eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـق آن‌ قَدَر از موی تـو♥️ زنجیـر بـه هـم بـافـت تـا سـاخـت کمنـدی کـه کشـانیـد بـه بنـدم ...!😍 ✌🏼
تـاریـخ معـاصـر، همیـن حـالِ خـوب کنار «تــو» بودن است که نسل هاى بعد ورق میزنند تمام دوسـت داشتنمان را!😍
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت ای ز عشقت عالمی ویران گشته قصد این ویرانه کردی عاقبت ‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آهنگ کوتاه آرامبخش ☀️ پشتم گرمه به تو که کوه ایمانی ☀️ پشتم گرمه به سید خراسانی
*ضرورت ادب و احترام به والدین* 1⃣✅نکته اول پیامبر_اکرم_صلی الله علیه واله 🔸اگر فرزند به تعداد ریگهای بیابان و قطرات باران در جهان، در ادای حق مادر بکوشد معادل روزی که مادر فرزند را در شکمش حمل می‏کرد نمی‏شود. 2⃣✅ قلم دوم حضرت_امام_خمینی_ره بانوان محترم! شما مسئولید که در دامن های خودتان اولاد متّقی بار بیاورید، تربیت کنید، به جامعه تحویل بدهید. دامن مادر بهترین مکتب است برای اولاد. 3⃣✅ قلم سوم حضرت امام_خامنه_ای بزرگترین دانشمندان ممکن است یک ابزار پیچیده الکترونیکی به وجود آورند، موشک قاره پیما بسازند، فضا را تسخیر کنند، اما هیچ یک از این ها اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان به وجود آورد و او مادر است. 5⃣✅ قلم چهارم علامه_حسن_زاده_آملی در وصف مادر: همانا یقین دارم هر برکتی که از پروردگارم به من افاضه شده است، از اینجا ناشی شده که خدای تعالی مرا در چنان دامن عفیفی پرورش داده و از چنان پستان شریفی روزی ام فرمود. 5⃣✅ قلم پنجم آیت_الله_مجتهدی_ره اولین عملی که باعث خوب شدن کار و بار انسان می شود ، راضی نگه داشتن پدر و مادر است و دومین عمل، نماز اول وقت. 6⃣✅ قلم ششم آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اگرشخص مرتكب زنائى يا غيبتى شد،يك گناه بيشتر در نامه اعمال او نمى نويسند، اما اگر عاق پدر و يا مادر شد تا حلاليت حاصل نشده است هر روز گناهكار است 7⃣✅ قلم هفتم علامه_حسینی_طهرانی در بوسیدن دست پدر و مادر برکتی است مخصوص خود آن و در جای دیگری پیدا نمی شود. 8⃣ قلم هشتم آیت_الله_سعادت_پرور در مقابل پدر و مادر مراعات ادب و احترام كنید ، زیرا ایشان واسطه هستی و هر سعادتی كه نصیب شما شود ، شده اند. 📚اخلاق خوبان،ص156 نکات_بسیارمهم_اخلاقی ضرورت ادب و احترام به والدین
🌿 🕊إِلٰهِى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَأَنَا أَحْوَجُ إِلىٰ سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فِى الْأُخْرىٰ 🌤خدایا گناهانی را در دنیا بر من پوشاندی که بر پوشاندن آن‌ها در آخرت محتاج‌ترم،
🍃در روایتی حضرت امام صادق علیه‌السلام فرمودن که هرگاه خواستید از راه دور زائر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام باشید، رو به قبله، دست بروی سینه بگذارید و سه مرتبه این جمله را تکرار کنید: 🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله🌹
Meysam Ebrahimi - Shahre Baran.mp3
6.7M
☔️ با این که دورم از دلت تنها ترم نمیکنی هیچ موقه مهربونیه قلبتو کم نمیکنی ...🦋 🍃🌸🌈
و كسی كه بر خدا توكل كند، خدا برایش کافی است...🌹 📖سوره طلاق، آیه۳🌿
ابرار
#معما سوال در تصویر!!! در صورت تمایل پاسخ دهید👇 https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry پاسخ صحیح ر
بطری شماره 5 اگه به جاهای مشخص شده توجه کنید میببنید که اینجاها بسته شده پس آب نمی گذره
ادامه جوابا بعد از افطار التماس دعا🌹🤲
ابرار
#معما #معمای_پلیسی سرگرد مشفق بارها با رئیس اداره صحبت کرده بود تا برای هر موردی او را به محل حا
هنوز درباره خفگی مقتول اظهار نظری نشده بود و فقط تکنسین اورژانس حدس هایی در اینباره داده بود، اما برادر زن مقتول در حرف هایش گفت اونی که خفه شده شوهر خواهر من است.
به وقت ادامه پناه رو تقدیم نگاهتون میکنم 🌹👇🌹👇🌹
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 خودڪار خودم را می بخشم به او ،چون اصلا اهل جزو نویسی نیستم ! هرچند دلم می خواهد با اینڪه امروز دیگر ڪلاسی ندارم بیشتر توی فضای دانشگاه بمانم اما دلم بی قراره مزار مادر شده .بعد از گرفتن یڪ دسته گل رز و یڪ ماشین دربست مستقیم به بهشت زهرا می روم .با سختی قطعه ی 38 را پیدا می ڪنم و چشمم می خورد به سنگ سفید قبرش ... حتی نوشته هایش هم مثل یادش ڪمرنگ شده .می نشینم و بعد از فرستادن فاتحه ای زیر لب شروع می ڪنم به صحبت ڪردن .انقدر درددل تلنبار شده دارم ڪه می شوند حرفهای بی سر و ته و درهم پیچیده .خنده ام می گیرد وسط اشڪ ریختن و می گویم: _منم یه چیزیم میشه ها مامان ! مگه مامانا از دل بچه هاشون بی خبرن ؟ می دونم ڪه همه ی بدبختی هامو می دونی و همیشه دلت برام سوخته حتی از اون دنیا .اما بذار بگم تا سبڪ بشم انقدر منو تو مشتشون گرفتن ڪه مجبور شدم بخاطر نفس ڪشیدن فرار ڪنم ! دانشگاه اومدن بهانه بود .وگرنه نه دلم به درسه نه خیری نصیبم میشه می خواستم به تو نزدیڪ بشمو از اوناورمی دونی ڪه بابا ناراحتی قلبیش عود ڪرده دڪترش گفته اگه همینجوری پیش بره باید عمل قلب باز بڪنه و این اصلا خوب نیست ! ترسیدم ترسیدم ڪه بگو مگوهای منو افسانه ڪارشو به جاهای باریڪ بڪشونه دوستش دارم بابا رو ، همیشه حامیم بوده هیچ وقت نذاشته زور زنش بالا سرم باشه اما اون وقتایی ڪه سرڪار بود چه خبر داشت از منو افسانه هعی مامانی جای خالیت رو بدجور برام پرڪردن ڪاش بودی و خودت رو بغل می ڪردم نه این سنگی ڪه سالهاست چهره ی مهربونتو ازم قایم ڪرده لعنت به این زندگی مزخرف ڪه تو رو توش ندارم گل ها را پرپر می ڪنم و جوری می زنم زیر گریه ڪه انگار تازه او را از دست داده ام هرچند داغ مادر سرد شدنی نیست سبڪ تر ڪه می شوم قصد برگشت می ڪنم تا غروب نشده به خانه برسم امروز سه روز از آمدنم به خانه حاج رضا می گذرد و درست مثل سرگردان ها و بی تڪلیف مانده ها شده ام . آماده می شوم برای بیرون رفتن ڪه فرشته می پرسد :میری ڪلاس؟ _نه باید برم انقلاب ، دو سه تا ڪتاب می خوام بخرم +آهان، چه زود اقدام ڪردی .من می ذاشتم دم امتحانا _دلخوش بودی خب +شایدم ! راستی صبح ڪه بابا می خواست بره انگار به مامان گفت هنوز از جا خبری نیست . همانطور ڪه با سماجت سعی می ڪنم هردو خط چشمم را قرینه بڪشم می گویم :یعنی خودم دست به ڪار بشم ؟ از توی آینه می بینمش ڪه شانه بالا می اندازد نمی دونم ولی عجیبه با وارد شدن ناگهانی زهرا خانوم توی اتاق ،حرفش روی هوا می ماند ، مداد را توی ڪیف نیمه باز لوازم آرایشم می گذارم و بر می گردم سمتش. _سلام ،صبح بخیر علیڪ سلام خوبی عزیزم ؟ _مرسی خداروشڪر ڪجا میری مادر ؟ _میرم ڪتاب بخرم بسلامتی یه ڪار ڪوچیڪی باهات داشتم برگشتی یادم بنداز ڪه بهت بگم می دانم ڪه تا موقع برگشت دل توی دلم نمی ماند از ڪنجڪاوی و فضولی زود می پرسم : _چه ڪاری ؟