eitaa logo
ابرمیم
94 دنبال‌کننده
81 عکس
26 ویدیو
0 فایل
سیاهه‌های مجید ابراهیمیان
مشاهده در ایتا
دانلود
این خود عجیب ترسناک است. حالا منم و این خود تا روز نخودنخود. ترسان از فردا برای روبرو شدن با حقیقت این خودم؛ خودی که یقینی ندارد، مقصدی ندارد و نوری در خلوت‌هایش نمی‌تابد. می‌خواهد در همان برهوت جهرم دچار بماند. یا بر پل بروجردی مانع از پرواز شود. کلمات وقتی چاپ می‌شود با هنگامی که بر صفحه کاغذ با دستان شیدای شاعر نقاشی می‌شود یکی نیست. آنجا حتی خیسی‌های گوشه کاغذ که رد خمیری بر جا نهاده و رنگ صفحه را برگردانده، با تو سخن می‌گویند، چه برسد به واژگانی که گاه در وقت نوشتن‌شان دست لرزیده در اثر لرزیدن دل یا غرش داغی دردناک در گاهِ دریدگی رگ‌های داغ‌دار. این‌ها و هزار مگوی ننوشتنی در اینجا جایی ندارند. برگ که پیوسته به درخت نباشد، طعمه بادهای غارتگر آذرهاست. ولیکن تو می‌دانی در نظامی که هیچ تنابنده از آن سر نمی‌تابد، باد نیز مأمور فرمانی است و برگ نیز راهی مسیری معین. چگونه می‌توان از خود ترسید و در برهوت ربع‌الخالی معطل ماند، زمانی که حتی بدی‌های فراق نیز دوای هزاران درد است. بر امام است که چون حجت تمام شود، برآید و پیکار کند. در هجر نعمتی است که در اتصال نیست.
علی اکبر دهخدا فعالیت سیاسی کم نکرده بود. نماینده مجلس بودن هیچ، این‌ور و آن‌ور مطلب می‌نوشت و کم‌اثر نیز نبود. با زبان طنز و جد دردهای عقب‌ماندگی ملتش را فریاد می‌زد. فرنگ‌رفته هم بود. از تاریخ بی‌خبر نبود. گذشته را می‌نگریست و غرب را از نظر می‌گذراند. به وطن و امروزش بازمی‌گشت و رنج می‌کشید. سر همین فعالیت‌های سیاسی به کنج عزلت پرتش کردند، پس از آنکه مسئول روزنامه‌اش را آونگ دار کردند. در آن عزلت‌گاه ایل بختیاری فرصتی برای خلوت یافت. خلوت نیاز هر بشری است که خواهشی سوی رستگاری خود و خودی‌ها دارد. هر چه رفته بود و هر چه را می‌خواست بشود در ذهنش مرور کرد. دهخدا در مقدمه لغت‌نامه سترگش علت نگارش این کتاب شگفت را همین می‌داند. از بی‌دردی لغت جمع نکرده. در فکر ترقی بوده. غمش بزرگ بوده به حساب خودش. سرآخر به این نتیجه رسیده که باید برای بدل شدن به ملل مترقی و بازگشتن به گذشته طلایی مطلوبش، نخست باید داشته‌ها را شمرد و جمع آورد. واقعاً اثر غول‌آسایی آفریده با رنجی مردافکن. جماعت‌هایی که با کوبیدن سر به هر دری، آن را دیواری کشیده تا جوزا یافتند، در اندیشه راه یافتن، تا آفاق قابل دسترس‌شان پیش می‌روند. وقتی تکیه به هر دیواری حاصلی جز آوار برایشان نداشته است و روح تسلیم‌ناپذیرشان موقن است به بودن دیوارهایی قابل اتکا، گاه برای پی‌ریزی تا هسته زمین نفوذ می‌کنند تا شالوده‌ای محکم بریزند. در نزد خداوند تعالی مشکور باشند. در حوالی‌ام از این طیف کم ندیده‌ام. جفت بدحالان و خوش‌حالان‌شان شده‌ام. درست است این سعی‌ها در بدترین حالت به نشر آثاری سودمند و اندیشه‌دار می‌انجامد، اما روزبه‌روز باورم را در بی‌صاحب بودن قدرتر می‌کند. آن ملاعین که مرا از سلمان و بوذر و مقداد و عمار و مانندهایشان شدن بازداشتند، هر نوزادی که پا به حیات می‌گذارد و هر پیر و جوانی که رخت از فناآباد به دارالقرار می‌کشد، معذب‌تر و ملعون‌ترند. به اندازه عقل نارس خود می‌گویم که ناله‌های امام جواد سلام‌الله‌علیه در حساب‌کشی و انتقام‌گیری از آن ملعونان گرفتن حق من محروم و غرق در ظلمت نیز هست. دربه‌دری‌ام را به حساب مصایبی این‌چنین نیز بگذار.
. این بهترین دعاست، به خاک سیه شوی در خاکدان غصه خراب و تبه شوی . بیرون شوی ز باغ و به صحرا قدم زنی در آرزوی توبه اسیر گنه شوی . هر راه رفته‌ام مگرش مقصدش تویی مقصود خنده زد که به بی‌راهه ره شوی . با تاج‌های سلطنت این زمین بسی سر دار دیده، باز فریب سپه شوی . شوی از دو دیده‌ات به بلایی سرشت کرب تا کربلای نورده خور و مه شوی . کوهی نهاد تاب‌بر ارض و آسمان گندم طلب مکن که هم‌آواز که شوی . حاشا از این رمیده رمد کبک خرمی عباس بیشه‌گرد! شکار نگه شوی .
گاهی که تو را پنهان بسیار دعا کردم نالیدم و بی‌طاقت فریادِ رها کردم . مشقِ شبم عشقت شد، با صد خطِ بشکسته نامِ تو نوشتم غم، بوسیدم و تا کردم . صدها شبِ تنهایی بر بالشِ خون خفتم بیدار شدم حیران از خواب حیا کردم . در بحرِ نمازِ شب بی‌قایق و بی‌ساحل غرقابِ قنوتت را ده بار قضا کردم . ترسیدم از ایمانم، شیطان که امیدم شد با دینِ تو ای کافر! این خوف و رجا کردم . این وحشیِ خاموشی یک ثانیه ول‌کن نیست حنجر بدرد هرگاه آهِ تو صدا کردم . وای از منِ آواره در دشتِ هوایت، وای من گم‌شده‌ای حیران، من رو به کجا کردم؟ . هر رکعتِ این موجود صد ذکرِ عدم دارد سجاده نهان کن چون در مأذنه جا کردم . تا چشم گشودم یا بستم همه قیرِ غم گه خفتم و آسودم، گه گفتم و ها کردم . در سجده غنودم تا قدقامتِ یار آمد از این من و تو قصدِ جمعیتِ ما کردم . دود از جگرم هر دم بر دیده‌ام آتش شد در آب و هوایت هم چون مرغ شنا کردم . یا حضرتِ جبرائیل! از غارِ هوا آیم یادت نرود بی‌پر بالیدم و وا کردم . گفتم اگر از وحی‌ات من گوش کشم چونی؟ گفتی که رسولم من، او گفت و ندا کردم . شرمنده چشمانت چون مانده به در عمری افسوس که قلبت را بی چینه و نا کردم . آزرده مشو از من، من بدترم از حالت مردود شدم آنی که رو به بلا کردم . درمان مطلب از من، جز درد ندارم من دلخوش‌کنکی چندی قانون و شفا کردم . از خود بدم آمد گر دل بر هِمَمَم بستی این بازیِ بی‌مزه بر هرزه چرا کردم؟ . اول به تو می‌گفتم من پادشهِ عشقم آخر دلت آزردم همسنگِ گدا کردم
. دیدی‌ام دیدنی ندیدی باز سخنان سیه شنیدی باز . عجبا مرغ! دانه دنبالت قد یک ارزنم نچیدی باز . تو مگر مونس عزاداری؟ که شبانه غمین رسیدی باز . مستم از خنده‌های فردایت گرچه از خستگان رمیدی باز . کال بودیم و میل باغت نیست به چه جرأت تو میوه چیدی باز؟ . آمدم تا ببینم این آواز از چه مرغی، ولی پریدی باز . کولهٔ این و آن چگونه کشی؟ چون که با بار او خمیدی باز . راستش حق همیشه با تو و بس که تو هم در زمین خزیدی باز . مرگ من فکر کن مثلاً تو شتر دیده‌ای؟ ندیدی باز . اول بهمن ۸۷
آن‌ها که معمولی زندگی‌شان را می‌کنند مقبول‌ترند. در مقابل، معدودی که مدام در حال نفی هر حالی‌اند، آن‌چنان قابل اعتنا نیستند. این دنیا مردمانی را می‌خواهد که در اندازه همین دنیا زندگی کنند؛ بروند، بیایند و سرشان گرم کار خودشان باشد. من دوباره که بازگشته‌ام تمام شاخه‌های شوقم خشکید. در راه رفت و برگشت و در تمام ثانیه‌ها اصلاً چیزی مرا نیازرد و اینجا باز همه آزارها سیخم می‌زنند. کم‌کم چنین روح‌هایی به درد جرز دیوار نیز نخواهند خورد. جرز دیوارهای کاخ حجاج از علویان پر بود