eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
111 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
150 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ سؤال آیا بیدار کردن افراد برای جایز است ؟ ✅ جواب اگر بیدار نکردن موجب و نماز باشد باید آنها را بیدار کنید . 📚 استفتائات مراجع تقلید حفظهم الله
💢آثار استفاده غلط و بیش از حد از گوشی همراه ،وای فای و.. 🔺تاثير بر روي غشاهاي سلولي انسان 🔺تاثير بر روي رفتارهاي شنيداري انسان 🔺تاثير بر يادگيري و حافظه 🔺تاثير بر روي ملانونين(بی خوابی) 🔺تاثير بر سيستم ايمني و طول عمر انسان 🔺تاثيرات در پيشرفت و جابجايي تومور 🔺تاثيرات بر چشم انسان 🔺تاثير بر دستگاه قلبي عروقي انسان 🔺تاثير بر عملكرد مغز انسان 🔺تاثير بر سيستم هاي عصبي 🔺آسيب هاي پوستي 🔺‌عقيمي،سرگیجه، تهوع، افزایش ضربان قلب، استرس، سردرد، حالات غیرمتعارف در بدن و...
4_5823345530134071340.mp3
8.28M
💌 در روز عرفه، بهترین کار چیست؟ روزه یا دعای عرفه؟ 💥چرا؟ عاشقان اهل بیت ع
روزشمار غدیر 0️⃣ 1️⃣ده روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... ✳️کلام چهلم: امیرالمؤمنین عليه السلام: لَيسَ بِرَفيقٍ مَحمودِ الطَّريقَةِ مَن أحوَجَ صاحِبَهُ إلى مُماراتِهِ كسى كه دوستش را به بگو مگو اندازد، همنشين خوش روِشى نيست 📚غررالحكم حدیث 7504 💠بی علی هرگز نشاید دم زدینداری زدن کلِّ ایمان را کسی دارد که ایمانش علی است برای ظهور کار کنیم...
هممون میدونیم که امامت از نسل امام حسین علیه السلام ادامه پیدا کرد نه امام حسن علیه السلام ، ولی خیلیامون نمیدونیم از امام محمد باقر امامت هم از نسل امام حسن و هم نسل امام حسین ادامه پیدا کرد. چون مادر امام باقر علیه السلام فاطمه دختر امام حسن بود ده تن از خلفای اموی، در زمان حیات مبارک امام باقر علیه السلام حکومت کردند، از معاویه و یزید تا هشام بن عبدالملک که حضرت را به شهادت رساند
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاهم: سرزمین
📚 💌 📝 📅 قسمت : اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ... جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ... حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ... همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه_و_یکم: ا
📚 💌 📝 📅 قسمت : شعله های جنگ آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ... چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ... حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ... برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ... - اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواست خدا این بوده که بیای اینجا ... اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ... شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ... - بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ... آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ... از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ... پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ....