eitaa logo
ابرمیم
94 دنبال‌کننده
81 عکس
26 ویدیو
0 فایل
سیاهه‌های مجید ابراهیمیان
مشاهده در ایتا
دانلود
ملا محمدزمان زمانی یزدی روزی به محضر شاه‌عباس صفوی رفت و گفت: «من توانسته‌ام دیوان خواجه حافظ شیرازی را جواب بگویم.» شاه گفت: «جواب خدا را چه خواهی داد؟» 📚 تذکره نصرآبادی، ص ۲۴۴
و این مغلطه هرگز قدیمی نمی‌شود. بیخ گوش شماست؛ بیخ گوش!
بسم الله الرحمن الرحیم یه پیشنهاد خوب 😊🌿 یکی از مجریان رادیو چند روز قبل می‌گفت هر کدام از شما چند تا بچه دارید؟ یکی؟ دو تا؟ چهار تا؟ هیچی؟ بیایید هر کدام از ما فکر کنیم یه بچه بیشتر داریم... مثلاً من دو تا دارم، فکر کنم سه تا بچه دارم... شما چهار تا داری، فکر کن پنج تا داری... هر کدام‌مان، نه حتی اندازه بچه خودمان، که به اندازه 20 درصد خریدهامون رو برای بچه‌های خودمون، برای یه بچه فقیر بکنیم... بچه‌های فقیر اطراف‌مان کم نیستند... و همه باید با هم عید رو شاد باشیم ان‌شاءالله 🌹 این طرح را در آخرین روزهای سال با هشتگ: " " منتشر و در آن شرکت کنید عزیزان... ان‌شاءالله
از رخت پیداست کابوسی پریشان دیده‌ای دیده‌ای نایاب در رؤیای خود بوسیده‌ای در گناهی این‌چنین بی‌خویشتن همزاد ابر نعره رعدی زدی و برق را باریده‌ای ای گناه اول من با نگاهت در گره با گره انداختن در چشم من خوابیده‌ای می‌گشایی روز فردا روی آبی بر افق گرچه امشب چون قمر در ابر شب پوشیده‌ای بالش قو را و بالین کبوتربال‌ها پرزنان از بستر سرد زمان بالیده‌ای سیب می‌دانی که پایاب نیفتادن نداشت چون رسید، از گونه لبخند سرخت چیده‌ای تو همان شمعی که تا صبح بلورین بی‌امان قطره‌قطره داغ بر اندام خود لغزیده‌ای بعد از این زیباتر از این نیست رؤیایی مرا خواب می‌بینم که خوابی و ز نو خندیده‌ای سه‌شنبه ۱۱فروردین نودوچهار
روان گشته در خون روان عزیزت / به بی‌حد رسد بادبان عزیزت خداحافظ ای عشق، لیکن نیابی / تو عاشق‌تر از من به جان عزیزت که جان نقد آن بی‌مثال غریب است / غریبان ندانند نشان عزیزت بِه از بی‌نشان‌ها نشانی نپرسی / نخواهی بماند نهان عزیزت اگر دل سپاری، دلت می‌ولزّد / بجوشی چنان بادگان عزیزت بیا تا به یادت بیارم که رفتم / نماندم نشینم به خوان عزیزت کدامین بیابان نشستی که دریا / ندارد نمی از کران عزیزت برم سوزد از غم که یوسف‌فروشان / به عزت رسیدند از آن عزیزت و من مانده در بی‌عزیزی به مصری / که ماران گزند عاشقان عزیزت
زوال نزدیک است. همین که دیروز توانایی امروز را نداشتی، یعنی فردا نای امروز را از کف خواهی داد. تماشای مزار کدخدا و ناله‌های مادر موقنم می‌کند به زوال. دیروز انگار واقعاً مامان‌بزرگ را می‌دیدم که از زیر آن خروارها خاکی که خودمان ده سال پیش بر پیکرش ریختیم، آغوش گشوده و می‌گوید «خوش اومدی ننه.» دقایقی بیشتر پای خانه تن او نشستم. گویی این بار با من حرف می‌زد؛ حرفی که پیش‌تر هیچ مزارستانی با روانم نمی‌زد. حرفی گنگ، اما نزدیک. من زوال را باور دارم، ولی درمانده‌ام که با این ثانیه‌های پایانی عنصری‌ام چه کنم جز سجده‌ای که آن نیز میسر نمی‌شود.