خب الان بگید من وقت دارم نه مادر برو به ڪارت برس حالا وقت زیاده و می پرم میان حرفش و می گویم :نه نه بگید اونجا ڪه ساعت نداره دیر نمیشه من گوشم با شماست به دخترش نگاهی می ڪند و بعد رو به من می گوید : +نیم طبقه ی بالا چیزی جز یه فرش و پرده و این چیزا نداره ، بچه ها گاهی می رفتن اونجا ڪه مثلا تنها باشن یا موقع امتحانا درس بخونن ! وگرنه تا همین چند سال پیش فقط جهیزیه دختر بزرگم توش بود ،مامان ثنا رو میگم ثنا ، همان دختر بچه ای ڪه روز اول دیدمش و بعد فهمیدم نوه اش هست ولی هنوز مادرش را ندیده ام ادامه می دهد : +هیچ وقت نه خواستیم و نه قراره اجاره ش بدیم ولی حاجی صبح با من صحبت ڪرد و گفت فعلا می تونی همین طبقه بالا باشی چون هنوز جایی رو پیدا نڪرده ،خوب نیست حالا ڪه مهمون مایی معذب باشی ،راستم میگه ! سه روزه ڪه تنهایی توی این اتاق غذا می خوری و ما گمون می ڪنیم دستت به سفره نم نمی توانم عادت بد پریدن وسط حرف را ترڪ ڪنم و باز یهویی می گویم: _نه به خدا ! من فقط نمی خواستم شما یا حاج رضا اذیت بشین این چه حرفیه مادر توام برای ما مثل همین فرشته می مونی .یعنی اگه دختر من در خونه ی پدر تو رو می زد دست رد به سینش می زدن؟ خیلی دلم می خواهد بگویم پدرم ڪه سهل است اگر در خانه ی خودم را هم می زدند اینطور ندیده و نشناخته هیچ وقت ڪسی را قبول نمی ڪردم ! اما در عوض فقط لبخند ملیحی تحویلش می دهم .می فهمم ڪه بین صحبت ها چشمان به چروڪ نشسته اش هرازگاهی نگاهی به سر و وضعم می ڪند اما مثل تمام سه روز گذشته هیچ اشاره ای یا ڪنایه ای به تیپم نمی ڪند !در صورتی ڪه زمین تا آسمان با مدل خودشان فرق دارم خلاصه ڪه جونم بهت بگه از امروز می تونی دستی به سر و گوش طبقه ی بالا بڪشی و ازش استفاده ڪنی . ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡l ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 آنقدر ذوق زده ام ڪه ترجیح می دهم بجای رفتن به انقلاب ، زودتر طبقه ی بالا را رصد ڪنم .ڪلی از زهرا خانوم تشڪر می ڪنم و به نیم ساعت نڪشیده بار و بندیل مختصرم را جمع ڪرده و همراه با فرشته راهی طبقه ی بالا می شوم . جای دنج و دوست داشتنی است مخصوصا با پنجره ی بزرگی ڪه سمت حیاط دارد و یڪ سری وسایل جزئی ڪه خود حاج خانوم گفته بود ! تنها نڪته ی بدی ڪه همین اول ڪاری به نظرم می آید توی پاگرد بودن سرویس بهداشتیش است ... +پسندیدی؟ _عالیه +ببینم تو دست خالی اومدی تازه می خوای چند ماهم بمونی ؟  _نه دیگه یه چمدون وسیله دارم +منظورم وسیله زندگیه ! نمی بینی اینجا تقریبا خالیه ؟ _خوب یه چزایی می خرم  +چه دست و دلباز ! از سمساری می گیری یا میری بازار در حد جهیزیه پول میدی ؟  _هوم نمی دونم تو ڪمڪم می ڪنی +یعنی بیام خرید ؟ _خب آره +با مامان هماهنگ می ڪنم بهت خبر میدم _یه خرید رفتن هماهنگی خانوادگی می خواد ؟! +بی اطلاع ڪه نمیشه _چرا نشه ؟ +اصلا سعی نڪن منو از راه به در ڪنی ڪه عجیب مقاومم گفته باشم ! مثل خودش می خندم و در حالیڪه هنوز با چشم همه جا را وارسی می ڪنم می گویم : _توام مثل لاله ای ،بچه پاستوریزه +دوستته؟ _هم آره هم نه ، دخترعمه هم هستن ایشون آخه ! +پس شانس آوردی ڪه بچه مثبتا احاطه ت ڪردن.ببینم ڪاغذ و قلم داری ؟ _می خوای چیڪار ؟ +برات لیست جهیزیه بنویسم دیگه از توی خرت و پرت های ڪوله پشتی بزرگم دفترچه یادداشت صورتی رنگ و خودڪاری پیدا می ڪنم و به او می دهم فڪر می ڪنم ڪل مساحت اینجا بیست متر هم نباشد . با پولی ڪه پدر به ڪارتم ریخته می شود یڪ چیزهایی خرید +خب اینم از این ، هرچی ڪه فڪر ڪردم لازمه رو نوشتم _مرسی .ڪی بریم ؟ _الان ڪه دیگه نزدیڪ ظهره و ناهار و نماز ... بذار عصر لب برمی چینم اما به ناچار قبول می ڪنم . +من میرم پایین توام فعلا با همین یه فرش و چند تا تیڪه ظرف سر ڪن ڪه خدا با صابرینه ! _اوڪی +راستی اینو مامان داد ، ڪلید در ورودیه _دستت درد نڪنه +خواهش می ڪنم ، فعلا دستی تڪان می دهد و در را می بندد.باورم نمی شود ڪه بالاخره تنها شدم ! نفس راحتی می ڪشم و به لاله زنگ می زنم .قول داده رازداری ڪند و به پدر چیزی نگوید از بودنم در خانه ی حاج رضا .هرچند به عالم و آدم مشڪوڪ است و ڪلی سفارشم می ڪند ولی مطمئنم اگر این خانواده و مهربانی شان را می دید او هم مثل من خیالش راحت می شد . دوست دارم حالا ڪه جدا شده ام خورد و خوراڪم هم پای خودم باشد .ڪیفم را برمی دارم و سری به فروشگاه سر ڪوچه می زنم .ڪمی هله هوله و چیزهایی ڪه ضروری تر است را می خرم به سختی مشماها را تا توی ڪوچه می آورم ، وسط ڪوچه ڪه می رسم با تڪ بوق ماشینی از ترس به هوا می پرم و طلبڪارانه بر می گردم سمت راننده .پسر جوانی ڪه به شدت آشناست پشت فرمان نشسته ، بدون توجه به من با موبایلش حرف می زند و از ڪنارم رد می شود غر می زنم ڪه "انگار ڪوچه ارث پدرشه می خواد راه باز ڪنن براش می ایستم ، نفسم را فوت می ڪنم بیرون ، خریدها را روی زمین می گذارم در را باز می ڪنم و وارد حیاط می شوم . بر می گردم نایلون ها را بردارم ڪه در ڪمال تعجب همان راننده ی جوان را این بار بدون ماشین و پشت در مقابل خودم می بینم ، دوباره فڪر می ڪنم ڪه واقعا آشناست !متعجب می پرسم : _امری داشتین ؟ انگار او هم تعجب ڪرده ڪه بجای جواب دادن سوال می ڪنید:شما!؟ ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 ڪلید را پرت می ڪنم توی ڪیف و با ژست خاصی می گویم : _اینو من باید بپرسما ،مثل اینڪه شما پشت در خونه ی مایی آقا ! +مگه میشه؟ _چی میشه؟ جواب نمی دهد ، استغفرالهی می گوید یڪ قدم عقب می رود و به ساختمان نگاه می ڪند .هنوز توی ذهنم سرچ می ڪنم ڪه شبیه به ڪیست ! دستی به ریشش می ڪشد ، موبایلش را از جیب پیراهن سفیدی ڪه به تن دارد درمی آورد و شماره می گیرد .زیرلب غر می زنم "دیوونست ! اینم لابد مدل جدید مخ زدنشونه " نایلون ها را بر می دارم و در حالیڪه هنوز مثل واداده ها وسط ڪوچه ایستاده با پا در را می بندم و وارد خانه می شوم . فرشته با عجله می دود توی حیاط ، چادر گلدارش را توی هوا چرخی می دهد و می گوید : +ڪسی در نزد ؟ _نه ولی یه آقایی بیرونه ڪه سوالای عجیب غریب می ڪرد ،چطور ؟ +اوه اوه شهاب سنگ نازل شد ! _یعنی چی؟ +هیچی ،تو برو داخل دستت افتاد ! با عجله می رود سمت در ، امروز همه مشڪوڪ اند ! شانه ای بالا می اندازم و با اینڪه از شدت فضولی در حال مردنم اما ترجیح می دهم نامحسوس آمار بگیرم !