eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
ده راهکار برای جذب انرژی مثبت: 1- روز خود را با دعا، نیایش و شکرگذاری شروع کن 2- همان طور با دیگران رفتار کن که دلت می خواهد با تو رفتار شود 3- در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت را ببینی 4- از کنترل کردن همه چیز دست بردار 5- زندگی پر از صلح و صفا را تجسم کن 6- نگران آینده نباش، تنها برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن 7- از دلخوری دست بردار 8- اوقاتی را در طبیعت سپری کن 9- در مقابل دیگران جبهه نگیر 10- آرامش را در وجودت احساس کن ‎‌‌‌‌‌‌
: ❣آقا❣ ⚡️بیا دوباره پاک کن ز جاده ها غبار را ✨به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را ⚡️تمام لحظه های من فدای یک نگاه تو ✨بیا و پاک کن ز دل حدیث انتظار را ✨روز بخیر تپش قلبم✨
🌗🌎 تقویم نجومی اسلامی🌎🌗 ✴️ پنجشنبه👈22 اسفند 1398 👈17 رجب 1441 👈12 مارس 2020 🕋 مناسب ها. 🔥مرگ مامون در سن 48 سالگی(218 هجری) 🎇امور اسلامی و دینی. 🌓امروز ساعت 13:0 قمر. وارد برج عقرب می گردد. و تا 🌓شنبه ساعت 14:40 در برج عقرب قرار دارد. 📛از منازعه و کشمکش پرهیز شود. 📛قرض دادن و گرفتن هم خوب نیست. ✅کندن نهر و کانال و ابراه. ✅و نشاندن درخت خوب است. 👶نوزادی که امروز به دنیا بیاید. مبارک و خوشبخت است. ان شاءالله. 🤒مریض امروز زود خوب می شود. 🚘 مسافرت: مسافرت مکروه اگر ضروری است باصدقه باشد. 🔭احکام نجوم. ✳️مرحم گذاشتن بر زخم. ✳️حمله به دشمن. ✳️از شیر باز گرفتن کودک. ✳️جراحی چشم.... ✳️حمام رفتن. ✳️استعمال دارو. ✳️کندن چاه و قنات. ✳️و کشاورزی و بذر افشانی نیک است. 👩‍❤️‍👩امروز (روز پنجشنبه) احتیاط گردد. 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) هم احتیاط شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری میانه است. 💉💉حجامت فصد خون دادن زالو انداختن یا و فصد در ان روز خوب و سبب صحت بدن است. 😴 تعبیر خواب امشب: اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 18سوره مبارکه کهف و تحسبهم ایقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال ..... وچنین برداشت میشود که خانه یا ملک جدیدی در تصرف خواب بیننده در اید . در این مضامین قیاس شود. ان شاءالله. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۲ اسفند ۱۳۹۸ میلادی: Thursday - 12 March 2020 قمری: الخميس، 17 رجب 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹مرگ مامون لعنة الله علیه، 218ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️9 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️10 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️16 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️17 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ✅ با ما همراه شوید... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
*🚩🇮🇷بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ🇮🇷🚩* 🍃🌻🍃🌻🍃🌻 *تفسیرقرآن هرروزیک آیہ*📖 *❀ موضوع ❀* **ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﻫﺎ، ﺧﺴﺎﺭﺕ ﻧﻔﺲ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ*📋 💠📖💠📖💠📖 *«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»* *لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ* *❈۩(هود/٢٢) ۩* ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﻳﻘﻴﻨﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺯﻳﺎﻧﻜﺎﺭﺗﺮﻧﺪ *❀ تفسیرمهر ❀* ﻣﻌﻨﻰ ﺍﺻﻠﻰ" ﻟﺎ ﺟﺮم"-" ﺟﺮم" (ﺑﺮ ﻭﺯﻥ ﺣﺮم) ﺩﺭ ﺍﺻﻞ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﭼﻴﺪﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺳﺖ (ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺭﺍﻏﺐ ﺩﺭ ﻣﻔﺮﺩﺍﺕ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻛﺘﺴﺎﺏ ﻭ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺍﻣﺮﻯ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻛﺜﺮﺕ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﻝ ﺩﺭ" ﻛﺴﺐ ﻧﺎﻣﻠﺎﻳﻤﺎﺕ" ﺍﻳﻦ ﻣﻔﻬﻮم ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺑﻬﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ،" ﺟﺮم" ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﻰ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﺑﺎ" ﻟﺎ" ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ" ﻟﺎ ﺟﺮم" ﺑﺮ ﺳﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻯ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﻰ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﻯ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻭ ﻣﻨﻊ ﻛﻨﺪ، ﺑﻨﺎ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻟﺎ ﺟﺮم ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ" ﻟﺎ ﺑﺪ" ﻭ" ﻧﺎﭼﺎﺭ" ﻭ" ﻣﺴﻠﻤﺎ" ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ. (ﺩﻗﺖ ﻛﻨﻴﺪ) ﺯﻳﺎﻥ ﻛﺎﺭﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩم ﻫﺴﺘﻨﺪ. *❀ حدیث روز ❀* 💠 *الإمامُ الباقرُ عليه السلام* *ما ذِئبانِ ضارِيانِ في غَنَمٍ لَيسَ لَها راعٍ، هذا في أوَّلِها و هذا في آخِرِها، بِأسرَعَ فيها مِن حُبِّ المالِ و الشَّرَفِ في دِينِ المؤمِنِ* 🍃🌸🍃 مال دوستى و جاه طلبى ، به دين مؤمن زودتر خسارت مى زند تا حمله دو گرگ درنده به گله اى بى شبان؛ كه يكى از جلوى گله حمله آورد و ديگرى از پشت آن .; 📚✍🏻الكافي :2/315/3 ✨🌺✨🌺✨🌺 ✋🏻هرروزبه رسم ادب *اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ* 🌘🌗🌖🌕🌔 🗓امروز:پنجشنبه ٢٢اسفند ماه/١٣٩٨/١٢ 🗓١٧/رجب/١٤٤١/٠٧ 2020/03/Mar/12🗓 💫🌺💫🌺💫 🌹👈ذڪــــــــــرروز *لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین*«💯 مرتبه » نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشكار 💫🌺💫🌺💫 *اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ* 🌱بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی‌اش و فرزندان عزیزش [و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی]، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد 💫🌺💫🌺💫🌺 ➖➖➖➖➖➖ *أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ*
🌹❥✺﷽ ✺❥🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ❤️وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚوَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا 💚و بر خدا توکل کن؛ و خداوند کافی ❤️است که وکیل [کارساز] باشد. 💚سوره احزاب آیه 3 ✨الهی✨ ✨ای نام تو شیرین ✨ای ذات تو دیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺🌸🌼🌹🌹🌼🌸🌺
💜🌹🍀🍀🌹💜 🌹پربرکت ميکنيم روزمان را 🌹بـا سلام برگلهاي هستي 👋سلام بر 🌹محمد"ص" 🌹علي"ع" 🌹فاطمه"س" 🌹حسن"ع" 🌹 حسين"ع" 🌼پنج گل باغ نبي🌼 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹سجاد"ع" 🌹باقر"ع" 🌹صادق"ع" 💐گلهاي خوشبوي بقيع 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹رضا"ع" ☀️شمس الشموس، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹کاظم"ع" 🌹تقي"ع" ☀خورشيدهاي کاظمين، 👋سلام بر 🌹نقي"ع" 🌹عسکري"ع" ☀خورشيد هاي سامرا 👋وسلام بر 🌻مهدي"عج" 🌻قطب عالم امکان، 🌼امام عصر و زمان، 🌼که سلام و درود خدا بر اين 🌼خاندان نور و رحمت باد. 👋خدايا به حق اين 14گل عترت ما 👋 رابه زودی زود به روزهای طلایی 👋 ظهور قائم آل محمد (ص) برسان 💖 آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 💖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 🍂 انگشتانش را درهم قفل میڪند و بہ حلقہ ے ازدواجش چشم مے دوزد:چرا! با ذوق میگم:عاشق ڪے؟! نفسش را بیرون میدهد:دوستِ دایے پرویز! فڪرے میڪنم و میپرسم:هیچوقت نفهمید دوستش دارے؟ ازدواج ڪرد؟ چشمان اشڪ آلودش را بہ چشمانم مے دوزد:نہ ازدواج نڪردہ! _اِ چرا؟! بغضش را میخورد،لیوان ها را داخل سینے مے چیند و با گفتن یاعلے برمیخیزد. میخواهد وارد خانہ شود ڪہ میگویم:ڪامل نگفتیا! لب میزند:دوستم داشت! _دایے راضے نبود؟ _اگہ مے اومد جلو راضے بود! میخواهد وارد خانہ شود ڪہ مے پرسم:اے بابا! پس چرا نشد؟ اسمش چے بود؟ با لبخند معنا دارے نگاهم میڪند و آرام میگوید:ڪوچہ ے دایے پرویز اینا بہ اسم ڪیہ؟! لال میشوم! تابلوے ڪوچہ ے دایے پرویز مقابل چشمانم نقش مے بندد "ڪوچہ ے شهید حسین عباس زاده" لبم را میگیزم،بدون حرف وارد خانہ میشود. بہ جاے او من قلبم میگیرد. با خودم فڪر میڪنم سرنوشت دخترها شبیہ مادرهاست... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @zoje_ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ آہ غلیظے میڪشم،بُخارے ڪہ از دهانم خارج میشود گویاے غِلظَتش است! حالم بدتر میشود،انگار تمامِ احساسات مادرم را درڪ میڪنم. درڪِ یڪ عشقِ نافرجام! از روے صندلے بلند میشوم،همانطور ڪہ بہ سمت خانہ قدم برمیدارم صدایش میزنم:مامان! نوبت من است ڪہ از این حال و هوا دربیاورمش. آرام جوابم را میدهد:بلہ! ڪنار ڪابینت ایستادہ و لیوان ها را از داخل سینے برمیدارد. _اووووم....بریم برف بازے؟ ابروهایش را بالا میدهد:چرا نظرت عوض شد؟! شانہ هایم را بالا مے اندازم و لب هایم را ڪج میڪنم:حوصلہ م سر رفتہ! _باشہ آمادہ شو بریم. باشہ اے میگویم و با عجلہ بہ سمت اتاقم مے دوم،میانِ راہ صداے زنگِ تلفن باعث میشود بایستم. مادرم میخواهد بہ سمت تلفن برود ڪہ سریع میگویم:من جواب میدم. مشغول شستن ظرف ها میشود‌. راهم را ڪج میڪنم. نگاهے بہ شمارہ ے ناآشنا مے اندازم. _ڪیہ؟! _نمیدونم! سپس گوشے را برمیدارم:بعلہ! صداے آشناے زنانہ اے مے پیچد:سلام! مادرم مدام مے پرسد "ڪیه" _سلام خانم عسگرے،خوبید؟! سرفہ اے میڪند و جواب میدهد:ممنون خانم! شما خوبے؟ جدے میگویم:مرسے خوبم! آرام شڪر خدایے میگوید و اضافہ میڪند:مامان هست؟! _بعلہ! دستش بندہ یڪم طول میڪشہ بیاد،گوشے خدمتتون. سپس میگویم:مامان بیا تلفن! میخواهم گوشے تلفن را از گوشم جدا ڪنم ڪہ صداے آرامش توجهم را جلب میڪند،ڪسے را مخاطب قرار دادہ و میگوید:این دخترہ چقد یخہ! واسہ ما طاقچہ بالا میذارہ،بہ بابات صدبار گفتم براے هادے بهتر از این دخترہ هس،چیش بہ هادے میخورہ؟! نہ قیافہ دارہ،نہ اخلاق و زبون. دیدے اون شب با چہ لباسایے اومدہ بود؟! حدس میزنم با همتا یا یڪتا صحبت میڪند،بہ زور جلوے خودم را میگیرم تا نخندم. دلم میخواهد بگویم "پسرتون خیلے تُحفہ س!" خوب است پشت سرم غیبت نمیڪند! نمیدانم چرا ناراحت نمیشوم شاید بہ قول مادرم دارم بزرگ میشوم! مادرم همانطور ڪہ دست هایش را بہ گوشہ هاے بافتِ زرشڪے رنگش مے مالد بہ سمتم مے آید. اشارہ میڪند ڪہ تلفن را بہ دستش بدهم ڪہ انگشت اشارہ ام را روے بینے و لبم میگذارم. میخواهم ببینم باز هم چیزے میگوید یا نہ! اخمانش را درهم میبرد و گوشے تلفن را محڪم از دستم میڪشد. ریز میخندم و لب میزنم:واقعا مادر شوهرہ ها! لبانش را میگزد و میگوید:هیس! نگاہ خشمگینش را نثارم میڪند و فرزانہ را مخاطب قرار میدهد:سلام فرزانہ جان! ڪنجڪاوم فرزانہ چہ میخواهد بگوید،همانجا روے زمین مے نشینم و ساڪت بہ مادرم زل میزنم. _قوربونت،خوبیم الحمداللہ! چہ خبرا؟! _مام سلامتے و شادے براے شما! دستانم را زیر چانہ ام میزنم:حالا دوساعت میخواید تعارف تیڪہ پارہ ڪنید! برید سر اصل مطلب! مادرم چشم غرہ اے میرود و ادامہ میدهد:راستے میخواستم خودم بهت زنگ بزنم بابت پریشب خیلے تشڪر ڪنم،باز شرمندہ مون ڪردے! _نہ این چہ حرفیہ؟! همہ چے عالے بود! تو زحمت افتادے. چند دقیقہ ساڪت گوش میدهد. ناگهان گُل از گُلش مے شڪوفد:جدے؟! بہ بہ! با ذوق میگویم:چے شدہ؟! عروسیہ هادیہ؟! مادرم لبانش را روے هم میفشارد و هم زمان خودڪارے ڪہ روے دفتر تلفن گذاشتہ بہ سمتم پرت میڪند. سریع جاے خالے میدهم،خودڪار ڪنار مبل مے افتد. _خیلے خوشحالم شدم،خوش بہ سعادتتون! اے ڪاش مارم مے طلبید. با پررویے میگویم:میخوان از شهر زیارتے براش زن بگیرن؟! مادرم دستِ آزادش را بالا مے برد،حرڪت لبانش را میخوانم: "این دفعہ این میاد تو دهنت" تڪہ اے از موهایم را دور انگشت اشارہ ام مے پیچم و میگویم:چہ خشن! انگار چیزے یادم مے افتد:راستے همونجا عقد میڪنن؟! سپس غش غش میخندم و انگشتانم را از حصارِ موهاے مشڪے ام آزاد میڪنم،مادرم هم خندہ اش میگیرد. چندبار لبانش را گاز میگیرد تا نخندد! _ممنون ڪہ خبر دادے،حتما میایم. پوفے میڪنم و در دل میگویم "نڪنہ بازم مهمونی" _نہ عزیزم،بہ همہ سلام برسون،روے ماہ دختراتم ببوس‌. من اضافہ میڪنم:وَ روے خورشید هادے! _چشم،سلام دارن! در پناہ حق خداحافظ! گوشے را سر جایش میگذارد و بلند میگوید:هووووف! از دستِ تو آیہ! نگاهے بہ دستانم مے اندازم و میگویم:مگہ دستم چے ڪار ڪردہ؟! آرام روے دست راستم میڪوبد و میگوید:نمیگے صدات میرہ؟! بیخیال شانہ هایم را بالا مے اندازم:بے حساب میشدیم. از روے زمین بلند میشوم:حالا چے میگفت؟! همانطور ڪہ بہ سمت آشپزخانہ میرود میگوید:چند روز دیگہ میخوان برن ڪربلا! گفت خواستم زودتر خبر بدم قبل رفتن میخوایم دعوت ڪنیم بهونہ نیارید بیاد. زیر لب میگویم:ایش! اونطور ڪہ من شنیدم بہ زندہ بودنم راضے نیس! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @zoje _ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ _چے؟! رو بہ آشپزخانہ میگویم:هیچے! مادرم مُردد میگوید:آیہ! میگم تدارڪ ببینم تا سرشون شلوغ نشدہ براے سہ چهار روز دیگہ دعوتشون ڪنم. ناراضے میگویم:خب بہ من چہ؟! نرم میگوید:یعنے نمونہ براے ماہ بعد،زشتہ! رفت و آمدمون باهاشون بیشتر از این ڪش پیدا نڪنہ. بہ سمت اتاق میروم و میگویم:اینو موافقم! با ورود من بہ اتاق تُن صدایش را بالا میبرد:آرہ دیگہ! ڪنجڪاو میپرسم:چرا همون شب نگفت میخوان برن ڪربلا؟! صداے شیر آب مے آید. _میگفت قرار بود ماہ بعد یا عید برن،هادے انداختہ جلو! ابروهایم را بالا میدهم و براے خودم میگویم:ڪہ اینطور! "او" هم سعے دارد هرطور شدہ از "من" دور باشد! چون حدس میزدم براے هفتہ ے بعد وقتِ خواستگارے بگیرند. معنے رفتارهایش را نمیفهمم،مهم این است ڪہ این پاییز "بوے عشق" ندارد... وَ من از بندِ او هنوز "آزادم"... چہ آزادے بدے! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @zoje _ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ در ذهنم یڪے یڪے مرور میڪنم خاطراتش را! گفتن از روزهایے ڪہ در هوایش نفس نمے ڪشیدم چہ ارزشے دارد؟! نہ! من هر روز،هر ساعت،هر ثانیہ در هوایِ نفس هاے او بودم! هادے تا آن موقعِ یڪ بار در خانہ ے ما نفس ڪشیدہ بود! چندبارے در ڪوچہ مان راہ رفتہ و نفس ڪشیدہ بود! روزها را یڪے یڪے رد میڪنم،تا آخر آن هفتہ اتفاق خاصے نیوفتاد. روزها را عادے و ڪسل ڪنندہ میگذراندم،تنها ڪارم شدہ بود درس خواندن و مدرسہ رفتن،از اتاقم فقط براے غذا خوردن دل میڪندم. ڪم ڪم خودم هم داشتم نگران میشدم،بے حسے عجیبے بہ جانم افتادہ بود و نمیخواست رهایم ڪند! روز بہ روز منزوے تر میشدم،حتے جواب شوخے هاے نورا را هم نمیدادم. مادرم مدام با پدرم بحث میڪرد ڪہ "ببین دخترمون جلو چشممون دارہ از دست میرہ،هنوز تو حرف اجبار ڪردیو حالش اینہ!" و من تمامِ سرپیچے هاے قدیم را ڪنار گذاشتہ بودم،حالش را نداشتم! گاهے موجِ نگرانے و ناراحتے را در چشمانِ پدرم میدیدم؛اما غرورش اجازہ نمیداد بروز بدهد. همہ چیز دست بہ دست هم دادہ بود تا "او" شود دلیلِ "حالِ خوبم". آخر همان هفتہ مادرم دودل با فرزانہ تماس گرفت و براے روزِ سہ شنبہ دعوتشان ڪرد. دوست داشتم بگویم "مگہ خالہ بازیہ یہ هفتہ اونا یہ هفتہ ما!" ولے حالِ این را هم نداشتم! بعد از سہ روز تصمیم گرفتم براے خودم برنامہ بچینم تا بیشتر از این غرق این احساسات پوچ نشوم. حتے داشتم از درس هم خستہ میشدم! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ _گفتم ڪہ تو خیابون انقلابہ! پدرم همانطور ڪہ دفتر حساب ڪتابش را چڪ میڪند میگوید:محیطش چطوریہ؟! شانہ اے بالا مے اندازم و میگویم:نمیدونم! من ڪہ ندیدم،تعریفشو از دوستام شنیدم! دفترش را مے بندد،دو دستش را مشت میڪند و مشغول مالیدن چشم هایش میشود:صبر ڪن یہ روز ڪہ سرم خلوت بود باهم میریم ببینم مناسبہ یا نہ! نگاهم را بہ تلویزیون مے دوزم و مشغول تماشاے سریال آبڪے اش میشوم:باشہ! ولے من فردا یہ سر میزنم؛خواستم ثبت نام ڪنم شمام بیاید ببینید. زیر لب باشہ اے میگوید و ادامہ میدهد:حالا چرا ڪلاس نقاشے؟! ڪامپیوتر ڪہ گرفتم برو ڪلاس ڪامپیوتر! تہ دلم ڪمے خوشحال میشوم،پدرم بہ وقت گذرانے و تفریحم واڪنش نشان دادہ! ڪمے روے مبل جا بہ جا میشوم و دل میڪنم از این سریال آبڪے! دلم را مے سپارم بہ چشمان پدرم! با حرڪت بدنم،موهاے آزادم جلوے چشمانم مے ریزند. در حالے ڪہ سریع بہ عقب هدایتشان میڪنم با آب و تاب میگویم:من ڪہ ڪار خاصے با ڪامپیوتر نمیڪنم،چند تا مهارت اولیہ س ڪہ خودم یاد میگیرم،ولے نقاشے فرق دارہ! با روح و زندگیہ و پر از رنگ! خیلے تو روحیہ تاثیر دارہ! پدرم سرے تڪان میدهد و بہ تلویزیون زل میزند. خوشحال از اینڪہ رابطہ ے مان ڪمے دارد عادے میشود براے فردا و دیدن آموزشگاہ نقاشے بے قرارم! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️ عصبے نگاهے بہ صفحہ ے درشت ساعتم ڪہ دوازدہ ظهر را نشان میدهد مے اندازم و دوبارہ سرم را بلند میڪنم. غر میزنم:آخہ ساعت دوازدہ ڪدوم ڪلاسے بستہ س ڪہ تو دومشے؟! اضافہ میڪنم:تقصیر خودمہ باید ساعتشو از مهلا مے پرسیدم. با لب و لوچہ اے آویزان چند قدم از آموزشگاہ فاصلہ میگیرم. خیابان انقلاب طبق معمول شلوغ است،با خودم فڪر میڪنم چہ مڪافتے بڪشم تا بہ خانہ برسم. و فڪرِ سوار شدن مترو تیرِ خلاص را بہ تنبلے ام میزند! نگاهے بہ مغازہ هاے سمت راست و چپم مے اندازم،هوس میڪنم ڪتاب بگیرم. حداقل اینجا آمدنم بیهودہ نباشد! باد گوشہ هاے روسرے بلندِ نیلے رنگم را بہ دست میگیرد. سریع مرتبش میڪنم،براے راحت بودن در رفت و آمد چادر قاجارے ام را سر ڪردم. با دقت ویترین ڪتاب فروشے ها را تماشا میڪنم. صداے بوق ماشین و صحبت بقیہ تمرڪزم را بہ هم میریزد. دو سہ تا مغازہ را رد میڪنم،یڪے از ڪتاب فروشے ها نظرم را جلب میڪند. تختہ سیاہ ڪوچڪے روے سہ پایہ ے چوبے مقابل درِ شیشہ اے و چوبے قرار دادہ شدہ. دور تختہ با گچ هاے صورتے و سبز و زرد و نارنجے ڪتاب هاے روے هم انباشتہ ڪشیدہ شدہ. وسطشان هم با خط خوش بہ رنگ سفید نوشتہ "بیا و با ڪلیدِ نگاهت قفل صندوقچہ دلم را بگشا" از سلیقہ و هنرشان خوشم مے آید. خودم را در شیشہ ے در نگاہ میڪنم و بندِ ڪولہ ام را محڪم مے فشارم سپس دستگیرہ ے در را میفشارم. ڪنجڪاو بہ فضاے مقابلم نگاہ میڪنم،ڪتابخانہ ے نسبتا بزرگے ڪہ مرتب و تمیز چیدہ شدہ. میز چوبے بزرگے چند متر آن طرف تر از در ورودے قرار دارد و پسر جوانے پشتش نشستہ. ڪنارش استند چوبے اے هم قرار دارد،رویش پر از گلدان هاے جور واجور است! بہ سمت قفسہ ے ڪتاب ها میروم،تقریبا ڪسے نیست. جز سہ چهار نفر! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @zoje _ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ میان دو قفسہ ڪہ انگار راهرویے باز ڪردہ اند قدم برمیدارم،نگاهے بہ ڪتاب هاے تاریخے مے اندازم و مشغول انتخاب میشوم. چند دقیقہ میگذرد،صداے خندہ هاے دخترے ڪہ آن سمت قفسہ ے ڪتاب هاست اعصابم را بہ هم میریزد! مگر اینجا جاے بلند خندیدن است؟! صدایش بہ گوشم مے رسد:اینجا رو ببین چہ نمڪہ آخہ! بیشتر از نمڪِ اینجا صدایش نمڪ دارد! همراہ با خندہ ادامہ میدهد:باید ڪادوے تولدم یہ همچین جاییو بهم هدیہ بدیا! ڪتاب قطورے برمیدارم و دوبارہ راہ مے افتم. _انقدر شیطونے نڪن دختر! با شنیدن صدایش میخڪوبم میشوم! چقدر شبیہ صداے هادیست! متعجب از بین ڪتاب ها نگاهشان میڪنم،چهرہ شان را خوب نمے بینم. اما مے بینم،دو جفت چشمان آسمانیو دو جفت چشمِ مشڪے خندان! صداے خندانش مطمئنم میڪند:تو ڪادو تولدت خودمو بخواہ! سپس میخندد،پس خندیدن هم بلد است! آرام راهے ڪہ آمدہ ام را برمیگردم و بہ ابتداے شروع قفسہ ے ڪتاب ها میرسم. ڪمے سرم را از پشت قفسہ آن طرف تر میبرم. هادیست! نیم رخش را میبینم،شلوار لے تیرہ با پیراهن آبے روشن تن ڪردہ! آبے اے هم رنگِ چشمانِ دخترڪ! ڪتانے هاے آل استار مشڪے اش را با ڪاپشن ڪہ روے آرنجش تاب میخورد ست ڪردہ. مهربان صدایش میزند:نازنین میشنوے چے میگم؟! نازنین همانطور ڪہ ڪتابے برداشتہ و صفحہ ے اولش را میخواند میگوید:نچ! لبخند قشنگے لبان هادے را باز میڪند:اینجام برامون آبرو نذاشتے! شڪم تبدیل بہ یقین میشود،دلش را جاے دیگرے دادہ! نازنین سرخوش میخندد و نگاهش را بہ هادے میدوزد. چقدر سرخوش است آنڪہ "تو" را دارد! ڪتاب را بہ قفسہ ے سینہ ام میفشارم،هادے میخواهد بہ سمت من برگردد ڪہ سریع خودم را ڪنار میڪشم! هم زمان با ڪنار ڪشیدنِ من نازے میگوید:راستے هادے با بابات حرف زدے؟! صداے نفس ڪشیدن عمیقش را میشنوم:هزار بار! مامان از بابا بدترہ! البتہ از این دخترہ ام خوشش نمیاد! "دختره" حتما منم! نمیخواهم بہ حرف هایشان گوش بدهم،دیگر دلیل رفتارش هم برایم مهم نیست! او هنوز هم برایم یڪ خودخواہ بے ارزش است! آب دهانم را قورت میدهم و سریع از بین قفسہ ها میگذرم. من را ببیند حتما بہ نازے اش میگوید:این همون "دختره" س! بعد مے خندند. لابد فڪر ڪردہ با ڪمے مظلومیت و سنجاق سر میتواند گولم بزند تا نقش بازے ڪنم بہ نازے اش برسد! بہ سمت قفسہ رمان ها میروم،یڪے از رمان هاے خارجے ڪہ تعریفش را شنیدہ ام برمیدارم. دوست داشتم تمام ڪتاب ها را میدیدم اما بودنشان در اینجا مانع میشود. دوست ندارم مرا ببیند،دلیلش را نمیدانم! با عجلہ بہ سمت صندوق میروم،نگاهے بہ پشت سرم مے اندازم باهم میخندند و ڪتاب انتخاب میڪنند! او دلیل محڪمے براے جنگیدن دارد من چہ؟! صداے قدم هاے ڪسے را پشت سرم میشنوم،میخواهم براے حساب ڪردن پول ڪتاب ها زبان باز ڪنم ڪہ صداے ظریف دخترانہ اے میگوید:خانم! صداے نازیست! خانمے جز خودم نمے بینم! توجهے نمیڪنم،دوبارہ براے صحبت قصد میڪنم ڪہ ڪہ دستش روے شانہ ام مینشیند:با ‌شمام! و پشت بندش صداے هادی:نازے ول ڪن...! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @zoje _ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ یڪ لحظہ دست و پایم را گم میڪنم! چہ حرفے با من دارد؟! میخواهد بگوید "دست از سرِ هادیِ من بردار؟!" میگویم هادے ات پیشڪش! مالڪیت ها برایِ تو،هادیِ تو بماند. خودم را براے محڪم جواب دادن حاضر میڪنم،همانطور ڪہ بہ سمتش برمیگردم میگویم:با منید؟! دستش را از روے شانہ ام برمیدارد،قدش هفت هشت سانت از من بلندتر است،یعنے من قد ڪوتاهم؟! اصلا چرا بہ این چیزها فڪر میڪنم! چشمانِ جادویے اش را بہ صورتم مے دوزد و مهربان میگوید:سلام! هم زمان با سلام گفتنش هادے سرش را بلند میڪند،میخواهد چیزے بگوید ڪہ با دیدنِ من چشمانش تا آخرین حدِ ممڪن باز میشوند! از دیدنم جاخوردہ! دوییدن خون زیر پوستِ صورتش را حس میڪنم! من از او بدتر! مثلِ خنگ ها بہ چشمانش زل زدہ ام! شبِِ چشمانش را در قهوہ ے چشمانم حل میڪنم... شاید هم او مرا بہ آسمانِ تیرہ ے چشمانش مے ڪشاند... سریع بہ خودش مے آید،همانطور ڪہ نگاهش را از من میگیرد میگوید:نازنین! نازنین بدون توجہ رو بہ من میگوید:ببخشید! سپس رمانے ڪہ در دست دارم را نشان میدهد و اضافہ میڪند:من جلدِ اول این رمانو دارم! دنبال جلد دومش بودم ڪہ دیدم آخریشو شما برداشتید! حتما الان لازمش دارید؟ گیج نگاهش میڪنم،فقط براے همین صدایم زدہ؟! انقدر حواسم پرت شدہ ڪہ اشتباهے جلد دوم ڪتاب را برداشتم. مثل دفعہ ے قبل آرایش زیادے ندارد،ڪمے ڪرم پودر و یڪ خطِ چشم سادہ! لب باز میڪنم ڪہ هادے سریع ڪنارش مے ایستد و آرام میگوید:زشتہ! نازنین دلبرانہ نگاهش را میان هادے و من مے چرخاند:ڪار بدے ڪردم؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم. هادے مدام پنجہ ے پایش را بالا و پایین میبرد،عصبے شدہ! توقع داشتم سلام ڪند،اما انگار نہ انگار ڪہ مرا مے شناسد! غرورم را حفظ میڪنم،هربار عجول تر میشوم براے دور شدن از این پسر. جدے میگویم:متاسفم ولے لازمش دارم! جلد دوم ڪتاب بہ دردم نمیخورد اما لجبازے میڪنم با او! نمیخواهم جلویشان وا بدهم،احساس میڪنم باید براے غرور و شخصیتم جلوے این ها بجنگم. نازنین لبخندش را عمیق تر میڪند و میگوید:باشہ! ببخشید! اخم ریزے میان ابروانم جاے میدهم و آرام لب میزنم:خواهش میڪنم! سپس بدون اینڪہ منتظر بمانم روے برمیگردانم. صدایے در ذهنم مدام میگوید:این رفتار از تو بعید بود آیہ! صداے عصبے هادے بہ گوشم میرسد:این ڪارا یعنے چے؟! مگہ تو بچہ اے؟! _مگہ چے شدہ هادے؟! یہ سوال پرسیدم! جلوے میز چوبے میرسم،پسرے ڪہ پشت میز نشستہ مشغول ڪتاب خواندن است‌. _ببخشید آقا! سریع سرش را بلند میڪند،همانطور ڪہ ڪتاب را میبندد میگوید:در خدمتم. ڪتاب ها را روے میز میگذارم:میشہ اینا رو حساب ڪنید؟ سرے تڪان میدهد و ڪتاب ها را برمیدارد. صدایے از هادے و نازنین بہ گوشم نمیخورد،ڪنجڪاوم چہ شد! یعنے دعوایشان شدہ؟! چرا نگفت من همان دخترم! _هفتاد و دو تومن! صداے فروشندہ بہ افڪارم خاتمہ میدهد،پول ڪتاب ها را حساب میڪنم و سریع از ڪتاب فروشے خارج میشوم. بے اختیار از پشتِ شیشہ داخل را نگاہ میڪنم. هادے جدے بہ ڪتاب ها خیرہ شدہ،نازنین با شیطنت مدام سعے دارد بخندانش! چند لحظہ بعد،صورتش را بہ سمت من برمیگرداند. نمیدانم نازے چہ در گوشش میگوید ڪہ لبخند میزند! شیرین تر از عسل! بدون اینڪہ چشم از من بردارد... و باز این جملہ در ذهنم تڪرار میشود،چہ سر خوش است؛آن ڪہ را دارد... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @zoje _ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ صدایش در سرم مے پیچید،آخرین بارے ڪہ برایم ڪتاب خواند. جملات آخر ڪتاب این بود "قاعدہ ے چهلم؛عمرے ڪہ بے عشق بگذرد،بیهودہ گذشتہ نپرس ڪہ آیا باید در پے عشق الهے باشم یا عشق مجازے،عشق زمینے یا عشق آسمانے،یا عشق جسمانے؟از تفاوت ها تفاوت مے زاید. حال آن ڪہ بہ هیچ متمم و صفتے نیاز ندارد عشق. خود بہ تنهایے دنیایے است عشق. یا درست در میانش هستے،در آتشش،یا بیرونش هستے،در حسرتش..." سہ جملہ ے آخر را براے خودم تڪرار میڪنم:خود بہ تنهایے دنیایے است عشق! یا درست درمیانش هستے،در آتشش،یا بیرونش هستے در حسرتش! من از این قاعدہ مستثنایم! درست میانِ عشق هستم،در آتشش! درست بیرونِ عشق هستم،در حسرتش! شاید من،خود بہ تنهایے قاعدہ ے چهل و یڪم باشم! همانطور ڪہ رانندہ یڪے یڪے خیابان ها را رد میڪند،من هم آن روز را از سر میگذارنم،درست روز مهمانے بود ڪہ موقتاً از مدرسہ اخراج شدم! ❄️❄️❄️❄️❄️ درِ آب معدنے را با یڪ حرڪت باز میڪنم و سریع دهانہ ے بطرے را داخل دهانم میگذارم. مطهرہ همانطور ڪہ تڪہ چیپس بزرگے داخل دهانش میگذارد میگوید:چقدر تشنہ اے! لعنت بر یزید! جرعہ جرعہ آب مینوشم و سپس دهانہ ے بطرے را از دهانم جدا میڪنم. دستے بہ دهانم میڪشم و رطوبتش را میگیرم:لعنت! همانطور ڪہ در بطرے را میبندم،دور تا دورِ حیاط مدرسہ را نگاہ میڪنم. چون معلم ها جلسہ دارند همہ ے پایہ ها داخل حیاط هستند‌‌‌. مطهرہ و چندتا از بچہ هاے ڪلاس بہ زور روے صندلے آلاچیق خودشان را جاے دادہ اند‌‌. حدیثہ میگوید:آیہ بیا بشین! _نڪہ خیلے جا دارید! بپا لہ نشید! هوا زیاد سرد نیست،ڪنارہ هاے مانتویم را بالا میدهم و روے زمین مینشینم. همین ڪہ روے زمین مینشینم،نازنین آب معدنے را از دستم میڪشد و شروع میڪند بہ نوشیدن. حدیثہ چشمانش را تنگ میڪند و چینے بہ پیشانے اش میدهد،با اڪراہ میگوید:چطورے دهنیِ یڪے دیگہ رو میخورے؟! نازنین دهانہ ے بطرے را از دهانش جدا میڪند:مثلِ آدم! و دوبارہ مشغول آب نوشیدن میشود! حدیثہ اَہ اَهے میگوید و نگاهش را از نازنین میگیرد. نازنین رو بہ حدیثہ میگوید:سوسول خانوم! حدیثہ همانطور ڪہ صورتش را بہ سمت نازنین برمیگرداند لب میزند:چے.... با خالے شدن آبِ بطرے روے صورتش حرفش نصفہ میماند! همہ متعجب نگاهش میڪنیم،جیغ میزند:نازنین مے ڪُشَمت! با گفتن این حرف،با حرص دستش را روے صورتش میڪشد و چشمانش را باز میڪند‌‌‌. نازنین یا خدایے میگوید و از روے صندلے آلاچیق بہ آن سمت حیاط مے پرد. حدیثہ هم دنبالش مے دود،ما هم شروع میڪنیم بہ خندیدن. مطهرہ همانطور ڪہ با لذت چیپس میخورد میگوید:چہ دزد و پلیس بازے ایہ! دستم را داخل پاڪت چیپس میڪنم و یڪے برمیدارم:عین بچہ هان! سپس چیپس را داخل دهانم میگذارم. فاطمہ نگاهے بہ من مے اندازد و دهانش را ڪج میڪند:توام خانم بزرگے! ننہ آیہ! با خندہ خودم را در جاے نازنین مے اندازم و محڪم نیشگونے از بازوے فاطمہ میگیرم:ڪوفت! سپس دوبارہ بہ دوییدن حدیثہ و نازنین چشم مے دوزم. بعضے از بچہ هاے ڪلاس هاے دیگر متعجب نگاهشان میڪنند،بعضے ها هم الڪے تشویقشان میڪنند‌. حدیثہ نزدیڪ نازنین میرسد،با اشتیاق داد میزنم:نازنین بدو! نازنین میخواهد سرعتش را بیشتر ڪند ڪہ لیز میخورد،سعے دارد خودش را نگہ دارد پاهایش نزدیڪ صد و هشتاد درجہ از هم باز میشوند. با ترس میگوید:یا حدیثہ! یا حدیثہ! غش غش میخندیم،مطهرہ با خندہ میگوید:چرا یا حدیثہ؟! همانطور ڪہ آن ها را نگاہ میڪنم جواب میدهم:الان تنها امداد رسانش حدیثہ س! حدیثہ سریع دستش را میگیرد و ڪمڪ میڪند درست بایستد،من و مطهرہ و فاطمہ و چند نفر دیگر برایش دست میزنیم! نازنین نفس راحتے میڪشد و میگوید:حدیثہ منو ببر پیش دوستام بذار لحظہ هاے آخر زندگیمو ڪناز اونا باشم! حدیثہ با دست روے سرش میڪوبد:خوب خودتو بہ موش مردگے زدیا! سپس بہ سمت ما مے آیند،نازنین با دیدن من میگوید:جا خواستم جا نشین نخواستم پاشو ببینم! برایش زبان درازے میڪنم:حرص نخور براے پاهات خوب نیست! همہ میخندند. _باشہ خودت خواستے! بہ سمتم قدم برمیدارد و خودش را روے پاهام ول میڪند‌‌. آخم بلند میشود. بریدہ بریدہ میگویم:گندہ وڪ پاشو لِہ شدم! نازنین با شطنت میگوید:حرص نخور برا ڪلِ هیڪلت ضرر دارہ! آخے میگویم و ادامہ میدهم:من از اینجا تڪون نمیخورم! خودش را بیشتر روے پاهام فشار میدهد:منم همینطور! سپس اضافہ میڪند:تو غذا نمیخورے؟! همش استخونے ڪہ! با اخم نگاهش میڪنم:ببخشید! بخاطرہ شما پَروار میشم! با پررویے میگوید:آفرین! آب معدنے را ڪنارم میگذارد:بیا بابا اینم آب معدنے نحست! مثل اینڪہ حدیثہ را آتش بزنے برافروختہ میشود:واے ڪہ برات دارم نازنین! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 پ‌.ن:جملات اول این قسمت راجبہ عشق،از ڪتاب ملت عشق بود. @zoje _ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ نازنین لب هایش را غنچہ میڪند و سرش را تڪان میدهد:سوسول خانوم! سوسول خانوم! _اَہ بس ڪنید دیگہ! بہ درڪ هر ڪارے میخواید ڪنید ڪنید! صداے فریاد ڪشیدن دخترے توجهمان را جلب میڪند،ڪنجڪاو همہ بہ سمت حیاط سر برمیگردانیم. یڪے از بچہ هاے ریاضے چهارم رو بہ روے خانم محمدے،معاون پرورشے مدرسہ ایستادہ. چندنفرے هم دورشان جمع شدہ اند. صورتش از حرص سرخ و ڪمے از موهایش آشفتہ روے صورتش پخش شدہ. با حرص مقنعہ اش را از روے سرش میڪشد و روے زمین پرت میڪند:ببینم مثلا چے ڪار میڪنے! مطهرہ آرام میگوید:وا! چے شدہ؟! نازنین جواب میدهد:چے بشہ؟! باز محمدے گیرو گیر دادہ! بیراہ هم نمے گوید! همیشہ بہ نام دین و شرع الڪے گیر میدهد! بہ نازنین میگویم:پاشو نازے! تڪانے میخورد و بلند میشود،با فاطمہ و مطهرہ بہ سمت جمع میرویم‌‌‌. محمدے با حرص میگوید:سریع مقنعہ تو سر ڪن و از این مدرسہ گمشو بیرون! دختر جرے تر میشود:چے ڪارہ باشے؟! دستے بہ موهایش میڪشد و ادامہ میدهد:اصلا موهاے منہ،دلم میخواد همہ ببینن بہ هیچڪسم ربط ندارہ! ڪلمہ ے "هیچڪس" را محڪم تر ادا میڪند‌‌. محمدے،عصبے دستش را میگیرد و با شدت تڪان میدهد:اینم وضع ناخوناتہ! چرا انقدر بلند؟! تو از شهدا و مدافعاے حرم خجالت نمیڪشے؟! با چشمانے گشاد شدہ بہ فاطمہ و مطهرہ نگاہ میڪنم،آن ها بدتر از من! طاقت نمے آورم و میگویم:ببخشید خانم! ناخون بلند ڪردہ چرا باید از مدافعاے حرم یا شهدا خجالت بڪشہ؟! مگہ خلاف شرعہ؟! نگاہ تندے نثارم میڪند و میگوید:شما جووناے امروزے یہ ذرہ احترام و حرمت حالیتون نمیشہ! دوبارہ بہ سمت دختر برمیگردد:سریع بیا دفتر! تڪلیفتو روشن ڪنیم! از بچہ ها پرس و جو میڪنم ڪہ "چے شده"،میگویند ڪمے از موهایش را بیرون ریختہ بودہ و محمدے بارها با لحن تذڪر دادہ،آخر سر هم دخترڪ عصبے شدہ و جوابش را دادہ. بہ خودم جرئت میدهم ڪہ دنبال محمدے و آن دختر بروم‌‌. مطهرہ و فاطمہ هم بدون حرف دنبالم مے آیند. بلند صدایش میزنم:خانم محمدے! میدانم خرش میرود و بخاطرہ عقاید پوچش راحت میتواند ڪارے ڪند ڪہ اخراجش ڪنند. بدون اینڪہ بہ سمتم برگردد میگوید:چیہ؟! نمے بینے الان ڪار دارم! دخترڪ ناراضے مقنعہ اش را سر میڪند و جلوتر از محمدے مے ایستد. آب دهانم را قورت میدهم،با برداشتن چند قدم خودم را بہ محمدے میرسانم. انگشتانم را درهم قفل میڪنم و با لحن دوستانہ میگویم:خانم! من ڪم و بیش میدونم چے شدہ،بهتر نیست شما بگذرید و فقط از سمت مدیریت بگید تذڪر بدن؟! دست بہ سینہ میشود،اخمے بین پیشانے اش جاے میدهد و میگوید:باید گوش ڪنم تو بگے چے ڪار ڪنم یا چے ڪار نڪنم؟! سرم را تڪان میدهم:نہ! نہ! منظورم این نیست! یعنے میگم آخہ چندتا تار مو بیرون ریختن تو مدرسہ دخترونہ چہ اشڪالے دارہ؟! _وظیفہ ے من امر بہ معروف و نهے از منڪرہ! مُردد میگویم:بلہ! ولے درست! چشمانش را تنگ میڪند:یعنے تویے ڪہ نصف سن منم ندارے درست و غلطو میخواے یادم بدے؟! بے اختیار عصبے میخندم:منظورِ من یہ چیز دیگہ س ولے شما بد برداشت میڪنید! حرفم اینہ ڪہ حالا تو مدرسہ اے ڪہ همہ ے اعضاش دخترن و هم جنس؛ مو بیرون ریختن تا یہ حدے چہ اشڪالے دارہ؟! یا ناخن بلند ڪردن اگہ برخلاف قانون مدرسہ ے ماست چرا باید ربطش بدیم بہ دین و شهدا و غیرہ! قانون مدرسہ جداس اونم با این روش درست! عصبے میگوید:حد خودتو بدون! _من بے احترامے نڪردم! داریم منطقے صحبت میڪنیم! انگشت اشارہ اش را بہ سمتم میگیرد و