و در جاده هراز شما بر کارگرانی رانندگی می‌کنید که آنجا را می‌ساختند و در اثر حادثه‌ای به ملاقات خداوند متعال شتافته‌اند و با گردی تجزیه‌گر پیکرشان به‌سرعت نیست شده. این را پدر نقل می‌کرد که خود در ساخت جاده کارگری بوده. نیز گزارش شده آجرهای دیوار چین خالی از سازندگان مرحوم‌شده‌اش نیست. همچنین در تواریخ آورده‌اند منصور دوانیقی گجستک در اتاقی از قصرش اجساد پوسیده نوادگان فاطمه سلام‌الله‌علیها را بر هم انباشته بود. به‌مانند بانک‌های مرکزی هر کشوری که برای پشتوانه پولش طلا ذخیره می‌کند، منصور ملعون هم ابنای زهرای مرضیه سلام‌الله‌علیها را پشتوانه حکومت خویش گرفته بود. جای پرنده در قفس است. بیرون‌در به‌قطع درندگان کمین کرده‌اند تا چرخه عالم آکل و مأکول را تکمیل کنند. من گفتم رهایی ممکن نیست و با منکرش جدل نکردم. لبخند زدم و در دلم میله‌های این ضریح را عارفاً بحقه چنگ زدم. گفتم مرا هم در شمار زوارش ثبت کن. از دشوارترین کارها برای رهایی از زندان حفر چاله است. قبر گزینه خوبی است، اما بر احدی معلوم نیست این یک نوع رهایی است یا راهیابی به زندانی ابدی است یا رسیدن به زندانی بسیار بزرگ‌تر. واقعیت این است که حیوانات پارک‌های حفاظت‌شده بعید است گمان ببرند در قفس‌اند. شاید چون طالب بی‌نهایت نیستند. شما در لحظاتی از زندگی به‌وضوح از ضنک معیشت می‌خواهید سینه‌تان را بدرید. با دریده شدن سینه این تشابه معنی‌دار به شما رخ نشان می‌دهد: تشابه سینه و قفس. بی‌دلیل قفسه سینه نام نگرفته است. برای مثال، چه می‌شود که در شدت مصیبت و به‌خصوص آن مصیبتی که جلیل و عظیم است بر ما و بر اهل اسلام و بر آسمان‌ها و زمین، این تمنا در وجود آدمی زبانه می‌کشد که ناگهان سینه‌اش را بدرد؟ ارتباط این دریدگی و رهایی از قفس با وجوب جنت در وقت بکا و ابکا و تبکیه بر سیدالشهدا علیه‌السلام چیست؟ آدم‌های معمولی مقبول‌ترند. آن‌ها دنیای جالبی دارند. در عالمی گوگولی زندگی می‌کنند و از اینکه مثلاً روح به آتش کشیده شود برحذرند. شما نمی‌توانید تصور کنید یک شتر در سوراخ سوزن برود. ظرف غیرممکنی دارد. سوراخ سوزن برای این است که نخ در آن حرکت کند. ما نمی‌گوییم سوزن به درد نمی‌خورد. اگر سوزن نبود، لباس ما همان برگ باغ بود. برای شما جالب نیست که انسان به عنوان یکی از حیوانات زمین لباس می‌پوشد؟ ندیده‌ام حیوانی برای خودش لباس بدوزد و برای حفظ بدنش از نگاه و سرما و گرما بر تن کندش. آیا ما اضافه‌کاری کرده‌ایم و باید برگردیم به سنت طبیعت؟ چه دردسرهایی داریم
. اینکه دیگر یار با ما یار نیست یار هست، اما کسی با یار نیست . تا نباشد فاصله، ره بیهده است فاصله بسیار و ره تا یار نیست . من که باید گم شوم هم گشته‌ام بی تو هر جایی که آنجا یار نیست . بر درِ دریای هستی موج‌زن خوش‌گمانم، وه که دریا یار نیست . می‌زند بر سقف دنیایم چراغ تا بگوید دین و دنیا یار نیست . گیج‌تر از مور بر اهرام من از چه می‌نالم که دردا یار نیست . در دل کابوس خامی سوختم بس که پختم با خود اینجا یار نیست . ۲۲ فروردین ۸۸