پله ها را با وجود سنگینی خریدها دوتا یڪی طی می ڪنم ، شالم را از سرم می ڪشم و از پشت پنجره ی اتاق بیرون را دید می زنم پسر جوان توی حیاط ڪنار فرشته ایستاده و آهسته حرف می زنند .دست هایش را جوری توی هوا تڪان می دهد ڪه می فهمم عصبانیست ! چشم هایم را ریز می ڪنم و گوشم را تیز ... قد نسبتا بلندی دارد و چهره ای آرام و مذهبی با تیپی ساده شاید دوست پسر فرشته باشد ! خودم خنده ام می گیرد از این تصور محال ... نمی دانم چه می گویند ڪه ناگهان هردو نگاهشان سمت پنجره ی اتاق من می چرخد . چشمان فرشته گرد می شود و تند و تند با دست اشاره می ڪند ڪه دور شوم پسر اما به ثانیه نرسیده رو بر می گرداند و از در بیرون می زند . ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 تازه می فهمم شهاب سنگی ڪه فرشته می گفت ، برادرش شهاب الدین است ! یعنی همان پسر آشنایی ڪه دیروز سر و ڪله اش پیدا شد و وقتی عصر با فرشته رفتیم خرید از زیر زبانش بیرون ڪشیدم بالاخره _چرا این چند روزه نبود برادر گرامیت +داداش شهاب خیلی وقتا مسافرته ، یعنی در واقع ماموریته بخاطر ڪارش _مگه ڪارش چیه ؟ +مستندساز و مجری و این چیزا _ای بابا ! گفتم چقدر آشناستا +یعنی دیدی برنامه هاشو؟! _حتما دیگه ! چون از همون اول فڪر ڪردم می شناسمش +عجیبه _چرا ؟ مگه نمیگی مجریه ؟ +خب آره هست ، ولی مجری برنامه های مذهبیه ... نفهمیدم ڪنایه بود یا نه ولی احساس ڪردم ڪه مذهبی را به عمد غلیظ گفت و بعد هم ادامه داد : +اصلا سختگیری اولیه آقاجونم برای موندن تو توی خونه ی ما بخاطر همین خان داداشم بود _ڪه یه وقت از راه به در نشه؟ خندید و گفت: +نه بابا ! ولش ڪن ...ڪلا حالا خودت بیشتر آشنا میشی با مدل ما ،ببینم نگفتی قراره چیا بخریم ؟ این دختر دلیلی برای اذیت ڪردن من نداشت وقتی اینهمه مهربان بود . وقتی آمد دنبالم و گفت آماده شده برای خرید تعجب ڪردم .روسری طرحدار بلند و قشنگی را با گیره لبنانی بسته بود ڪه با چادر واقعا زیبایش ڪرده بود حتی با اینڪه بدون هیچ آرایشی بود .انقدر ساده و راحت ڪه فڪر ڪردم مگر می شود اینطور هم بیرون رفت و اعتماد به نفس داشت ؟! حتی لاله هم ڪه چادری بود به زور من ڪمی آرایش می ڪرد ! فقط یڪ لحظه احساس ڪردم چقدر دنیای ما متفاوت است ،موقعی ڪه توی شیشه ی یڪ مغازه تصویر ڪنار هم ایستاده مان را دیدم ! من با مانتوی سبڪ و رنگ روشنی ڪه آستین هایش تقریبا ڪوتاه بود و بدون هیچ ساق دستی ، با ساپورت و لاڪ ناخن و موهای اتو ڪشیده و آرایش ڪامل .... و او دقیقا نقطه ی مقابلم بود . حتما برادرش از همین ایراد گرفته و نمی خواست یا تعجب ڪرده بود ڪه من ساڪن خانه شان شده ام ! آن هم وقتی ڪه فقط یڪ هفته غایب بوده و همین برخورد تند اولیه اش ڪه البته خیلی هم مستقیم نبود باعث شد تا جرقه ی ڪینه ی عمیقی نسبت به او در دلم زده شود ! تمام دیروز را اختصاص دادم به مرتب ڪردن و چیدن وسایل اندڪی ڪه تهیه ڪرده بودیم . با شنیدن صدای در از مرور خاطرات می گذرم و در را باز می ڪنم زهرا خانوم است با لبخندی ڪه همیشه به چهره دارد از دیروز ڪلی خرده پاش برایم فرستاده +خواب ڪه نبودی ؟ _نه ،اگه ڪار داشتین می گفتین من میومدم پایین پاتون درد می گیره ڪه دستش را بالا می آورد و می گوید: +نمی دونم چطور یادم نبود ڪه دیروز تا حالا اینو برات بیارم دستم را دراز می ڪنم و قالیچه ڪوچڪ نازڪی ڪه تا زده است را می گیرم +سجاده و چادرنمازه ،تو رو خدا حلال ڪن حواس پرتی منو قبله ڪه خودت می دونی دیگه ڪدوم وره مادر التماس دعای زیاد عطر گل محمدی پر می ڪند ریه ام را ، انگار بعد از سال ها عزیز را بغل ڪرده ام! انقدر گیج شده ام ڪه نمی فهمم ڪی می رود و من حتی تشڪر هم نڪرده ام ... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 امروز ڪیان رسما دعوتم ڪرده به ڪافه ی پشت دانشگاه برای آشنایی با دوستانش از بچه های ڪلاس خودمان خیلی خوشم نمی آید ، دوست دارم بیشتر با ڪیان مچ بشوم .پسر مهربان و خوش مشربی است و توی همین چند روز تقریبا مطمئن شده ام ڪه قابل اعتماد است ! ڪلاس ادبیات را غیبت می خورم و راهی آدرسی ڪه ڪیان داده می شوم .قبل از رفتن توی ڪافه آینه ی ڪوچڪم را از ڪیف در می آورم و نگاهی به صورتم می ڪنم .موهایم را با دست مرتب می ڪنم ، رژم را تجدید و لبخندم را امتحان می ڪنم همه چیز مرتب است هرچند فضای ڪافی شاپ دلگیر است اما از این ڪه بوی قهوه به مشامم بخورد و با ڪسانی ڪه هم سن و سال و هم عقیده ام هستند گپ بزنم لذت می برم ... لازم به گشتن نیست ! دقیقا جایی وسط سالن نیمه تاریڪ دو میز را بهم چسبانده اند و شش هفت تا دختر و پسر با تیپ های نسبتا خاص دورش جمع شده اند و صدای بگو و بخندشان گوش فلڪ را ڪر ڪرده ... همین ڪه چشم ڪیان به من می افتد ڪه چند میز آن طرف ایستاده ام بلند می شود و می گوید : به به ببین ڪی اینجاست، پناه جان خوش اومدی دخترها با ڪنجڪاوی بررسی ام می ڪنند نزدیڪ می شوم و سلام می ڪنم بعضی ها به احترامم بلند می شوند ولی چند نفری هم همانطور ڪه خیلی راحت لم داده اند حال و احوال می ڪنند یڪی از پسرها دستش را دراز می ڪند و با صدایی ڪه بی شباهت به دوبلورها نیست می گوید : به جمع دیوونه ها خوش اومدی پناه جون فڪر اینجایش را نڪرده بودم !همه در سڪوت به ما خیره شده اند ، می دانم ممڪن است انگ امل بودن و این چیزها را بخورم ولی هرڪار می ڪنم مغزم فرمانی برای دست دادن صادر نمی ڪند پسر جوان ڪه انگار طوفان به سرش حمله ڪرده ڪه تمام موهایش به طرز عجیبی ڪج شده اند ، ابرو بالا می اندازد و رو به ڪیان می گوید : +تف تو روت ڪیان ، یڪی طلبت خجالت می ڪشم از خودم ڪیان صندلی از میز ڪناری می آورد و دعوتم می ڪند به نشستن ، بوی سیگار به سرفه می اندازتم . _نریمان جون تو زیادی هولی تقصیره منه ؟! دختری ڪه ڪنار نریمان نشسته فنجانش را توی دست می چرخاند و با صدای تو دماغی اش می گوید : _چه پاستوریزه ای پانی جون ! حالا بیخیال از خودت بگو تا بیشتر دوس شیم لحنش زیادی لوس است ! جواب می دهم :من پناهم عزیزم نه پانی، اووه چه حساس ! حالا چه فرقی می ڪنه ؟ پانی ڪه شیڪ تره نه رویا ؟ و به بغل دستی اش نگاه می ڪند، رویا ڪه تا ڪمر خم شده و با موبایلش مشغول است ، با شنیدن اسم خودش سرش را بی حواس بالا می آورد و می گوید :چی شد چی شد؟ تپل و بامزه است ، مقنعه ی مشڪی ڪه پوشیده را پشت گوش هایش تا زده و عجیب چشمڪ می زنند گوشواره های حلقه ای ڪه به زور بند گوشش شده و هر ڪدام اندازه ی فنجان های روی میز قطر دارد .ڪیان می گوید : +هیچی بابا تو بازیتو ڪن یه وقت جانمونی ! بذار خودم بچه ها رو واست معرفی ڪنم ایشون ڪه رویاست ، دانشجوی آی تی و همڪلاسی هنگامه هنگامه هم از خوبای فڪ و فامیل نریمان ایناست این خانوم ساڪت ڪه همیشه ی خدا بی اعصابم هست آذره ، از دوستای میلاد خان ڪه رفیق فابریڪ خودمه ! اینم ڪه نریمانه منم ڪه ڪیانم ایشونم پناهه دانشجوی ترم یڪ و بچه ی مشهد ، عه راستی ما یڪیمون چرا ڪم شد؟ آذر ڪه برعڪس رویا فوق العاده لاغر و استخوانی است ، نیشخندی می زند و می گوید :ساعت خواب !اگه پارسا منظورته، اون موقع ڪه شما مشغول اس ام اس بازی بودی تشریف برد ! بهترخب پناه درسته ما ازین تعداد خیلی بیشتریم ولی خودمونی ترین جمعمون همینه ڪه می بینی لبخندی می زنم و می گویم : _خیلی هم عالی ، خوشبختم بچه ها و خوشحالم ڪه منو تو جمعتون راه دادین و بعد از بیست و چند سال حس پیروزی می ڪنم ، انگار برای رسیدن به چنین دورهمی ای زندگی و خانواده ام را دور زده ام و اتفاقا تا اطلاع ثانوی قصد ورود به هیچ دور برگردانی را هم ندارم و فڪر می ڪنم ڪه من تازه دارم به خواسته هایم نزدیڪ می شوم ... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
آیا ماه رمضان سال بعد را درک خواهیم کرد؟ • حضرت امام مجتبی علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که فرمودند: کسی که در ماه رمضان آمرزیده نشود، امیدی به آمرزش او تا سال بعد نیست. کدام یک از شما مطمئن است که ماه رمضان سال آینده را درک می کند؟ پس همچون کسی روزه بگیرید که ابداً روزه سال بعد را درک نخواهد کرد. پس چه بسیار روزه دارانی که یک سال را برای روزه داری در اختیار داشته اند، امّا امسال در قبر مدفون اند و در تنهایی، سر بر خاک نهاده اند. 📚 فضائل الأشهر الثلاثة، ص117 🔻
🌎🌗 تقویم نجومی اسلامی🌎🌗 ✴️ دوشنبه 👈 22 اردیبهشت 1399 👈17 رمضان 1441👈11 می 2020 🕌مناسبت های اسلامی. ❤️معراج پیامبر اعظم اسلام صلی الله علیه و اله. ☑️ اغاز جنگ بدر (2 هجری) ☑️قتل عایشه توسط عمال معاویه(58 هجری) 🌙🌟احکام اسلامی و دینی. 📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.. 📛از. وام گرفتن و دادن پرهیز شود. 📛اقدام برای امور قضایی نیز خوب نیست. 👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و خوشبخت است. ان شاءالله. 🤒بیماری که امروز مریض شود ازارش زیاد است. 🛫 مسافرت مکروه است اگر ضروری است حتما همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍👩حکم مباشرت امشب. مباشرت شب سه شنبه مستحب و فرزند ان دهانی خوشبو دارد نرم دل و پاک زبان است. ان شاءلله.و برای سلامتی نیز مفید است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓انجام اموری از قبیل: ✳️از شیر گرفتن نوزاد. ✳️درو غلات. ✳️و تشکیل شرکت نیک است. 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری میانه است. 🔴 یا در این روز از ماه قمری،باعث صحت و سلامتی بدن است.ان شاءالله. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از ایه 18 سوره مبارکه کهف است. و تحسبهم ایقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال... و از معنای ان استفاده می شود که خانه یا ملکی جدید در تصرف خواب بیننده در اید..ان شاءالله. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید 🌸زندگیتون مهدوی🌸
