eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
112 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
6.7هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼نماز را محترم بشمار ✍یکی از گناهان، استخفاف نماز یعنی سبک شمردن نماز است. یعنی چه؟ یعنی وقت و فرصت دارد، می‌تواند نماز خوبی با آرامش بخواند ولی نمی‌خواند. نماز ظهر و عصر را تا نزدیک غروب نمی‌خواند، نزدیک غروب که شد یک وضوی سریعی می‌گیرد و بعد با عجله یک نمازی می‌خواند و فوراً مهرش را می‌گذارد آن طرف؛ نمازی که نه مقدمه دارد نه مؤخره، نه آرامش دارد و نه حضور قلب. طوری عمل می‌کند که خوب دیگر این هم یک کاری است و باید نمازمان را هم بخوانیم. این، خفیف شمردن نماز است. این‌جور نماز خواندن خیلی فرق دارد با آن نمازی که انسان به استقبالش می‌رود؛ اول ظهر که می‌شود با آرامش کامل می‌رود وضو می‌گیرد،‌وضوی با آدابی، بعد می‌آید در مصلّای خود اذان و اقامه می‌گوید و با خیال راحت و فراغ خاطر نماز می‌خواند. «السّلام علیکم» را که گفت فوراً در نمی‌رود، مدتی بعد از نمازْ با آرامش قلب تعقیب می‌خواند و ذکر خدا می‌گوید. این علامت‌این است که نماز در این خانه احترام دارد. 💥نمی‌گویم نماز بخوانید: بالاتر از نماز خواندن، محترم بشمارید. اولًا برای خودتان در خانه یک مصلّایی انتخاب کنید (مستحب هم هست) یعنی در خانه نقطه‌ای را انتخاب کنید که جای نمازتان باشد، مثل یک محراب برای خودتان درست کنید. اگر می‌توانید (همان طوری که پیغمبر اکرم یک مصلّی و جای نماز داشت) یک اتاق را به عنوان مصلّی انتخاب کنید. اگر اتاق زیادی ندارید، در اتاق خودتان یک نقطه را برای نماز خواندن مشخص کنید. یک جانماز پاک هم داشته باشید. در محل نماز که‌می‌ایستید، جانماز پاکیزه‌ای بگذارید، مسواک‌داشته باشید، تسبیحی برای ذکر گفتن داشته باشید. وقتی که وضو می‌گیرید، اینقدر با عجله و شتاب نباشد 📚 مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۵۱۱
صبح شد زندگی در میزند مهربانی ، شوق ، شادی پشت در منتظر است بازکن پنجره را که خداوند زشوق من و تو میخندد سلام دوستان خوبم✋ صبحتون بخير و شادي🌸
💌 | مسیر سنگلاخ پیروزی حق بر باطل 💠 همیشه راه حق از تنگناهایی عبور کرده است که اصلا امیدی به گذشتن از آن ها نبوده است. 🔰 گوئی خدا می خواهد در کمترین احتمال و با کمترین امکانات حق را به پیروزی برساند. ♻️ خدا درامکانات و زمینه های پیروزی حق بر باطل ریخت و پاش نمی کند ⬅️ تا بندگان خوبش با توکل بیشتر به خدا، تلاش و مبارزه کنند. 🌴 علیرضا پناهیان 🌴 🌴💎💢💎🌴
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #سرزمین_زیبای_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #چهل_و
📚 💌 📝 📅 قسمت : بردگی فکری با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ...اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینقدر بین بچه ها محبوب باشه ... - اینقدر راحت در مورد بقیه قضاوت نکن ... هادی کسی بود که بچه ها رو در برابر رفتارهای تو آروم می کرد ... من از سر دوستی و برادری این حرف ها رو بهت گفتم ... . اینها رو گفت و رفت ... من هنوز متعجب بودم ... شب، توی اتاق... مدام حواسم به رفتارهای هادی بود ... گاهی به خودم می گفتم ...حتما دفاعش از من به خاطر ترحم و دلسوزی بوده ... ولی چند دقیقه بعد می گفتم ... نه کوین، تو چنان جسور و محکم برخورد کردی که جایی برای ترحم و دلسوزی نگذاشته ... پس چرا از من دفاع کرده؟ ... هیچ جوابی برای رفتار هادی پیدا نمی کردم ... آبان 89 ... توی اتاق بچه های نیجریه، با هم درس می خوندیم ... یهو یکی از بچه ها از در وارد شد و به زبان خودشون یه چیزی به همه گفت ... با صورتی غرق شادی و شعف، چشم هاشون برق می زد ... حالت شون واقعا خاص شده بود ... با تعجب نگاه شون می کردم که یهو حواسشون بهم جمع شد ... و یکی با ذوق و خوشحالی فراوانی گفت ... برنامه دیدار رهبره ... قراره بریم رهبر رو ببینیم ... رهبر؟ ... ناخودآگاه و از فرط تعجب، پوزخندی زدم ... یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ ... دیدن یه پیرمرد سفید؟ ... هنوز غرق تعجب شنیدن این خبر بودم ... طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم ... با حالت خاصی بهم نگاه می کردن ... - چرا اینطوری می خندی؟ ... - خنده دار نیست؟ ... برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید و بالا و پایین می پرید؟ ... حالت چهره هاشون کاملا عوض شد ... سکوت و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود ... - مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران ... این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی؟ ... - چرا... من گفتم ... اما دلیلی برای شادی نمی بینم ... ممکنه شخصی یه ماشین خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه ... این حالت شما خطرناک تر از بردگیه ... شماها دچار بردگی فکری شدید ... و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟ ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : پیشانی بند قبل از اینکه فرصت کنم دوباره دهانم رو باز کنم ... یکی از بچه های نیجر زد توی گوشم ... و قبل از اینکه به خودم بیام حمله کرد سمتم و یقه ام رو گرفت ... . - یه بار دیگه دهنت رو باز کنی و چنین اهانتی بکنی ... مطمئن باش به این راحتی تموم نمیشه ... . خشم و عصبانیت توی صورتش موج می زد ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... - اگر این بردگی فکری نیست پس چیه؟ ... روح و فکر تو دیگه به خودت تعلق نداره ... مگه اون آدم سفید کیه که به خاطرش با هم نژاد خودت اینطوری برخورد می کنی؟ ... بقیه جلو اومدن و قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته، من رو از توی دست هاش بیرون کشیدن ... بهشون که نگاه می کردم همه شون عصبانی بودن ... باورم نمی شد ... واقعا می خواستم از اون حالت نجات شون بدم اما چی می تونستم بگم؟ ... هر چند، اون لحظات، زمان خوبی برای ادامه صحبت نبود ... همه شون مثل یه بمب در حال انفجار بودن ... اگر کوچک ترین حرفی می زدم واقعا منفجر می شدن ... وسایلم رو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم ... این حالت فقط مال بچه های نیجریه نبود ... کل خوابگاه غرق شادی شده بود ... دیگه واقعا نمی تونستم درک کنم ... اول فکر می کردم، خوی بردگی توی سیاه پوست ها از بردگی جسمی به بردگی فکری تغییر کرده ... اما سفیدپوست ها چی؟ ... حتی هادی سر از پا نمی شناخت ... به حدی خوشحال بود که خنده از روی لب هاش نمی رفت ... و مدام زیر لب با خودش زمزمه می کرد ... . اون شب، احدی توی خوابگاه نخوابید ... همه رفتن حمام ... مرتب ترین لباس هاشون رو می پوشیدن و عطر می زدن ... چنان به خودشون می رسیدن که هرگز اونها رو اینطوری ندیده بودم ... هادی هم همین طور ... . ساعت 3 صبح بود ... لباس شیری رنگ و شلوار کتانی پوشید ... روی شونه هاش چفیه انداخت ... و یه پیشونی بند قرمز "یا حسین" هم به پیشونیش بست ... . من توی تخت دراز کشیده بودم و بهش نگاه می کردم ... اونقدر از رفتارهای همه متعجب بودم که کم کم داشتم به یه علامت سوال و علامت تعجب زنده تبدیل می شدم ... هم دلم می خواست برم و همه چیز رو از نزدیک ببینم ... هم از زمان حضور من در ایران، زمان زیادی نگذشته بود و اصلا زبان بلد نبودم ... . پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... .