همچنین در «اندرزنامه خسروگواتان» هم که در واقع وصیت‌نامه خسرو انوشروان محسوب است، از زبان این پادشاه جهانجوی کامکار قدرت‌پرست گفته می‌شود که چون جان من از تن جدا شود، تخت مرا به دخمه برید و بر سر جهانیان بانگ زنید که: ای مردمان از گناه بپرهیزید، مال گیتی خوار دارید که این آنِ تن است که دی هر کس بدان نزدیک می‌شد، به خود می‌نازید و قدر و مالش می‌افزود و امروز هر کس بدان نزدیک شود، باید خویشتن را از آلایش آن پاک سازد. دی از جبروت و شکوه فرمانروایی دست به کس نمی‌داد و امروز بهر ریمنی که در اوست، کس بر آن دست نمی‌تواند نهاد. 📚 ، ص ۵۵
در دایره‌ات نقطه و پرگار نبود آن کس که تو را دید گنه‌کار نبود در دهر اگرچه چند تن گرد تواَند این مشت نمونه‌ای ز خروار نبود
امشب که در شبکه قرآن قسمتی از سریال امام رضا سلام‌الله‌علیه موسوم به ولایت عشق پخش می‌شد و ما تماشاگرش بودیم، دیدم هنوز هم در تلویزیون چیزی برای من هست که پای ترانه تیتراژش در درونم افغان گریه بالا بگیرد و سینه بویی از شرحه‌شرحگی بیابد؛ مخصوصاً در این روزهای بی‌رنگی و بی‌رونقی هر چه هست و هر چه نیست.
از عجایب انسان این است که با وجود درک عظمت هستی و هستی‌بخش، سجده نمی‌کند و از آن شگفت‌تر اینکه از این سجده برمی‌خیزد. راستی که انسان جانور غریبی است.
گفتم تا به حال شده درست از روی سینه‌ات صد قطار رد شود؟ گفتم تا به حال شده تمام لشکرهای خونخوار عالم از تتار و هون و خیون و سکا و خزر و آتیلا یکباره بر جانت بتازند و باز زنده بمانی؟ این چه گفت‌وگوی باطلی است با حضرت دیواری که ردّ خونِ انگشتانِ ضجه‌زنم هنوز بر پیکرش باقی است؟
زمان برای هر کسی گونه‌ای می‌گذرد و این توفیق‌ها که در نظر تو توفیق می‌نماید، ممکن است واقعاً توفیق نباشد. ممکن است همین عابر کناری که نه بر هوا پریده و نه بر آب راه رفته و نه وجه بارز و جذب‌کننده‌ای دارد، بسی در آسمان‌ها و در نزد همنشین زمان و عصاره هستی و جان جهان گرامی‌تر و درخورتر از دیگرانی باشد که در پیش چشمان تو ویژه‌اند. پس از دیرکردهای روزگار دل غمین مدار و از فقدان‌ها نومید مشو و از کسب‌ها فخری مباش و از ابلیس پیروی مکن که در قیاس افتاد. ولی ای برادر! ای شاعر! برخی حوادث روح را جر می‌دهد. اشکالی ندارد. آن‌ها که تو را جر می‌دهد، بر سطح پوست پهلوانان روحانی نرمه‌ای نیز نیست. چه بهتر که رو به ابرار کنی و از شرّ هواجس آسوده بمانی. با چنین توجیه‌هایی عمری در سودای زنگاری خود غنودم و در آغوش شکست‌ها دربه‌در طوفانی دیگر شدم تا در این اقیانوس ناآرام مرا بیغ‌تر از هزار قایق ملنگ در هم شکند. اینک زلازلی که ناشکیبا درمی‌رسند و بهر تنفس این زمین، زمینیان را می‌رقصانند و مبنایی برای بقای اندیشه باقی نمی‌گذارند. پاره‌ای چوب هم اگر بود، می‌شد بر آن ساعتی آرام گذراند، ولیکن بر این دریاییان نوشته‌اند حرمت آرامش را و ممنوعیت مبنا را. رستگاری کجاست پس؟