میگوید:ببین دخترجون حجاب از واجباتہ دین مونہ،همینطور امر بہ معروف و نهے از منڪر،تو ڪہ خودت چادرے اے و حجاب برترو انتخاب ڪردے اینا رو میدونے! من نمیتونم این مسخرہ بازیا و بے حرمتیا رو ببینم و ساڪت بمونم! با لحنے ملایم میگویم:حجاب براے نامحرمہ نہ محرم! مگہ اینڪہ مام بہ هم نامحرم باشیم،امر بہ معروف و نهے از منڪرم بہ شرط ڪامل مسلط بودن و روش درست،ڪسے عمل ڪنہ ما نمیتونیم ڪہ مجبورش ڪنیم! اونم بہ زور! با حرص نگاهم میڪند و چیزے نمیگوید،معلوم است جوابے ندارد! ادامہ میدهم:یا ناخن بلند! این قانون مدرسہ س! قانون دین اصول خودشو دارہ ڪہ اونو الان مراجع تقلید مشخص میڪنن. با تندے جواب میدهد:ناخن بلند زینتہ! باید از نامحرم پوشندہ شہ! متاصل نگاهش میڪنم:بعلہ! ولے باز ممڪنہ نظر بعضے مراجع فرق ڪنہ! من میگم قانوناے مدرسہ رو بہ دین و شرع نچسبونید ڪہ بچہ ها زدہ بشن! پوزخندے میزند و میگوید:زبونت خوب باز شدہ! تو بہ منے ڪہ پونزدہ شونزدہ سالہ درسِ دین خوندم میخواے راہ و رسم دین دارے یاد بدے؟! ماشااللہ هرچے از دهنت درمیادم ڪہ بہ آدم مستقیم و غیر مستقیم میگے! متعجب نگاهش میڪنم و آرام میگویم:من ڪِے توهین ڪردم؟! بہ سمت دفتر راہ میوفتد:بیاید تا تڪلیف تورم مشخص ڪنم! ... @zoje _ beheshti ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب زیارتی ارباب اهل بهشت امام حسین (ع) السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین✋🏻
| شَبـِـ جُمعھ ... | رَهاگَردیدھ آهوےِدلِ ما | دَر مَسیــرِ ڪَـــربَلایَت | ڪهـ سامانــے بِگیـــرَد | ساعَتے ڪُنجِ ضَریحَت...♡ 😔 *✋* *ازجانب قلبِ من بر آن خاڪ ســلام ✨* *السلام علی الحسینــــــ* *و علی علی ابن الحسین* و علی اولاد الحسینـــــ *و علی اصحاب الحسین* *❤✋* *═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═*┄
امروز‌...،روزشهداست! آره..؟🙂♥️ #.۲۲.اسفند‌ روزشهدا🌱 یابهتربگم... روزتجدیدرفاقت‌ماباشهدا😍 اصلا،ماهِ فرماندهان شهید است✌ 🔹ماهِ که روز ششم اسفند در جزیره مجنون زیر آتشی💥 بی‌امان به رسید و برادرش "مهدی" اجازه نداد تنها جنازه او را بازگردانند و پیکر مبارکش همانجا کنار پل شحیطاط ماند😔 ♦️ماهِ که روز هشتم اسفند پس از ۴۵ روز جنگ سخت ۵ در عملیات تکمیلی، پس از هفت سال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین کنار نهر جاسم به شهادت🌷 رسید. 🔹ماهِ که روز هفدهم اسفند در میانه عملیات پر از زخم و خون در سه‌راهیِ مرگ به شهادت رسید🌷 و سرش رفت، اما قولش نرفت😔 ♦️ماهِ که روز ۲۴ اسفند در کنار رودخانه دجله و شمال القرنه، نیروهای لشکر ۲۷ را فرماندهی کرد و ترکشِ خمپاره💥 این فرمانده دلیر و نجیب را شکافت و به شهادت رساند. 🔹و سر آخر، اسفند، ماهِ است. که در غروب غم‌انگیز💔 ۲۵ اسفند وقتی در شرق رودخانه دجله با یارانِ اندکش محاصره شده بود، ایستاد و جنگید و در جواب اصرار رفیقش "احمد کاظمی" برای بازگشتن گفت: «اینجا جای خوبی شده، اگر بیایی تا همیشه با همیم». و بعد تیرِ مستقیم به خورد و متعاقب آن قایقی که جنازه او را باز می‌گرداند با آرپی‌جی منفجر شد💥 و تکه‌های پیکرش در خروش آب دجله رو به سوی مقصدی نامعلوم رفتند😔 «آقامهدی» همان‌طور که دوست می‌داشت بی‌نشان🌷 ماند؛ اما شناسنامه سرزمین ما شد.... وچقــــدر این روزها مامحتاج نگاه و دعای شما هستیم😢 .همیشه.نگاهی🙏 شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاک
🌹 خدای خوبم امروز دلم میخواد برای همه بنده هایت آرزو کنم ،، آرزویی ازاعماق وجود،، خدایا :: شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگ است،، بی نیازکن کسی را که بدرگاهت نیازمند است،، امیدوارکن کسی را که به آستانت نا امید است،، بگیردستانی که اکنون بسوی توبلند است،،، 🍃🌹سلام صبحتان بخیر روزتون زيبا و پربركت...🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لفظ جلاله والله از زبان سه شخص ... کدوم به دلتون میشینه و کدوم رو باور میکنید خداییش؟ @abrar40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای وزیر خارجه اگه این حرفات پالس به بیگانه نیست پس چیه؟😏🤔
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ میلادی: Friday - 13 March 2020 قمری: الجمعة، 18 رجب 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت ابراهیم پسر حضرت رسول اکرم، 10ه-ق 🔹آغاز خلافت یزید لعنة الله علیه، 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️8 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️9 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️15 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️16 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ✅ با ما همراه شوید... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