eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸آخرین روز هفته تون زیبا 🍃به پانزدهمین روز آبان ماه 🦋خوش آمدین 🌼یه جایی بنویس که 🌺هیچکس دوبار 🌼زندگی نکرده است 🍃روزی دوبار بهش نگاه کن 🌸و به قول چارلی چاپلین 🌺شاید زندگی آن جشنی نباشه 🌼که تو آرزوشو می‌کردی 🌸ولی حالا که بهش دعوت شدی 🦋تا می‌تونی زیبا برقص 🌸دوستان خوبم 🌺زندگیتون سرتاسر پر از عشق ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا https://eitaa.com/abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
با عرض سلام و صبح بخیر و تبریک به مناسبت این روز مبارک 🌹هم جمعه است و هم میلاد امام حسن عسکری علیه السلام❤️ دمی با دوست به سر بردن دو صد دنـیـا بـها دارد خوشا آن كس كه در دنیا  رفیق بـا وفــا دارد سلام دوستـان و عزیزان بـاوفـا سایه خدا بر سرتون سلامتی بر وجودتون سر سبزی در خانه هاتون سخاوت خدا در مال تون سرنوشت نیکو در عمرتون صبحتون آرام، شاد، همراه با لبخند پروردگارا دلی آرام ،قلبی نورانی شفای همه بیماران ، زندگی شـاد و عالی سلامتی جسم و روان نصیب همه دوستان بفرما 🌹🌹🙏🙏🙏🙏🙏 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا https://eitaa.com/abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#انرژی_مثبت بوی صبحانه می آید! به به چه نسیمی چه هوایی سرِ صبح به به چه سرودِ دلگشایی سرِ صبح صبحانه یِ من بهشتی از زیبایی ست پیچیده چه عطرِ خوشِ چایی سرصبح سلام دوستان مهربان☺️ صبح پاییزتون زیبــــا و رؤیــــایی ☕️🍂 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار https://eitaa.com/abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
نقل است که از بایزید پرسیدند: پیر و استاد تو کیست؟ گفت: پیرزنی... و چنین شرح داد که: روزی در حال و هوایی الهی و غلبات شوق و توحید بودم. به بیابان رفتم. پیرزنی با انبانی از آرد از راه رسید و گفت این کیسه ارد من برگیر و برایم به شهر بیاور. ولی حال من چنان بود که خود را هم نمیتوانستم بردن، چه رسد به انبان آن پیر زن شیری را اشارت کردم، بیامد، انبان بر پشت شیر نهادم و به پیر زن گفتم: به شهر که رسیدی می گویی که را دیدم؟ پیرزن گفت: به شهر که رسیدم خواهم گفت که ظالمی متکبر را دیدم گفتم هان؟ چه گویی...!!؟ پیر زن گفت: این شیر بر ما وظیفه ای دارد؟ گفتم نه گفت: تو این شیر. را که خدای عز و وجل تکلیفی بر عهده اش نگذاشته، مکلف کردی به برداشتن بار، این ظلم نیست؟ گفتم آری، ظلم است و میخواهی بدانی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی.... این تکبر نیست؟ گفتم بلی. تکبر است توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم این بود شرح داستان من با پیر و استادم تذکرة الاولیاء عطار ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا https://eitaa.com/abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
سلام خدمت عزیزان🌹🌹🌹✋ امیدوارم خوب باشید و این هوای بارونی هم حالتون رو بیشتر خوب کرده باشه❤️
چگونه در کارهای منزل به ز‌نمان کمک کنیم؟ ۱- در خوردن غذا با او همکاری کنید.😇 ۲- کانال‌های تلویزیون را شما عوض کنید.😅 ۳- موقعی که همسرتان مشغول تمیز کردن زمین و جارو کردن است، پایتان را بلند کنید که زیر پایتان را نیز جارو بکشد.😇 ۴- با آواز خواندن در حمام، موجبات شادی همسر دلبندتان را فراهم آورید.😅 ۵- وقتی همسرتان در آشپزخانه مشغول پخت غذاست، گاهی به آشپزخانه سرزده و با ناخونک‌ زدن به غذا به او در پخت غذای خوشمزه‌تر و لذیذتر مشاوره دهید.😼 ۷- برای هر بار آب خوردن، یک لیوان بردارید و در آن آب بخورید تا همسر شما بهانه‌ی کافی برای آب‌بازی داشته باشد.😛 ۸- موقع پاک کردن سبزی، زنتان را تنها بگذارید تا بتواند در آرامش و با تمرکز، سبزی‌ها رو پاک کند.😘 9- موقعی که خانومتان در حال پاک کردن شیشه ها هست از پشت شیشه شکلک دربیارید تا خستگی اش در برود.😁 من از همین‌جا از همه‌ی آقایونی که اینقدر تو خونه به خانوماشون کمک می‌کنند، تشکر می‌کنم.😜😁 نشر دهید تا همه‌ی مردان به وظایف خود آشنا شوند.😄😎 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا https://eitaa.com/abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
به خدا که وصل شوے! آرامش وجودت را فرا مے گيرد نه به ‌راحتے مےرنجے و نه به ‌آسانے می ‌رنجانے آرامش سهم دل‌هايے است کہ به سَمت خداست..! امضاے خـدا 🗝 پاے هـمہ آرزوهایتـان🌹 ♥️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا https://eitaa.com/abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#معمای_پلیسی * رازگشایی در روز بارانی سرگرد مشفق دو شب بود که نخوابیده بود، چشمانش می‌سوخت و پل
تشکر میکنم از عزیزانی که پیگیر پیام های ارسالی بنده در کانال هستند🌹✋ و تشکر خاص از عزیزان، علی مرتضی و حدادی که جواب درست هردو و یاس همت و خادم الزهرا که جواب قبلی رو برام فرستادن پ.ن : خطاب به اون عزیزی که گفت جواب معما خیلی آسونه: شماها ضریب هوشیتون بالاس؛ من یکی که نتونستم حدس بزنم😄😅✋ جواب معمای پلیسی 👇
پاسخ رازگشایی در روز بارانی پرویز بدون اینکه نشانی محل دقیق پیدا شدن جنازه همسرش را از سرگرد مشفق بپرسد مستقیما او را به همان محل برد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قسمت_اول °•○●﷽●○•° با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو .... بہ قلمِــ🖊 💙و 💚 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا https://eitaa.com/abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