eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ⁦☘️⁩☕⁦ ☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩ ⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕ ⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦ ☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩ ⁦☘️⁩☕⁦ ⁦📚 📎 ... ⁦☕ یعنی چه اتفاقی افتاده؟ محمد: آرومتر برو... به نشانه باشه سرمو تکون دادم. بعد از کل کل کردن با نگهبان بیمارستان ماشین رو بردم داخل پارکینگ. بدو بدو رفتم سمت راهرو بیمارستان! محمد و سبحان هم پشت سرم داشتند می‌اومدند. با دیدن سرگرد غلامی انتهای راهرو رفتم سمتش..! بعد از محمد سلام کردم. سرگرد غلامی: سلام، گفتید میثم قرار بود با شما ازدواج کنه؟ _بله، چیزی شده؟ سرگرد غلامی: برید طبقه بالا، مادرتون اونجاست..! _مادرم؟ چشمام برق عجیبی زد. بدو بدو از پله ها رفتم بالا! به اتاق شیشه ای روبروم خیره شدم. مامان روی تخت بیمارستان بستری بود. در اتاق رو باز کردم و آهسته وارد شدم. از خوشحالی اشکام در اومده بود. _مامان؟ مامان برگشت و نگاهشو دوخت به من، اونم مثل من خوشحال بود. مامان: عزیزم. رفتم و محکم بغلش کردم. _مامان خیلی دلم برات تنگ شده بود، چی شده چرا بستری شدی؟ مامان: چیزی نیست نترس، گفتند ضعیف شدم باید یه روز یا چند ساعت اینجا بمونم. از بغل مامان جدا شدم و بهش نگاه کردم. مامان: چرا زیر چشمات پوف کرده؟ _چیزی نیست! مامان: بی تابی کردی؟ دوباره بغلش کردم و گفتم: _دیکه هیچوقت از پیشمون نرو. مامان: باشه دخترم. با ورود سبحان و محمد داخل اتاق از بغل مامان جدا شدم. مامان نگاهی به چشمای سبحان کرد و گفت: -مثل اینکه تو اصلا گریه نکردی؟ سبحان: مرد که گریه نمی‌کنه، مرد باید دنبال حل مشکل باشه! محمد: حالتون خوبه؟ مامان: خوبم محمد، دستت درد نکنه! محمد: برای چی؟ مامان: وقتی من نبودم حواست به اینا بود. محمد: نه کاری نکردم. _دستت درد نکنه مامان حالا ما شدیم اینا؟ با اشاره محمد از اتاق رفتم بیرون! محمد: سرگرد چرا چیزی در مورد میثم نگفت؟ _نمیدونم! محمد: فکر کنم هنوز دستگیرش نکردند. _چیکار کنیم؟ محمد: من آروم و قرار ندارم، باید برم ازش بپرسم. _منم میام. آروم از پله ها رفتیم پایین! نگاهمون افتاد به سرگرد غلامی که داشت با همکارش صحبت میکرد. محمد: ببخشید جناب سرگرد؟ سرگرد: بله؟ محمد: میثم؟ میثم چی شد؟ سرگرد: اگه احوال پرسی با مادرتون تموم شد بیاید باید بریم اداره! محمد: میشه بگید چی شده؟ سرگرد: تو راه براتون توضیح میدم، بفرمایید. ادامه دارد . . . 🔎 💛 به قلم⁦🖋️⁩⟨•محمد محمدی•⟩📕 کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است 📚 ⁦☘️⁩☕⁦ ☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩ ⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕⁦☘️⁩☕