. این دنیای ماست؛ دنیایی که با مناسبت‌ها بازی می‌کنند و تا می‌توانند فرهنگ را چاق و چله‌تر و خالی‌تر از همیشه می‌کنند. این آینه وجود خالی ماست. تقویم را نگاه کن. ببین چقدر سیاهش کرده‌اند. هر کنجش پونزی فروکرده‌اند و هر مربعش را به نامی نقش بسته‌اند. دل‌ها خوش است و استدلال‌ها از رگ‌های گردن نیز قوی‌تر و بیرون‌زده‌تر. هر حزبی خوشحال است و هر مسلکی مناسکی دارد. اصلاً معنای خالی یعنی گذشته. هر چه خالی است یعنی گذشته است. و چون گذشته چیزی ندارد و پیامی از گذشته به ما نمی‌رسد، خالی نیز معنایی ندارد. تو مگر می‌توانی از اکنون به فردا سفر کنی؟ از دیروز نیز کسی به امروز نمی‌آید. تنها هم‌صحبت زمان می‌تواند به هر آنی باشد و مقید به هیچ زمانی نباشد. زمان که خود مخلوق است، با همنشینی حقیقتی که یکی از تظاهراتش همین مصاحبت عصر است، شرف پیدا می‌کند، وگرنه بی‌شرفی چون یکی از ما بود که بی‌دلیل هزار و اند سال چون بنی‌اسرائیل در تیه سرگردانی مشغول تراش قلاع برای زمین زدن آخرالزمانیم.
. دیروز به مزار حضرت لوط علیه‌السلام شدیم. برای من جای شگفتی داشت که این نبی مکرم در رباط کریم صاحب مزار است. متحیر گوشه‌ای نشستم و قرآن را جست‌وجو کردم مگر از او نشانه‌هایی در آیه‌ها ببینم. زنش نیز در میان لوطیان شنیع‌کار به قعر جهنم رفت. این را خلاصةالاخبار نوشته بود. من نمی‌دانم سرگروه آن چندین فرشته که سوی حضرت ابراهیم علیه‌السلام آمده بودند که بود. آن‌قدر دیدم که جناب جبرائیل برای اجرای عذاب آمده بود، اسرافیل برای مژده اسحاق‌دار شدن به ابراهیم خلیل و میکائیل برای حفظ جان لوط و اهلش. گابریل عزیز ما چنان قدرتمند بود که با زیر و رو کردن پر خود، کار را بر قوم تمام کرد. این سه فرشته مقرب و قوی تمام نیروی خود را به کار گرفتند تا امیرمؤمنان سلام‌الله‌علیه با صولتی که ذوالفقار را بر سر آن یهودی خیبری می‌کوفت، زمین را به دو نیم نکند. این سعادت از ارض ستانده شد که چون قمر منشق شود تا در کریمه «اقتربت الساعة و انشق القمر»، آن‌چه شقه می‌شود در ساعتی که نزدیک شد، فرق قمر باشد. و من چه می‌دانم قمر را در محراب شکافتند یا کنار علقمه. لوط از فلسطین تا این زمین برای همین پیام آمده است؟
تابیده بر شب‌های من مهتاب رویت تابیده جانم در خم و پیچان مویت گر در سرم افتد دلم تنگت نباشد پر می‌زند روحم به محض شرح بویت سوی خودم، اما در این خود جز تو کس نیست در خلوت خود پر زنم آشفته سویت آشفتگی‌های مرا از شانه وا کن از دست رفتم تا بیفتم پای کویت آیینه‌داری می‌کنی تا خویش بینی افتاده در آیینه‌های روبرویت ای آرزوهای بزرگ سینه من غم نیست آن آنی که باشم آرزویت بر بالش پرواز شعرم خواب نازت در برکه قدیسی است با آواز قویت 19 آبان 1398 خورشیدی
سپرده‌ام به خاک سروها و بیدها گهِ بهار و گاهِ سرخیِ سپیدها چکیده از مقال بی‌کلامم آتشی به قعر دیدگان ناامیدها مگر به جان من نشسته غیر غم؟ که بشکنم به رقص آهِ دیدها الا غزال‌های رام! رم کنید باز گرسنگانِ گرگ بر وریدها برادرانه الوداع گفتمت سلام کرده بود بر تو عیدها چرا تجلی بهشت می‌کنی به برتر از یگانه و فریدها؟ فروختم به کاموای کام تو شکرلبان مصرِ زرخریدها قدیم‌تر نجات‌راه عالمی پس از من این رسان به نوپدیدها به جد امجدت قسم که نیستم به هیچ دین خالی جدیدها ۲۱ آبان ۱۳۹۸ خورشیدی