eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام حلول ماه مبارک شعبان مبارک❤️💝
کرب وبلا به چه صفایی دارد اللهم الرزقناجمیعاکربلا،کربلا،کربلا🤲 السلام علیک یا ابا عبدالله ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
سلام حلول ماه مبارک شعبان مبارک❤️💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم *ان شاءالله هیچوقت برای شما اتفاق نیفتد🤲🏻* مدتی پیش یک دختر از خانواده ضعیف، بی توجه با چنگال به چشم خواهر ۴ساله‌اش زد و زخم شدیدی که ممکن است باعث كوري چشم اين كودک شود ایجاد شد... با کمک خیرین، عمل مرحله اول انجام شد و الان نوبت عمل دوم رسیده است. *برای انسانیت، و در راه خدا به این بندگان خدا، کمکتان را در حد توان دریغ نکنید.* *《بنی آدم اعضای یک پیکرند》* قضای حوائجتان را از خداوند دعاگو هستیم🤲🏻🌹💐🌹🌺 6063-7310-3057-2243 بنام سيداسكندر مفتي عريض 6037-6975-6344-9195 جعفرعبیات ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊خـوش خـبر می آیم 🌾ای غـم 🕊از دلـم پـرواز کـن 🌾خرمنی گل را به دامن می کشم 🕊ره بـاز کـن 🌾ســلام صبح بخیر ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#بخش3 #قسمت_هفتم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری دو زن از کنارم گذشتند. برخود لرزیدم که شاید ریحانه
ابو راجح با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از اسلام و احوال پرسی، دستم را گرفت و مرا نزد آنهایی برد که بالای سکو بودند. آنها هم به احترام من برخاستند. وقتی نشستیم، ابوراجح از من و پدربزرگم تعریف و تمجید کرد. در جواب گفتم: «همه بزرگواری ها درشما جمع است.» حکایت شیرینی را که با آمدن من، نیمه تمام گذاشته بود به پایان برد. مشتری ها برخاستند. هر کدام سکه ای روی پیش خوان اتاقک چویی گذاشتند و رفتند. با اشاره ابوراجح، خدمتکار جوانش «مسرور»، ظرفی انگور آورد. مسروراز کودکی آن جا کار میکرد. ظرف انگور را که جلویم گذاشت، از حالت چهره اش فهمیدم که مثل همیشه از دیدم بیزار است. از همان کودکی، وقتی دیده بود که ریحانه به من علاقه دارد، کینه ام را به دل گرفته بود. مجبور بود در حمام بماند. نمی توانست در گشت و گذارها و بازیهای من وریحانه، همراهی مان کند. ابوراجح دستم را گرفت و گفت: «گرفته ای! طوری شده؟» دستپاچه شدم. گفتم: «در مقابل شما مثل یک تُنگ بلورم ، بایک نگاه، هرچه را در ذهن و دلم می گذرد می بینید.» . دستم را فشرد و خندید. - ابونعیم هم هروقت ناراحت و غمگین بود می آمد پیش من. به چهره مهربانش نگاه کردم. چطور میتوانستم بگویم که ناراحتی ام به خود او مربوط میشود. چهره اش مثل همیشه زرد بود و موی تُنُک و پراکنده ای داشت. لبخند که میزد، دندانهای زرد و بلندش بیرون می افتاد. عجیب بود که با آن چهره زرد و لاغر نجابت و مهربانی در چشم هایش موج میزد! چشمهایش همان حالت چشم های ریحانه را داشت. سالها پیش پدربزرگ گفته بود: «هیچ کس باور نمی کند که ریحانه به آن زیبایی، فرزند چنین پدری باشد؛ مگر اینکه به چشم های ابورجح دقت کند.» از صحن حمام صدای ریزش آب و گفت وگوی نامفهوم مشتریها می آمد. مسرور با حوله ای، به استقبال مردی رفت که داشت از صحن بیرون می آمد. آن مرد، حوله را به دور خود پیچید و پاهایش را در حوض زد. قوها به آن طرف حوض رفتند. روی سکوی مقابل، سه نفر خود را خشک می کردند ولباس میپوشیدند. دونفرآماده می شدند وارد صحن حمام شوند. مسرور حوله هرکس را که می گرفت، جایی می گذاشت تا وقت خودش روی دوش صاحبش بیندازد. اولین و آخرین نگاه مشتری ها به قوها بود. می خواستم آن قدر شجاع باشم که آنچه را در دلم بود به ابورجح بگویم. می دانستم که با آرامش به حرفهایم گوش می دهد، اما نمیدانستم چرا باید چیزی به نام مذهب، بین مافاصله بیندازد. اگر چنین فاصله ای نبود، چقدر احساس خوشبختی می کردم و حرف زدن درباره ریحانه و آینده، راحت بود. برای این که زیاد ساکت نمانده باشم، گفتم: «در راه نزدیک بود تخم مرغ های دستفروشی را لگد کنم.» . ابوراجح گفت: «ذهن و دلت این جا نیست. کجاست؟ نمی دانم. باید کاری کنی که نزد صاحبش برگردد.» - فروشنده ای که شاهد این صحنه بود، خنده اش گرفت. کنیزکی هم به من خندید. تا حالا این جوری گیج نبوده ام. ابورجح دستش را جلوی دهانش گرفت و از ته دل خندید. - خدا به دادت برسد، فرزند! این چیزهایی که تومی گویی، نشانه آدم های شوریده و عاشق است. لابد ماهرویی با تیرنگاهی تورا به دام عشق خود مبتلا کرده و خبرنداری. ... . ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#بخش4 #قسمت_هشتم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری ابو راجح با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از اسلام و
مسرور دست زیر چانه گذاشته و داخل اتاقک چوی نشسته بود تا از آنها که می خواستند بروند، پول بگیرد. میدانستم کنجکاواست بداند چه می گوییم. - درست فهمیدی ابورجح نمی دانم آنچه بر سرم آمده، عشق است یا یک بلای دیگر تا مدتی پیش با خیال راحت توی کارگاه مشغول کار بودم. آنقدر پدربزرگ اصرار کرد تا بالاخره آمدم پایین و کناردستش، مشغول فروشندگی شدم. می گفت: «زرگر باید خوش قیافه باشد تا مشتری به خرید رغبت کند. بفرما! این هم نتیجه اش!» - فروشنده نباید بدترکیب و ژولیده و بداخلاق باشد، اما زیبایی فراوان هم آسیبهایی دارد. این درست نیست که مشتری، به جای اینکه با خیال راحت به فکر خرید جنس مورد نیازش باشد، تحت تأثیر زیبای فروشنده قرار گیرد و کلاه سرش برود؛ مخصوصاً در شغل زرگری که بیشتر مشتری ها زن هستند. من و مسرور از این جهت خیالان راحت است؛ نه زیباییم و نه با زنها سروکارداریم. بازخندید. گفتم: «اگر کسی به عشق من گرفتار میشد، طبیعی بود، اما حالا این من هستم که گرفتار شده ام. همیشه سعی میکردم مراقب نگاهم باشم. پدربزرگم می گوید: «تو مثل دختران عفیف، باحیا هستی و مقابل زن ها، چشم بلند نمی کنی.» باور کنید که عشق، گاهی ناخواسته به خانه دل پا میگذارد. دو نگاه به هم گره میخورد و آنچه نباید بشود می شود.» فاصله ما با مسرور زیاد نبود. می توانست صدای ما را بشنود. ابوراجح سری تکان داد و بازویم را فشرد. سعی میکرد دیگران را درک کند. زود قضاوت نمی کرد. گفت: «عشق برای یک زندگی مشترک، خوب است، ولی اگر ازدواج و زندگی مشترکی در کار نباشد، باعث اضطراب و ناراحتی می شود. اگر پرهیزکار باشیم می توانیم مشکل عشق را درمان کنیم. تو باید یکی از دو کار را انجام دهی. ببین اگرآن دختر برای زندگی باتومناسب است، با او ازدواج کن. اگر مناسب نیست، ازش دوری کن تا فراموشش کنی.» - مگر می شود؟ - اگر مدتی او را نبینی و از خدایاری بخواهی، فراموشش می کنی. هرچیزی دوا و درمانی دارد. دوای عشق های بی فایده و آزاردهنده، همین است که گفتم. - اما ابوراجح! او کاملاً برای من مناسب است. اگر شما هم میدانستید او کیست می گفتید که همسری بهتر از او گیرم نمی آید. - عشق این طوری است. چشم آدم را از دیدن عیب های معشوق، کور می کند و خوبی هایش را هزار برابر جلوه میدهد. - پدربزرگم هم مطمئن است که او می تواند مناسب ترین همسر برایم باشد. - ابونعیم انسان با تجربه ای است. نمی فهمم پس چرا اینطور درمانده ای؟ تو که او را دوست داری، پدربزرگت هم که موافق است. می ماند این که از او خواستگاری کنی. به قوها خیره شدم. آن ها مشکلات آدم ها را نداشتند. باید حقیقت را می گفتم. دارد... . ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🎥 حسن راهدار پاسدار مدافع حرم اهل روستای رودزیر باغملک که چندسال پیش در سوریه تیر خورده و نخاعش آسیب دید امروز باکمک کمربند تونست چند دقیقه ای سرپا وایسه و بچهاش از دیدن این لحظه اشک شوق میریزن😥😥 درود خدا بر شیر مردان بزرگ ..... ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱خدا از ما بچه مذهبی‌ها انتظار بیشتری دارد... 👌🏻هر کسی مذهبی شد آماده باشد برای ... ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✍️پیامبر اسلام(ص) فرمودند: هر کس برای نیاز بیماری بکوشد چه آن را برآورده سازد، چه نسازد، مانند روزی که از مادرش‌ زاده شده، از گناهانش پاک می‌شود. 📚من لایحضره‌الفقیه جلد ۴ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✴️ سه شنبه 👈 26 اسفند 1399 👈 2 شعبان 1442👈 16 مارس 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔘آغاز وجوب روزه ماه رمضان " 2 ه.ق" 🔥 مرگ معتز عباسی " 255 ه.ق ". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️امروز روز مبارک و مختاری است برای امور زیر: ✅ معامله و تجارت و داد و ستد . ✅ قرض و وام دادن و گرفتن. ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅ سلف خریدن (پیش خرید محصولات کشاورزی). ✅ خرید و فروش . ✅ نقل و انتقال منزل و مکان. ✅ عقد قرار داد و قولنامه نوشتن. ✅ و خواستگاری عقد و عروسی خوب است . 👶 زایمان خوب و نوزادش مبارک و خوش قدم و خوب تربیت خواهد شد . ان شاءالله. 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : خوب است. با جستجوی کلمه" تقویم همسران"درتلگرام و ایتا به کانال ما بپیوندید. 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز برای امور زیر تا ظهر نیک است : ✳️ ختنه نوزاد . ✳️ آغاز معالجات و درمان . ✳️ خرید لوازم منزل و ضروریات. ✳️ ارسال کالای تجاری . ✳️ و شکار و صید و دام گذاری نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب(شب چهارشنبه ) ، مباشرت برای سلامتی مفید است. 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث حاجت روایی می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، خوب نیست . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 3 سوره مبارکه " آل عمران " است . نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه .... و از معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد .ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن : 025 377 47 297 0912 353 2816 0903 252 6300 📛📛📛📛📛📛📛📛📛
سلام عزیزان🌹 عیدتون مبارک💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 صبح زیباتون بخیر 💝 فرازی زیبا از قرآن کریم با صدای رعد محمد الکردی 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
