eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد @abrar40
⭕️ همراه با فیلم‌‌های سینمایی امروز تلویزیون (جمعه ۶ خرداد) 🔸«دیو موش خرما» ساعت ۹ از شبکه پنج 🔹«سفر به چزابه» ساعت ۱۰ از شبکه سه 🔸«سرزمین آواره ها» ساعت ۱۰ از شبکه افق 🔹«اروند» ساعت ۱۱ از شبکه سلامت 🔸«چ» ساعت ۱۳ از شبکه نمایش 🔹«دنیای دیگر» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج 🔸«شیر کوهستان» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه شما 🔹«رقص قاصدک‌ها» ساعت ۱۴ از شبکه کودک 🔸«بدون هیچ حرکتی» ساعت ۱۴:۳۰ از شبکه سه 🔹«شمالگان» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش 🔸«کودک و فرشته» ساعت ۱۶ از شبکه یک 🔹«بیست و سه نفر» ساعت ۱۷:۱۰ از شبکه دو 🔸«حصار ضد خرگوش» ساعت ۱۸ از شبکه امید 🔹«عشق و مرگ» ساعت ۱۸ از شبکه افق 🔸«پرواز جی ال ۵۰» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش 🔹«حفاری» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار 🔸«شب واقعه» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش 🔹«خلبان» ساعت ۲۳ از شبکه نمایش 🔸«فرزند من» ساعت ۲۳:۴۵ از شبکه دو 🆔 @YjcNewsChannel
✳️🌷✳️🌷✳️🌷✳️🌷✳️🌷 🔸 پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ 🔹 گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ 🔻 گفت از پنج سبب: 🔸 اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن می‌کند. 🔹 دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوراند. 🔸 سوم: آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند. 🔹 چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. 🔸 پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و او می بخشاید . 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹 ❇️💟❇️💟❇️💟❇️💟❇️💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خــدای مهـربانـم ✨ از تـو شاکـرم 🌸ڪه چشمـانم را گشـودی ✨و فرصتی دوباره برای زنـدگی 🌸برای ادامه ی حیات ✨و برای دیـدن‌ عزیـزانم 🌸به مـن عـطا کردی 🌸بـا نـام و یـاد زیبایت ✨روزم را آغـاز می‌کنـم 🌸و از تو طلب بهترینها دارم 🌸 بِسـمِ اللهِ الرَّحمـنِ الرَّحیـم ✨ الهـی بـه امیـد تـو 🌸🍃 @abrar40
🌿🌺﷽🌿🌺 یه وقتایی خسته‌ای فکر میکنی نمیشه، نمیتونی، در توانت نیست یه وقتایی هست که تنهایی حس میکنی کسی نیست که بتونی رو کمکش حساب کنی یه وقتایی دلخوشی‌ یی نداری انگار هیچ نقطه روشنی نمی‌بینی توی زندگیت یه وقتایی دردهای زیادی سراغت میاد و خیال میکنی که طاقت موندن و ایستادگی رو نداری اصلا یه وقتایی انگیزه‌ای برای زندگی نداری چون تصور میکنی بودن یا نبودنت، هیچ فرقی واسه این دنیا و آدمــهاش نداره ... میدونی این "یه وقتایی" دقیقاً چه وقتاییه؟ دقیقاً زمانیِ که تو خدای خودتو از یاد بردی! فراموش کردی که چه قدرتِ نامحدود و انرژی بی‌پایانی رو کنارت داری! حالا بیا از امروز فرض رو بذار رو این که: 🔰 این قدرت نامحدود رو همیشه میتونی کنار خودت داشته باشی ... هرجا خسته شدی، ناامید شدی، کم آوردی، و فکر کردی که نمیتونی، ناتوانی و کمبودهای خودتو با اون جبران کن... انگار که یه منبع انرژی نامحدود همیشه وصله بهت 😊 و تو آزادی هرررررچقدر که میخوای ازش استفاده کنی. نه تموم میشه، نه قدرت و کیفیتش پایین میاد! تازه بهترم میشه روز به روز ... پس از حالا به بعد ، به دنیا و تموم اتفاقاتش بگو: باشه عزیزم ، تو تمام تلاشتو بکن! من نیومدم که کنار بکشم! من به این دنیا اومدم که بزرگ بشم ... هرچقدر میخوای سخت بگیر، اما من کم نمیارم. چون کنارم رو دارم ... خدا هم که هیچوقت خسته نمیشه و کم نمیاره 😊 درسته؟ پس منم هیچوقت خسته نمیشم و کم نمیارم ... ☝️من و اون، همیشه با همیم ... 💕 @abrar40