📚 💌 📝 📅 قسمت : عطر خمینی پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... اما نمی تونستم بخوابم ... فکرها و سوال ها رهام نمی کرد ... چرا اینقدر همه شون خوشحالن؟ ... چرا باید ملاقات با رهبر ایران براشون خوشحال کننده باشه؟ ... اونها که حتی نمی تونن از نزدیک، باهاش ملاقات کنن ... دیدن شخصی که تا این حد باهاشون فاصله سنی داره، چرا اینقدر براشون با ارزشه؟ ... و ... دیگه نتونستم طاقت بیارم ... سریع از جا بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و خودم رو بهشون رسوندم ... ساعت حدود 6 صبح بود ... پشت درهای شبستان منتظر بودیم ... به شدت خوابم می اومد ... برعکس اونها که از شدت اشتیاق، خواب از سرشون پریده بود ... من می تونستم ایستاده بخوابم ... بالاخره درها باز شد ... ازدحام وحشتناکی بود ... . یهو وسط اون ازدحام دیدم هادی داره میاد سمت من ... اومد کنارم ایستاد و خیلی با احتیاط سعی می کرد مراقبم باشه تا کسی بهم برخورد نکنه ... نمی تونستم رفتارش رو درک کنم اما حیقیقتا خوشحال شدم ... بعد از این همه سال، هنوز دستم مشکل داشت و حساس بود ... و با کوچک ترین تکان و ضربه ای به شدت درد می گرفت ... . ساعت 8 گذشته بود که بالاخره موفق شدیم وارد شبستان بشیم ... خسته، کلافه و بی حوصله شده بودم ... به شدت خودم رو سرزنش می کردم ... آخه چرا اومدی؟... این چه حماقتی بود؟ ... تو که حتی نمی فهمی چی میگن، چی رو می خواستی کشف کنی و بفهمی؟ ... بچه ها یه لحظه آرام و قرار نداشتن ... مدام شعر می خوندن ... شعار می دادن ... دیدن شون توی اون حالت واقعا عجیب بود ... اما اوج تعجب، زمان دیگه ای بود ... . حدود ساعت 10 ... آقای خامنه ای وارد شد ... جمعیت از جا کنده شد ... همه به پهنای صورت اشک می ریختن و یک صدا شعار می دادن ... من هیچی نمی فهمیدم ... فقط به هادی نگاه می کردم ... صورت و چهره هادی، مثل پیشونی بندش قرمز شده بود ... . کم کم، فضا آرام تر شد ... به حدی کنجکاو شده بودم که قدرت کنترلش رو نداشتم ... به اطرافم نگاه کردم ... غیر از هادی، هیچ کدوم رو نمی شناختم ... با تمام وجود می خواستم یه نفر، شعارها و حرف های بچه ها رو برام ترجمه کنه ... . خیلی آروم سر چرخوندم و به انگلیسی از بچه ها سوال کردم ... چی می گفتید؟ ... چه شعاری می دادید؟ ... اما هیچ کدوم انگلیسی بلد نبود یا توی اون شلوغی و التهاب، صدای من رو نمی شنید ... یهو هادی، خودش رو کشید کنارم ... این همه لشگر آماده به عشق رهبر آماده...صل علی محمد، عطر خمینی آمد ... ای رهبر آزاده، آماده ایم آماده ... خونی که در رگ ماست ... هدیه به رهبر ماست ... با ما همراه باشید
🔻خطرناکتر از گوساله‌پرستی🔻 این داستانِ قرآنی، خیلی عجیبه😱👇️ 👈 حضرت موسی به قومش فرمود که سی روز برای عبادت به کوه طور میره،😊 👌 و در این مدّت، برادرش هارون رو جانشین خودش در قوم بنی اسرائیل قرار داد. ☝️ امّا وعده‌ی ۳۰ روزه‌ی موسی، ۱۰ روز بیشتر طول کشید:👈 شد ۴۰ روز. ❗️ وقتی موسی بعد از چهل روز در میان قومش برگشت، دید عدّه‌ای از قومش یک مجسّمه به شکل گوساله 🐄‌ درست کردند و اون رو می‌پرستند.😨 👈 اینجا قرآن می‌فرماید که موسی انقدر عصبانی و خشمگین شد😡😠 که سراغ برادرش رفت، و او رو توبیخ کرد. ❗️ حضرت موسی، موی سر و صورت هارون رو کشید، و گفت: تو چرا کاری نکردی؟! 👈 اینجا هارون یه جوابی داد که برای موسی قانع کننده بود، و البته برای ما تکان‌دهنده.😔😕 هارون جواب داد:↶ 🕋 قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ، لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لَا بِرَأْسِی، إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی (طه/۹۴) 💢 هارون گفت: «ای فرزند مادرم! و ای برادرم! ریش و موی سر مرا مگیر! و من را مواخذه مکن! من ترسیدم که تو بگویی، در میان بنی اسرائیل انداختی، و سفارشِ مرا به کار نبستی!»❗️ ☝️ البته در آیه ۹۰ همین سوره اشاره شده که هارون ساکت نبود، و مردم رو از گوساله‌پرستی نهی کرده بود، امّا مبارزه‌ی عملی نکرد. ⁉چرا؟! 👈 چون از بین امّت می‌ترسید. 🌴 إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی‌إِسْرَائِیلَ.🌴 ☝️ ترسیدم بینِ بنی‌اسرائیل بیفته. 📛 یعنی هارون که پیامبر معصوم الهی است، حاضر شد مردم گوساله‌پرست بشن، ولی بینشون نیفته. ⚠ واقعاً اثراتِ این چیه، که این دو پیامبر معصومِ الهی، اون رو خطرناک‌تر از گوساله‌پرستی می‌دونند؟! 👈 چون ظرفیتِ نابودیِ یک امّت رو داره. اگر ایجاد بشه، دیگه امّتی باقی نمی‌مونه. 🔴 پیامبر اکرم (ص) بارها درباره حضرت علی (ع) فرمودند: ☝️ «يَاعَلِيُّ، أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى.» 💢 «ای علی، منزلت و جایگاهِ تو برای من، مثل جایگاهِ هارون برای موسی است، و تو جانشینِ من هستی.» 🔚 حالا می‌فهمیم چرا امیرالمومنین، بعد از پیامبر اکرم (ص)، ۲۵ سالِ تمام سکوت کردند، و از حقّ خود گذشتند و خانه‌نشین شدند... و حتّی با سه خلیفه قبل از خود، در مواردی همکاری کردند. ✔️ برای اینکه بین امّت اسلام ایجاد نشه، و امّت اسلام از بین نره. ⚠️ حالا اگر خدای نکرده، ما کاری انجام بدیم که خواسته یا ناخواسته، بین امّتِ اسلام ایجاد بشه، تمام زحماتِ پیامبر و امیرالمومنین رو به هدر دادیم
🌼امام على عليه السلام: «مَنِ افتَخَرَ بِالتَّبذيرِ احتُقِرَ بِالإِفلاسِ» هر كه به ريخت و پاش فخر بفروشد، به تنگدستى خوار و كوچك گردد. 📚غررالحكم حدیث 9057
⬅️استفتائات مقام معظم رهبری ✅سوال 784: دیدن مسابقات ورزشی از قبیل فوتبال و والیبال و کشتی و امثال اینها به طور زنده و غیر زنده ی آقایان، برای بانوان چه حکمی دارد؟ ↩️جواب: اگر مشاهده ی آن به قصد لذت و ریبه بوده و یا در آن خوف ارتکاب گناه و فساد وجود داشته باشد، جایز نیست؛ و اگر به صورت زنده و مستقیم از تلویزیون ببینند، بنابر احتیاط، جایز نیست؛ و در غیر صُوَر مذکور، اشکال ندارد. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ✅سوال 785: آیا اجرای صیغه وقف در صحّت آن شرط است؟ و بر فرض شرط بودن، آیا عربی بودن صیغه، شرط است؟ ↩️جواب: انشاء لفظی در وقف، شرط نیست زیرا تحقق آن به معاطات هم ممکن است و همچنین در انشاء وقف به لفظ، عربی بودن صیغه آن هم شرط نیست.
