آنچه از نقص در موجودات یافت میشود به دلیل محدودیت وجودی آنهاست و هر چه وجود وسعت یابد، نقصها و بدیها در او کم و کمالات افزونتر و بیشتر ظاهر میشود.
📚 خورشید میماند، روایتی داستانی از زندگی شیخ بهایی رحمتاللهعلیه، ص ۲۱۹
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه:
تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ یُحْرِقُ، وآخِرُهُ یُورِقُ.
از سرما در آغاز آن (پاییز) بپرهیزید و در آخرش (بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدنهاى شما همان میکند که با درختان انجام میدهد؛ آغازش میسوزاند و آخرش میرویاند و برگ میآورد. [حکمت ۱۲۸ نهج البلاغه]
گفت پیغمبر ز سرمای بهار / تن مپوشانید یاران، زینهار
زانک با جان شما آن میکند / کان بهاران با درختان میکند
لیک بگریزید از سرد خزان / کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر بردهاند / هم بر آن صورت قناعت کردهاند
بیخبر بودند از جان آن گروه / کوه را دیده، ندیده کان به کوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست / عقل و جان عین بهارست و بقاست
مر ترا عقلی است جزئی در نهان / کاملالعقلی بجو اندر جهان
جزء تو از کل او کلی شود / عقل کل بر نفس چون غلی شود
پس بهتأویل این بود کانفاس پاک / چون بهارست و حیات برگ و تاک
از حدیث اولیا نرم و درشت / تن مپوشان زانک دینت راست پشت
گرم گوید، سرد گوید، خوش بگیر / تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگی است / مایه صدق و یقین و بندگی است
زان کزو بستان جانها زنده است / زین جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود / گر ز باغ دل خلالی کم شود
[مثنوی، دفتر اول، بخش 101]
بسم الله الرحمن الرحیم
امام عسکری (علیه السلام) میفرمایند که یک لقمه نان حلال را خشک کن، با هاونگ بکوب و در شیشه بریز و وقتی گرفتار دردی شدی که دکتر قادر به درمانش نبود، یک ذره از آن را بخور، خوب میشوی.
نقل از کانال شیخ حسین انصاریان @ansarian_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
*کوری*
امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه: «واعلموا ان الارض لاتخلوا من حجة الله عزوجل ولکن الله سيعمي خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علي انفسهم»؛ بدانيد که زمين از حجت خدا خالی نمیماند، اما خداوند در اثر ظلم و ستم و اسراف بر نفس مردم، آنان را از ديدن او کور و محروم خواهد ساخت. [غيبت نعمانی، باب دهم، ص 141]
خواجه نصیرالدین طوسی: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»؛ وجود امام لطف است و تصرف او در امور جامعه لطف دیگری است و عدم تحقق لطف دوم مربوط به ماست. [کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مبحث امامت، ص 491]
بسم الله الرحمن الرحیم
یه پیشنهاد خوب 😊🌿
یکی از مجریان رادیو چند روز قبل میگفت هر کدام از شما چند تا بچه دارید؟
یکی؟ دو تا؟ چهار تا؟ هیچی؟
بیایید هر کدام از ما فکر کنیم یه بچه بیشتر داریم...
مثلاً من دو تا دارم، فکر کنم سه تا بچه دارم...
شما چهار تا داری، فکر کن پنج تا داری...
هر کداممان، نه حتی اندازه بچه خودمان، که به اندازه 20 درصد خریدهامون رو برای بچههای خودمون، برای یه بچه فقیر بکنیم...
بچههای فقیر اطرافمان کم نیستند...
و همه باید با هم عید رو شاد باشیم انشاءالله 🌹
این طرح را در آخرین روزهای سال با هشتگ: "#یک_فرزند_بیشتر_دارم " منتشر و در آن شرکت کنید عزیزان...
انشاءالله
از رخت پیداست کابوسی پریشان دیدهای
دیدهای نایاب در رؤیای خود بوسیدهای
در گناهی اینچنین بیخویشتن همزاد ابر
نعره رعدی زدی و برق را باریدهای
ای گناه اول من با نگاهت در گره
با گره انداختن در چشم من خوابیدهای
میگشایی روز فردا روی آبی بر افق
گرچه امشب چون قمر در ابر شب پوشیدهای
بالش قو را و بالین کبوتربالها
پرزنان از بستر سرد زمان بالیدهای
سیب میدانی که پایاب نیفتادن نداشت
چون رسید، از گونه لبخند سرخت چیدهای
تو همان شمعی که تا صبح بلورین بیامان
قطرهقطره داغ بر اندام خود لغزیدهای
بعد از این زیباتر از این نیست رؤیایی مرا
خواب میبینم که خوابی و ز نو خندیدهای
سهشنبه ۱۱فروردین نودوچهار
روان گشته در خون روان عزیزت / به بیحد رسد بادبان عزیزت
خداحافظ ای عشق، لیکن نیابی / تو عاشقتر از من به جان عزیزت
که جان نقد آن بیمثال غریب است / غریبان ندانند نشان عزیزت
بِه از بینشانها نشانی نپرسی / نخواهی بماند نهان عزیزت
اگر دل سپاری، دلت میولزّد / بجوشی چنان بادگان عزیزت
بیا تا به یادت بیارم که رفتم / نماندم نشینم به خوان عزیزت
کدامین بیابان نشستی که دریا / ندارد نمی از کران عزیزت
برم سوزد از غم که یوسففروشان / به عزت رسیدند از آن عزیزت
و من مانده در بیعزیزی به مصری / که ماران گزند عاشقان عزیزت
زوال نزدیک است. همین که دیروز توانایی امروز را نداشتی، یعنی فردا نای امروز را از کف خواهی داد. تماشای مزار کدخدا و نالههای مادر موقنم میکند به زوال. دیروز انگار واقعاً مامانبزرگ را میدیدم که از زیر آن خروارها خاکی که خودمان ده سال پیش بر پیکرش ریختیم، آغوش گشوده و میگوید «خوش اومدی ننه.» دقایقی بیشتر پای خانه تن او نشستم. گویی این بار با من حرف میزد؛ حرفی که پیشتر هیچ مزارستانی با روانم نمیزد. حرفی گنگ، اما نزدیک. من زوال را باور دارم، ولی درماندهام که با این ثانیههای پایانی عنصریام چه کنم جز سجدهای که آن نیز میسر نمیشود.
همچنین در «اندرزنامه خسروگواتان» هم که در واقع وصیتنامه خسرو انوشروان محسوب است، از زبان این پادشاه جهانجوی کامکار قدرتپرست گفته میشود که چون جان من از تن جدا شود، تخت مرا به دخمه برید و بر سر جهانیان بانگ زنید که:
ای مردمان از گناه بپرهیزید، مال گیتی خوار دارید که این آنِ تن است که دی هر کس بدان نزدیک میشد، به خود مینازید و قدر و مالش میافزود و امروز هر کس بدان نزدیک شود، باید خویشتن را از آلایش آن پاک سازد. دی از جبروت و شکوه فرمانروایی دست به کس نمیداد و امروز بهر ریمنی که در اوست، کس بر آن دست نمیتواند نهاد.
📚 #از_گذشته_ادبی_ایران، ص ۵۵
در دایرهات نقطه و پرگار نبود
آن کس که تو را دید گنهکار نبود
در دهر اگرچه چند تن گرد تواَند
این مشت نمونهای ز خروار نبود