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 "اینجا اوبادانه شهر شیرونه؛ کو جهان‌آرا ببینه حالا، حصر اوبادان با چندتا امضا" مداحی مهدی رسولی برای حال این روزهای آبادان @abrar40
📌 به میزبانی نماینده ولی فقیه در خوزستان 🏴 مراسم گرامیداشت جانباختگان حادثه متروپل آبادان در اهواز برگزار می شود 🔻 مکان: مصلی امام خمینی(ره) اهواز 🔻 زمان: شنبه ۷ خرداد ماه ۱۴۰۱ - ساعت ۱۸ بعداز ظهر ⚠️با توجه به قطع اینترنت در اهواز، از همگان تقاضامندیم، در اطلاع‌رسانی این مراسم کوشا باشند. @abrar40
ابرار
#مدافع_عشق #قسمت۱۵ سربه زیر سمتم می آیـے و مقابلم میشینی یک لحظه سرت را بلند میکنی و خیره میشوی به
۱۶ نفسهایم به شماره مےافتد.فقط ڪمـےدیگر مانده که تڪانےمیخوری و چشمهایت راباز میڪنے… قلبم به یڪباره میریزد!بهت زده به صورتم خیره میشوی وسریع ازجایت بلند میشوی… _ چیکار میکردی! مِن مِن میکنم…. _من….دا…داش…داشتم…چ… میپری بین نفسهای بشماره افتاده ام: _ میخواستم برم پایین گفتم مامان شک میکنه…تو اخه چرا!…نمیفهمم ریحانه این چه کاریه!چیو میخوای ثابت کنی ؟چیو!؟ ازترس تمام تنم میلرزد،دهانم قفل شده… _ اخه چرا!…چرا اذیت میکنی… بغض به گلویم میدودوبےاراده یڪ قطره اشک گونه ام راترمیڪند.. _ چون…چون دوست دارم! بغضم میترکد و مثل ابربهاری شروع میکنم به گریه کردن.خدایا من چم شده.چرااینقدر ضعیف شدم.یکدفعه مچ دستم رامیگیرد و فشار میدهد. _ گریه نکن.. توجهی نمیکنم بیشتر فشار میدهد _ گفتم گریه نکن اعصابم بهم میریزه.. یک لحظه نگاهش میکنم.. _ برات مهمه؟…اشکای من!؟ _ درسته دوست ندارم …ولی ..آدمم دل دارم!…طاقت ندارم…حالا بس کن.. زیر لب تکرار میکنم. _ دوسم نداری.. و هجوم اشکها هرلحظه بیشترمیشود. _ میشه بس کنی..صدات میره پایین! دستم رااز دستت بیرون میکشم _ مهم نیست.بزاربشنون! پشتم را بهت میکنم و روی تختت مینشینم.دست بردار نیستم …حالا میبینی! میخوای جونمو بگیری مهم نیست تاتهش هستم.می آیـےسمتم که چند تقه به در میخورد: _ چه خبره!؟..علی؟ریحان ؟ چی شده؟ نگرانی را میشد از صدای فاطمه فهمید هل میکنی،پشت درمیروی و ارام میگویـے.. _ چیزی نیست…یکم ریحان سردرد داره! _مطعنید!؟ میخواید بیام تو؟ _ نه!…توبروبخواب.من مراقبشم! پوزخندمیزنم: _ آره!مراقبمے! چپ چپ نگاهم میڪنے.فاطمه دوباره میگوید: _باشه مزاحم نمیشم…فقط نگران شدم چون حس ڪردم ریحانه داره گریه میڪنه…اگرچیزی شدحتمن صدام ڪن! _ باشه!شب خوش! چندلحظه میگذرد وصدای بسته شدن دراتاق فاطمه شنیده میشود! باڪلافگےموهایت راچنگ میزنے،همانجاروی زمین مےنشینے وبه درتڪیه میدهے. چادرم راسرمیڪنم،به سرعت ازپله ها پائین میدوم و مادرت را صدامیڪنم: _ مامان زهرااا!..مامان زهرااا!!اقاعلےاڪبرکجاست!؟ زهراخانوم ازآشپزخانه جواب میدهد: اولن سلام صبح بخیر!دومن همین الان رفت حیاط موتورش رو برداره.میخواد بره حوزه! به آشپزخانه سرڪ میڪشم،گردنم را کج میکنم وبالحن لوس میگویم: آخ ببشید سلام نکردم!حالا اجازه مرخصی هست؟ _ کجا؟بیا صبحانت رو بخور! _ نه دیگه کلاس دارم باید برم. _ ا؟خب پس به علےبگو برسونتت! _ چشم مامان !فعلا خدافظ! و در دل میخندم اتفاقا نقشه بعدی همین است!به حیاط میدوم فاطمه درحال شانه زدن موهایش است.مراکه میبند میگوید: _ اووو…کجا این وقت صبح! _ کلاس دارم _ خب صبر کن باهم بریم! _ نه دیگه میرسونن منو و لبخند پررنگے میزنم. _ آهااااع!توراه خوش بگذره پس… و چشمک میزند.جلوی در میروم و به چپ و راست نگاه میکنم.میبینمت که داری موتورت را تاسرکوچه کنارت میکشے.بےاراده لبخند میزنم و دنبالت مےآیم ... . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @abrar40