پذیرش
«ستارهی قشنگ و عزیز من
هر روز میخواهم که راهی برای تو باز کنم تا زندگی اندکی آسانتر بگیرد، چون تو ارزشش را داری.
من هر شب فکر میکنم که شاید راهی بیابم تا تو به اوج برسی.
ستارهی کوچک صبحگاهی، من فقط میخواهم تو خوب باشی، تو شاد باشی، ولی گاهی با خود فکر میکنم؛ نکند تو تصور کنی من تو را ناشایست یا ضعیف میدانم، نه! نه، هرگز چنین نیست عزیز من. من فقط میدانم ستارهای به زیبایی تو باید در اوج بنشیند.
تو هرگز ناکافی یا بد نبودهای و نیستی و نخواهی بود. تو هنوز در حال ساختهشدنی.
ساختن و سوختن.
ستارهی زیبای من، من میدانم تو خواهی درخشید. میدانم روزی تو مرا به یاد خواهی آورد -زمانی که خیلی از حالا دورتر است- و آن روز مرا با خوشی به یاد بیاور.
ستارهی عزیزم. من چیزهایی در تو میبینم که تو نمیدانی، میدانم در آینده در آسمان پیدا میکنمت. من که میدانم. و تمام آرزوی من این است که کمک کنم تو بدرخشی زیرا لیاقت توست، شایستهی توست، زیرا تو در اوج آسمان جای داری.
روزی آنجا مینشینی و به راه درازی که آمدهای نگاه میکنی و آنروز -که خیلی از حالا دور است- امیدوارم مرا هم به یاد بیاوری، چرا که تنها خواستهام درخشش تو بود.
ستارهی عزیزم، در آن روز -روزی که از حالا کمی دورتر است- تو خواهی درخشید و من از دور به تو افتخار میکنم. حرفم را به خاطر بسپار، تو میتوانی، و من میدانم که تو را در آسمانها پیدا خواهند کرد، در سکوت و آرامش بعد از رسیدن به آرزوهای بزرگ. تو تغییری خواهی شد که دنیا را به لرزه میاندازد.
ستارهی عزیزم، اگر دیگر تو را ندیدم، این خداحافظی ما خواهد بود.
دوست عزیز و کوچک من. خدانگهدارت.»
#هانا_نیک_نامی
۲۷/۷/۱۴۰۴
شنیدم در خسوف می روی، توانش را نداشتم بیایم پشت بام، دیدنت.
با نا امیدی پرده را کنار زدم ، تو به دیدنم امده بودی.
حریر سرخ پوشیده بودی و گونه ات گل انداخته بود.
تو از دلم خبر داری،
می دانی چقدر دوستت دارم.
#زینب_فایقی@zeinab_fayeghi