Ashti.pdf
9.41M
"عج" 🔺مستندات، آیات و روایات مربوط به ، بصورت کامل در بخش سوم این کتاب (بخش امیدها و نویدها) آمده است! 🔺به دوستان انقلابی، پیشنهاد می‌شود، برای آگاهی از حقایق انقلاب، که چهل سال است خواب را از چشم دشمن ربوده و بازگو نمودنش، ستون استکبار را لرزانده، به این بخش مهم، مراجعه کنید. عاشقان اهل بیت علیه السلام
🔲 فواید محاسبه نفس چیست؟ ➖ با محاسبه نفس، می‌توان همۀ انگیزه‌های خوب را به عمل رساند. ➖انسان مؤمن دوست ندارد مدام در معنویت درجا بزند و در وضعیت بد یا ضعیف باقی بماند. با محاسبه نفس می‌توان به‌سرعت ضعف‌ها را برطرف کرد. ➖با محاسبه نفس، از حداقل امکاناتمان، حداکثر استفاده را خواهیم کرد، ما می‌توانیم از حداقل ایمان و عمل صالحمان، به بالاترین مراتب برسیم. ➖محاسبۀ نفس، یک عمل خوب نیست که شما گاهی به آن بپردازید. مثل حج و روزه و جهاد نیست که زمان مشخصی دارد. بلکه عملی است که هرروز باید به آن مبادرت ورزید. (امام صادق(ع): لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْم‏؛ کافی، ج۲، ص۴۵۳) موضوع محاسبۀ نفس، باید تبدیل به رویه ما شود. آنگاه روحیات ما را تغییر می‌دهد. 🔲 چرا محاسبه نفس نمی‌کنیم؟ ➖روحیۀ ولنگاری و راحت‌طلبی در انسان موجب می‌شود، آدم اهل حساب‌وکتاب نباشد. ➖اگر شما شروع کنید ‌به حساب‌وکتاب کردن روزانه یا هفتگی خواهد دید بعد از یک مدتی خسته می‌شوید. چرا خسته شدی؟ چه شد؟ تو که بنا شد که محاسبۀ نفس بکنی! نفس می‌گوید:«ولم کن بابا!» این همان مرض اصلی‌ای است که با محاسبه نفس مداوم، می‌توان دید. 👤 علیرضا پناهیان عاشقان اهل بیت علیه السلام
(: 🌱 بچہ‌هادعاڪنید‌ڪہ‌‌نمیرید ؛ وسعےڪنیدنمیرین ! تمومِ‌تلاشتنو‌کنیدڪہ‌نمیرین ! بچہ‌بسیجےبایدمثݪ‌ِ‌اربابِ‌ بـےڪفنش ؛ - شہیدشہ(:"♥️ 🖇