#داستان_های_شنیدنی
🔰داستان مرتاض هندی
و امام زمان عج!
. استاد ما حجت الاسلام تهرانی
میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم
این داستان رو زبان
خود ایشون شنیدیم 👇
✳️آیت الله کشمیری میفرمود
در #هند یه مرتاضی بود،
این توانایی رو داشت
که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم،
بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم
کاملا درست جواب داد.
💠مثلا آیت الله بروجردی رو
پرسیدیم،
گفت: کُم کُم. منظورش قم بود.
یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود
این #مرتاض این توانایی رو
داشت که بفهمه منظور ما چه کسی
هست.
چون مثلا اسمها خیلی
مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه
که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه.
🍃ولی این شخص میفهمید
معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه
و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک
🔹آیت الله کشمیری گفت دیدیم
وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج) بپرسیم ببینیم
حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه.
مرتاض یکم صبر کرد
و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست.
ماهم دیدیم اشتباه گفتیم،
اسم امام زمان محمد هستش،
مهدی لقب حضرته،
مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا(س)
👈به مرتاض گفتیم،
محمد فرزند #نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث،
#رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
⏪اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد
به گریه کردن
به مرتاض گفتیم این #امام زمان ماست.
گفت
هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه
اللهم عجل لولیک الفرج
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🔸چه انتظار غریبے!
🔹نه کوششےنه دعایے!
🔸نه پرسشےکه کجایے?
🔹فقط نشسته و گوییم!
🔸خدا کند که بیایے...
۞ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج۞
#کتاب_هوری
کتاب با خاطرات مادر شهید آغاز می شود . روایت صادقانه و زلال مادر شهید از « علی هاشمی » شاید یکی از بهترین بخش های « هوری » می باشد. او از سختی هایی که خانواده شهید کشیده روایت می کند ، روایت مادرانه از دوران نوزادی شهید هاشمی شنیدن دارد ؛ « وقتی علی به دنیا آمد پایش کج بود ، خرج دوا و درمانش خیلی زیاد می شد ، برادرم پولش را داد تا دکتر پایش را عمل کند ، چهارده روزه بود که پایش را شکستند و دوباره گچ گرفتند . سنگین شد ، حمام بردن و جا به جا کردنش سخت شد .»
💰قیمت : ۱۵۰۰۰ تومان
🔺توضیحات بیشتر و خرید آنلاین:
@esmaeeil_313
#تمثیلات
مثل موج آب!🌊
موج آب حوض را میشود با دست صاف کرد❓❓
امکان ندارد.📛 ❗️تازه همین که دست میزنی خودش ایجاد موج میکند، یعنی بدترمیشود که بهتر نمیشود.😐👈به همین خاطر بهترین کار این است که دست نزنی، تا خودش درست شود و غالباً هم درست میشود.✅
💹خطا و لغزش در دیگران هم چیزي شبیه موج آب است.
⚠️دخالت کردن، نصیحت نمودن مثل دستکاري موج است، یعنی کار راخرابتر میکند.❎
〽️پس اگر از همکار، همسایه، همسر و یا فرزند خود لغزشی میبینیم، به روي خود نیاوریم،🙈
⌛️بلکه بگذاریم زمان بگذرد، شاید خودش به خطاي خود پی ببرد.😰
و این نسخه اي است که اهل بیت براي ما پیچیده اند و گفته اند:↘️↘️
دو سوم دین تغافل است؛
⬅️یعنی خود را به غفلت زدن و نادیده وناشنیده گرفتن.➡️
توهین به مقدسات هیچ انسانی آزادی بیان نیست..
#لبیک_یا_رسول_الله
#من_محمدص_را_دوست_دارم
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #نسل_سوخته 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #سی_ام: دعوت
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_یکم: هدیه خدا
عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد...
دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ...
سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...
بقیه مسخره ام می کردن ...
- از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ...
ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ...
دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...
رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...
درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...
خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ...
اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ...
از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ...
این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید ... توی اون جاده بیابانی ...
وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_دوم: نماز قضا
توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ...
نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ...
دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ...
توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم ...
هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ...
- ناراحتی؟ ...
سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم ...
- آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم که باشه ناراحتی هاش یادش میره ...
خندید ... اما ته دل من غوغایی بود ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می گرفت ...
- واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... حضرت علی ... سر نماز تیر از پاش کشیدن متوجه نشد ... ولی چند تا تکان نمازت رو بهم ریخت ...
و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من اصلا اشتهام رو از دست داده بودم ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_سوم: دلت می آید؟
نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ...
سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ...
- من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ...
پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ...
- آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟ ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ...
سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ...
- نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ...
با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ...
- دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ...
نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ...
سعید خودش رو کشید کنار من ...
- واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ...
با ما همراه باشید
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
⛔️ درمان دردها
✍️ شیخ حسین انصاریان
حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام فرمودند: «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ» (نهجالبلاغه، خطبه ۲۹۳) عاشقان خدا گوششان را وقف دانش مفید کردند. شکمتان را به طرف لقمه حلال جهت بدهید. شهوتتان را به طرف ازدواج مشروع جهت بدهید. اما اگر شکم را به طرف ربا، دزدی، رشوه، خیانت در جنس مردم، اختلاس، ربودن بیتالمال، جهت بدهی تو از طریق شکم خودت را به طرف جهنم جهت دادی. سمت تو به سوی جهنم است. شهوت تو به نکاح و ازدواج درست جهت بده، جهت ندهی بخواهی به طرف گناه کبیره دیگر جهت بدهی، بدان با شهوت داری تولید آتش دوزخ را میکنی. عسل درمان دردهاست. «فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاس» (نحل/۶۹) یک شفاء و یک درمان دیگر هم خدا میگوید که بالاتر از عسل است. اگر عسل درد معده را درمان کند. اگر ضعف اعصاب را درمان کند اما یک درمانکننده دیگری را معرفی کرده که همه دردهای دنیا و آخرت را درمان میکند. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً» (اسراء / ۸۲) این درمانکننده دردها و ضعفها و کمبودهاست. همین قرآن است که چوپان گمنام بیابانی را درمان کرد و ابوذر شد. غلام سیاه رومی حبشی را درمان کرد شد صهیب، غلام قد کوتاه بد صدای مو مجعد را درمان کرد شد بلال، چقدر این درمان بلال را مثل باقی دوستانش پاک بالا آورد که صدیقه کبری در این سه ماه، هر روز صبح و ظهر و شب، از کنار مسجد پیغمبر اذان میشنید، ارزشی برای آن اذان و گلو و زبان و دهان قائل نبود. هیچ اثری روی زهرا نداشت. چون این اذان تأیید حکومت غاصب و ستمکار است.
امیرمومنان علی(ع):
عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَى الْمَوْتَى.
در شگفتم از کسی که مرگ را فراموش کرده در حالی که مردگان را می بیند. (نهج البلاغه؛حکمت 126)