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 11 May 2020 قمری: الإثنين، 17 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹معراج حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در سالهای اول بعثت 🔹وفات برادر زاده ابولؤلؤ رحمة الله علیه، 130131ه-ق 🔹قتل عایشه، 58ه-ق 🔹جنگ بدر، 3ه-ق 🔹بناء مسجد جمکران به امر حضرت صاحب الزمان عج، 373ه-ق ▪️1 روز تا اولین شب قدر ▪️2 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️3 روز تا دومین شب قدر ▪️4 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️5 روز تا سومین شب قدر ✅ با ما همراه شوید... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🚩 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🚩 ☀️امروز:دوشنبه22 اردیبهشت ماه1399/02/22 🔴 17 رمضان 1441 هجری 1441/09/17 🎄11 می 2020 میلادی2020/05/11 🖍🔗🛑 رویداد 💠☀️ رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (22 اردیبهشت ماه 99 ) 1️⃣استقلال بحرين از ايران با تأييد سازمان ملل متحد (1349 ش) 2️⃣رحلت عارف زاهد "سيدابوالحسن حافظيان مشهدي" (1360 ش) 3️⃣شهادت "مولوي فيض محمدحسين" روحاني مبارز سيستان توسط ضدانقلاب(1360ش) 4️⃣درگذشت پرویز شهریاری چهره ماندگار ریاضی (1391ش) 💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (16 رمضان 1441 هجری قمری ) 1️⃣ درگذشت دانشمند و مورخ بزرگ اسلامي "ابوالعباس مِقْريزي" در مصر(845 ق) 2️⃣ ارتحال عالم فرزانه "شيخ محمدرضا مظفر" انديشمند بزرگ و اصلاح‏گر مسلمان(1383 ق) 3️⃣ آغاز جنگ "قادسيه" ميان سپاه اسلام و ايران(14 ق) 4️⃣ وفات "ابن زَمْلَكاني" فقيه و محدث مسلمان(727 ق) 💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (11 می 2020 میلادی) 1️⃣تصویب قطعنامه استقلال بحرین در شورای امنیت سازمان ملل متحد (1970م) 2️⃣ تأسيس آكادمي هنرهاي علوم سينمايي اسكار (1927م) 3️⃣ پرتاب ماهواره بدون سرنشين "كاسموس 118" به فضا توسط شوروي (1966م) 4️⃣افتتاح اولين فرستنده تلويزيوني جهان در برلين (1935م) 5️⃣ تولد "سالوادور دالي" نقاش معروف و معاصر اسپانيايي (1904م) ✅ امروز متعلق است به: امام حسن مجتبی (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) ♦️اذکار امروز:-یا قاضیَ الحاجات ( ای براورنده حاجت ها)( 100مرتبه )- سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّهِ ( 1000 مرتبه)- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال 🌀حدیث امروز : (ميانه روي و بي نيازي ) امام صادق علیه السلام 🟣ضمِنْتُ لِمَنِ اقْتَصَدَ أَنْ لَا يَفْتَقِرَ. 🔴من ضمانت مي کنم اگر کسي ميانه روي را در معيشت مراعات کند هرگز فقير و نيازمند نشود .خصال ج1ص10 💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