امروز عطری به عالم پیچیده که کسی ندیده و نشنیده است. از بهشت دامان بتول، بهاری سر زده و منزل امیر مؤمنان علی(ع) و حضرت زهرا(س)، خانه تمام شادی‌ها و دست افشانی‌هاست. شهر مدینه را، هلهله‌ی ملائک فرا گرفته‌است و زمین و آسمان آن، نور باران و سرور در کوچه‌های شهر جاریست. عالم خلقت در پوست خود نمی‌گنجد و شادی‌اش را با چراغانی آسمان شهر نشان می‌دهد. برای امام حسین(ع)، لباسی بهشتی آوردند و پیامبر به ایشان پوشاند و فرمود: «این حله، لباسی است که پر جبرئیل و فرشتگان تار و پود آن را تشکیل می‌دهد. به حسینم می‌پوشانم و او را زینت می‌دهم که امروز روز زینت اوست و او را بسیار دوست می‌دارم.» همه ذرات عالم به شوق و شور آمده‌اند، خورشید شفاعت از افق می‌تابد و همه دل‌ها صفا می‌گیرد. امروز فطرس ملک با ذکر یا حسین و با امام حسین(ع) می‌آید؛ تمام عرشیان برای زیارت صف بسته‌اند و هر کدام بر دیگری سبقت می‌جویند. اعمال روز سوم شعبان – ولادت امام حسين (ع) نماز امام حسين (ع) فضيلت زيارت امام حسين (ع) صلوات بر امام حسين (ع)   یا امام حسین(ع)!  امروز اولین بار نیست که عشق شما بر ما عرضه می‌شود. آتش عشق شما از ازل در دل‌مان روشن بوده‌است. میلاد شما، آغاز صبحی است که در آن آفتاب، به اشتیاق تماشایتان پلک می‌گشاید تا اولین زائر هر روز شما باشد. سلام بر شما ای سلاله پاکان، ای عصاره قرآن... ای پناه مستمندان و دوای دردمندان... ای ریحانه باغ رسالت و ای سرور آزادگان جهان... ولادت امام حسین(ع) را جهت بزرگداشت  اسوه های ایثار و خدمت، روز پاسدار نیز نام نهاده‌اند. ولادت سرور جوانان اهل بهشت و روز پاسدار مبارک‌باد. محمد فتحی بادصبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه ما‌ مثل هم هستیم با صدای علی جهانیان با تدوین و ترکیب ویدیوهای بسیار زیبای انسانیت😍 ما مث هم هستیم دنیا چقد زیباست لبخند آدم ها زیباترین رویاست ...... آینده فردا نیست آینده امروزه پاشو قشنگش کن دنیا رو با بوسه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام✋🏻 وقتتون بخیر✌🏻 🌹اعیادتون مبارک دوستان🌹 ~_خوبید؟ شکر خدا ما که خوبیم به سلامتی رفقا❤️✋🏻 *معمای پلیسی* *کارآگاه امیری* *قسمت اول قتل در اتوبوس* توی یه روز سرد زمستونی تو خیابونای شلوغ و پر ترافیک شهر ، توی یه اتوبوس یهو مردم یه صدای جیغ شنیدن و یه نفر با چاقویی که به پشتش فرو شده بود به زمین افتاد. اون یه نفر وقت مرگش فقط تونست بگه بهمن بعد نیم ساعت که جمعیت منتظر پلیس بودن ، *کارآگاه امیری* اومد بعد از شنیدن اظهارات چند نفر از سرنشینان اتوبوس ، کارآگاه امیری به یه نفر از سرنشینان اشاره کرد و گفت شما قاتلی. کارآگاه چطوری تونست قاتل رو شناسایی کنه؟ اگه کسی مایل باشه میتونه پاسخ خودش رو برام بفرسته https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 سر میذارم رو خاک قدماش می میرم صدها بار از یه نگاش الحمدلله الذی خلق الحسین ، مِن نور ✨ 🎬 ویژه (ع) با نوای حاج محمود کریمی ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
امید نا امیدی هاست عباس (ع) پناه آخر دنیاست عباس (ع) 💐 میلاد با سر سعادت قمر بنی هاشم حضرت عباس(ع) مبارک باد 💐 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#بخش4 #قسمت_هشتم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری ابو راجح با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از اسلام و
-او و خانوادهاش شیعه اند. ابوراجح جا خورد و ساکت ماند. پس از دقیقه ای برخاست و از سکو پایین رفت. نمیدانستم اگر می فهمید درباره که حرف میزم، چه عکس العملی نشان میداد. کنار حوضی نشست. دستش را به آب زد. قوها به طرفش رفتند. آنها را نوازش کرد. بدون آنکه به من نگاه کند، گفت: «زیاد پیش می آید که به خواستگار جواب رد می دهند. در این صورت، چاره ای جز صبرنیست.» ظرف انگور را کنار گذاشتم و ایستادم. حرف هایمان به جای حساسی رسیده بود. در راه حمام، پیش بینی کرده بودم که ابوراجح چنین توصیه ای می کند. مسرور ترجیح داده بود در اتاقک بماند و از ماجرا سردربیاورد. گوش تیز کرده بود و خود را به شمردن سکه ها سرگرم نشان میداد. بعید نبود حدس زده باشد درباره ریحانه صحبت می کنم. به لبه سکو نزدیک شدم. صدا در فضای زیرگنبد می پیچید. آهسته گفتم: «از سالها قبل متوجه فاصله هایی شده ام که میان ما و شما است.