را با ذکر و یاد علی(ع) مُزیّن نمائید. (مناقب ابن مغازلی، ص ٢١١)
امیرالمؤمنین‌علی‌علیه‌السلام: علومی از من بپرسید که نه جبرائیل آن را می‌داند و نه میکائیل، پیش از آنکه دیگر مرا از دست بدهید. (نزهة‌المجالس صفوری، ج ٢، ص ١٤٤)
"نزدیک یک ماه بود که پشت دیوارهای قلعه مانده بودند. خیبر، قلعه مستحکمی بود با دیوارهای بلند که بالای تپه ساخته شده بود؛ پر از آذوقه و اسلحه و سرباز. درِ بزرگ قلعه انگار بنای باز شدن نداشت. دورتادورش هم خندق بزرگی کنده بودند که پر از آب بود. هیچ راهی برای گذشتن و نزدیک شدن نمانده بود. ‌قلعه یهودیان خیبر حسابی داشت برتری‌اش را به مسلمانان نشان میداد. یهودیانی که یکی از دو دشمن بزرگ اسلام در جزیره العرب بودند. جنگ راه می‌انداختند، پول و نقشه به قریش می‌دادند. هرچه از دستشان برمی‌آمد برای نابودی اسلام کرده بودند. حالا مسلمانان پشت قلعه همان یهودی‌ها مانده بودند و باید کاری می‌کردند. رسول خدا فرماندهی یک لشکر از مسلمانان را سپرد به یکی از اصحاب: «برو قلعه را فتح کن.» هنوز نرفته برگشته بودند. فرمانده می‌گفت تقصیر سربازان است که ترسیدند و جلو نیامدند. سربازان می‌گفتند فرمانده بود که عقب‌نشینی کرد. ‌رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نفر بعدی را فرستاد. دوباره همان ماجرا تکرار شد. اوضاع بدی شده بود. مرحب، پهلوان بزرگ یهودیان خیبر داشت همه را فراری می‌داد. قد و قامت عجیبی داشت. حتی بعضی‌ها گفته‌اند به‌جای کلاه‌خود سنگ‌آسیا روی سرش می‌گذاشت و کسی توان رویارویی با او را نداشت. بار سوم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) سعد بن عباده را فرستاد. رئیس قبیله خزرج هم دست از پا درازتر برگشت. هیچ‌کدام از پس مرحب برنمی‌آمدند. قلعه که جای خودش را داشت. ‌ روز سوم که به شب رسید، احساس تلخ شکست و ناامیدی جمع مسلمانان را گرفته بود. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) اما آرام بود. آرام و مطمئن وقتی گفت: فردا پرچم را به دست کسی می‌سپارم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. می‌دهم دست آدمی که «کرار غیر فرار» است. جنگجوی سرسختی که مدام حمله می‌کند. هیچ‌وقت پشت نمی‌کند. فرار نمی‌کند. نفر آخر علی بن ابی‌طالب بود..."