#خاطرات طنز جبهه 😄
دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا میگفتند: «آبی چه رنگیه؟»
عصبی شده بودم😠.
گفتند: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»
دیدم بد هم نميگويند! 🤔خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم! حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده ایم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!
👻👻
فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد.
گذاشتیمش روی دوش بچهها و راه افتادیم. گریه و زاری. یکی میگفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»😣
یکی میگفت: «تو قرار نبود شهید بشی»
😖
دیگری داد میزد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»
یکی عربده میکشید. یکی غش میکرد!
😩
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه میانداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه ها! جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا كه فكر ميكردند قضيه جديه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت!!!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم: «برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر.»
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! این قرارمون نبود! منم میخوام باهات بیام!»
بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبهها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم. خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم.
🤣😆😁
شادی روح شهدای که رفتند وخاطرات آنها به جاماند صلوات
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر برگی که زده شد پر از بغض بود! روزهای خوبی که انگار لای ورق های همین کتابها جا گذاشته شد،
ما نسلی بودیم ناکام، که فقط خوب کودکی کردیم و آنقدر دنیای آدم بزرگای اون موقع قشنگ بود که ما تلاش میکردیم، زود بزرگ شویم!
حیف که نمیدانستیم بزرگ شدنمان به قیمت تمام شدن تمام روزها، ساعتها و لحظه های خوشی ست!
نمیدانستیم که بزرگ شدنمان مساوی میشود با دویدن و نرسیدن!
کاش خودمان هم همراه تمام لحظات خوب آن زمان لای همین ورق های کتاب میماندیم،
کاش هرگز بزرگ نمیشدیم،
دنیای آدم بزرگهای زمان ما اصلا زیبا نیست! ترسناک است همه مان خسته از نشدن ها ، دویدن ها و نرسیدن ها!
خسته از ناکامیها، رنجها، غمها ، کاش خدا یقه مان را بگیرد و پرتمان کند به آن روزها و زمان همان جا متوقف شو!💔
#مدرسه #دهه_شصت #دبستان #نوستالژی #خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر برگی که زده شد پر از بغض بود! روزهای خوبی که انگار لای ورق های همین کتابها جا گذاشته شد،
ما نسلی بودیم ناکام، که فقط خوب کودکی کردیم و آنقدر دنیای آدم بزرگای اون موقع قشنگ بود که ما تلاش میکردیم، زود بزرگ شویم!
حیف که نمیدانستیم بزرگ شدنمان به قیمت تمام شدن تمام روزها، ساعتها و لحظه های خوشی ست!
نمیدانستیم که بزرگ شدنمان مساوی میشود با دویدن و نرسیدن!
کاش خودمان هم همراه تمام لحظات خوب آن زمان لای همین ورق های کتاب میماندیم،
کاش هرگز بزرگ نمیشدیم،
دنیای آدم بزرگهای زمان ما اصلا زیبا نیست! ترسناک است همه مان خسته از نشدن ها ، دویدن ها و نرسیدن ها!
خسته از ناکامیها، رنجها، غمها ، کاش خدا یقه مان را بگیرد و پرتمان کند به آن روزها و زمان همان جا متوقف شو!💔
#مدرسه #دهه_شصت #دبستان #نوستالژی #خاطرات