با هم مثل برادریم. با هم معامله می کنیم و کار می کنیم.با هم نماز می خوانیم. به هم کمک می کنیم. من و شما یک دیگر را دوست داریم. به دیدن هم می رویم. چرا وقتی همه مسلمانیم و خدا و پیامبر و کتابمان یکی است، باز هم باید فاصله های بین ما باشد؟» ابوراجح سربرگرداند. با لبخند به من نگاه کرد و گفت: «سؤال خیلی مهمی است.» برخاست وآمد لبه سکو نشست. - و مهم تر این است که جواب درستی برایش پیدا کنی. کنارش نشستم. - شما به هردرمانده ای کمک می کنید. به من هم کمک کنید تا بفهمم. - البته فاصله هایی هست، اما نه آنقدر که تبلیغ می کنند و نشان می دهند. بین دو دوست صمیمی هم تفاوت ها و فاصله هایی هست. طبیعی است. این تفاوت ها و فاصله ها مانع دوستی شان نمی شود. هرکس چهره ورنگی دارد و به کاری مشغول است و توی خانه خودش زندگی می کند. آگاهی و هوش دو برادر ممکن است با هم فرق داشته باشد. ایمان و پرهیزگاری آدم ها یکسان نیست. مشکل از جای دیگری است. حکومت، شخص پلیدی مثل «مرجان صغیر» را حاکم این شهر قرار داده که دشمن فرزندان پیامبر و شیعیان است. سیاه چال های دارالحکومه پر است از شیعیان بی گناه. شهری که اکثریت ساکنانش شیعه اند، چنین وضعی دارد. قبل از این، شیعه و سنی با هم در صلح و صفا زندگی می کردیم؛ حالا می خواهند کاری کنند که یکی مثل توفکر کند من دشمنت هستم، برخوردی که با ما دارند، با کافران و بیگانگان ندارند. هزاران یهودی را به این شهر کوچ داده اند تا برتری جمعیت ما را کاهش دهند. جان ومال ما را حلال میدانند. به ما نسبتهای ناروا می دهند. عالمان بزرگ ما مانند سیدبن طاووس و علامه حلی، با ادب و استدلال، به این شبهه ها و تهمتها جواب می دهند، اما آنها به حقیقت کاری ندارند. باز هم به توطئه هایشان ادامه میدهند. نزدیک به صد سال از انقراض دولت بنی عباس می گذرد؛ اما هنوز تفکری را که اشاعه داده اند بیداد می کند. هنوز ناصبی ها هستند و اگر قدرتی به دست آورند به جان شیعه می افتند. به جای آن که منادی برابری و برادری باشند، تخم کینه و اختلاف می پاشند و ما را سرکوب می کنند تا مبادا شورش کنیم، به جای آن که دست ازبی عدالتی و خوشگذرانی بردارند، به ستم و جنایت بیشترپناه میبرند. دارند از درون می پوسند و مراقب تهدیدهای خیالی اند. می بینی که ماشیعیان از این فاصله ها و این بی عدالتی ها بیشتر رنج می بریم تا شما. ... . ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#بخش4 #قسمت_نهم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری -او و خانوادهاش شیعه اند. ابوراجح جا خورد و ساکت مان
- من اینها را قبول دارم، ولی مدتهاست سؤالی توی ذهنم جست و خیز می کند که شما شیعیان باید به آن جواب بدهید. شاید در این صورت، مشکل حل شود. - با کمال میل سؤالت را می شنوم و اگر پاسخش را بدانم می گویم. - در زمان پیامبر این همه مذهب های جورواجور نبود. حالا چرا هست؟ شاید حکومت و مرجان صغیرمی خواهند کاری کنند که همه دوباره یکی شویم. - خیلی دوست دارم در این باره حرف بزنیم تا حقیقت روشن شود، ولی شنیده ام که دارالحکومه مرا زیرنظردارد و از ساده ترین حرفهایی که میزم، ناراضی است. این جا رفت وآمد زیاد است. خبرچین ها همه جا هستند. باید در خلوت صحبت کنیم. به مسرور نگاه کردم. حالا داشت با قاشق چوبی از توی دو کیسه، سدر وحنا برمی داشت و در کاسه های کوچک می ریخت. - یعنی چه کسی خبرمی برد؟ - نمی دانم. ممکن است کسانی با ظاهر مشتری بیایند و بروند و به نقل از من، حرف های نامربوطی بزنند. کسی که از خدا نمی ترسد، هر کاری می کند! مشتری محترمی با سرتراشیده و ریش خضاب کرده از صحن بیرون آمد. ابوراجح سه حوله گل دار و اعلا را به او داد تا دور کمر ببندد و روی شانه و سرش بیندازد. شانه وبازوهای او را مالش داد و از شیشه ای که در آن مشک بود، کمی به ریش حنای رنگش مالید. مسرور ظرف انگور را مرتب کرد و جلویش گذاشت. کمک کرد لباس بپوشد. فکری ناراحت کننده، ذهنم را به خود مشغول کرد. شاید ابوراجح می خواست ریحانه را به مسرور بدهد. لابد اگرمسرور ریحانه را خواستگاری می کرد، جواب رد نمیشنید. از کودکی نزدش کار کرده بود و ابوراجح به او احتیاج داشت. بارها دیده بودم که مسرور، مانند شیعیان، با دستهای افتاده نماز می خواند. ابورجح ترجیح می داد دخترش را به مسرور بدهد تا روزی که ضعف و پیری او را از پا می انداخت، دامادش حمام را اداره کند و نوه هایش بعدها وارث حمام شوند. همه چیز علیه من بود. انگار زمین و آسماندست به دست هم داده بودند تا ریحانه را از من بگیرند. آن مشتری محترم، موقع رفتن، مدتی از نزدیک به قوها نگاه کرد و انعام خوبی به مسرور داد. مسرور با خوش حالی کفشهای او را جلوی پایش جفت کرد. چند قدمی هم همراهی اش کرد و برگشت. شنیده بودم پدربزرگ زمین گیری دارد. ابوراجح هوای آن پیرازکارافتاده را هم داشت و کمکهایی به او میکرد. گاهی در نبود مسرور ریحانه و همسرش را به خانه شان می فرستاد تا آنجا را خوب تمیز کنند. یک بار هم شاهد بودم که نیمی از غذایی را که ریحانه آورده بود، کنار گذاشت تا مسرور به خانه ببرد. شک نداشتم مسرور در انتظارروزی بود که ریحانه را بانوی خانه اش ببیند. مسرور ظرف انگور را دوباره آورد و جلوی من گذاشت. سعی کرد لبخند بزند. از بازی روزگار حیرت کردم. روزی ریحانه، همبازی من بود و مسرور به من حسادت می کرد و حالا مسرور ریحانه را در چنگ خود می دید و من به اوغبطه می خوردم. ابوراجح آمد کنارم نشست. مسرور ظرفهای سدر و حنا را روی طبقی چید تا در دسترس مشتری ها باشد. ابوراجح بوی مشک میداد. برای اولین بار از بوی آن بدم آمد. نمیتوانستم مثل گذشته، ابوراجح را دوست داشته باشم. می خواستم از آن جا بروم. احساس کردم بیگانه ام. بوی حمام که همیشه برایم لذت بخش بود، حالا سنگین و خفه کننده شده بود. شاید مسرور ریحانه را خواستگاری کرده بود و من خبرنداشتم. آن گوشواره را شاید برای عروسی خریده بودند. مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال میشد و ریحانه برایش زیباتر به نظر میرسید. هرگز هم ریحانه نمی گفت که آن را من ساخته ام. اگر هم می گفت، چه اهمیتی برای مسرور داشت. شاید هم به ریش من و پدربزرگم می خندید. قوها از هم فاصله گرفته بودند. یکی با نوکش پرهایش را مرتب می کرد و دیگری بی حرکت بود و موج های آرامی که از ریزش فواره درست می شد، او را به کندی دور خودش می چرخاند. ابوراجح گوشه بینی ام را خاراند. به خود آمدم و هرطور بود لبخند زدم. - هاشم جان! خودت را به فکر و خیال نسپار به خدا توکل کن! شاید همسری که در طالع توست، همین است. شاید هم دیگری است. اگر همین است که به او خواهی رسید. اگردیگری است، دعا می کنم بارها از این یکی بهتر باشد و در کنارش سعادتمند شوی. کسی با موقعیت تو حتی میتواند دختر حاکم را خواستگاری کند.