eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ⁦☘️⁩☕⁦ ☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩ ⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦ ☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩ ⁦☘️⁩☕⁦ ⁦📚 📎 ... ⁦☕ گوشی مو برداشتم، به شماره نگاه کردم. میثم نبود. _اون نیست. محمد: پس کیه؟ دستمو به نشانه ساکت گرفتم بالا. جواب دادم. _بله؟ یه اقایی بود. ناشناس: خانم قدیری؟ با صدای لرزونی گفتم: _بله بفرمایید؟ ناشناس: مائده قدیری؟ _بله..! ناشناس: سرگرد غلامی هستم به جا اوردید؟ _بله بله، مشکلی پیش اومده؟ محمد و سبحان با کنجکاوی داشتند نگاهم میکردند. سرگرد غلامی: من الان از بیمارستان باهاتون تماس میگیرم، الان کجا هستید شما؟ _بیمارستان، من خونه ام چطور؟ سرگرد غلامی: لطف کنید همین الان با همسرتون بیاید به آدرس این بیمارستانی که میگم. _چیزی شده؟ سرگرد غلامی: بیاید اینجا توضیح میدم بهتون.! بعد از گرفتن آدرس تماس رو قطع کردم. محمد: کی بود چی شد؟ _سرگرد غلامی بود. محمد: سرگرد غلامی؟ چی می‌گفت؟ _گفت بیام بیمارستان! محمد: بیمارستان برای چی؟ _محمد بدو حاضر شو بریم. محمد: چرا درست توضیح نمیدی چی شده؟ _نمیدونم گفت فقط بیا بیمارستان! محمد: من حاضرم..! سبحان: سرگرد غلامی کیه؟ با سرعت از پله ها رفتم بالا! رفتم داخل اتاقمو و لباسمو عوض کردم. چادرمو خیلی سریع سرم کردم و از اتاق رفتم بیرون! از پله ها رفتم پایین که دیدم سبحان هم آماده شده. _تو چرا شال و کلاه کردی؟ سبحان: خب منم میام. _لازم نکرده، همینجا بمون ما زود برمیگردیم. محمد: نه پیشمون باشه بهتره..! _من نمیدونم، فقط سریع بیاید. رفتیم داخل پارکینگ و سوار ماشین شدیم. ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم سمت آدرس بیمارستان! یعنی چه اتفاقی افتاده؟ ادامه دارد . . . 🔎 💛 به قلم⁦🖋️⁩⟨•محمد محمدی•⟩📕 کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است