امام رضا (ع) فرمودند:
هر کس در مجلسى بنشیند که در آن ، امر ما احیا مى شود، دلش در روزى که دلها مى میرند، نمى میرد.
الهمَ عَجّل لِوَلیِکَ الفَرَج
🔸در ظهور ولی نعمت ما تعجیل بفرما
🔸خداوندا به چهارده معصوم ، گناهان ما ببخش
🔸خداوندا آنی و کمتر از آنی ما را به خود وا مگذار
🔸تمام بیماران رو شفای عاجل عنایت فرما
🔸خداوندا زیارت اهل بیت در دنیا و شفاعتشان در آخرت نصیب ما بگردان
🔸رهبرمون در سایه ی آقا امام زمان حفظ فرما
🔸به مردان ما غیرت علوی ، به زنان ما عفت زینبی عطا فرما
عاقبت ما را ختم به خیر گردان
حال دلتون عوض شد مجموعه دانشگاه حجاب رو از دعای خیرتون محروم نکنید.
التماس دعا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
صلي الله عليك يا رسول الله (ص)
صلی الله علیک یاحسن بن علی ایهاالمجتبی
صلی الله علیک یاعلی بن موسی الرضا
🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
┄┅─✵💝✵─┅┄
🌷⚘🌻🌷⚘🌻
ســـــلام علیکم
🌺🍃صبحتون بخیروشادی وتندرستی🌺🍃
صبح پنجشنبه تون پر امیـد
┄┅─✵💝✵─
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ه
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
🌷⚘🌻🌷⚘🌻🌷⚘🌻🌷
حدیث روز:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
اِذا اَحَبَّ اَحَدَکُم اَن یُحَدِّثَ رَبَّهُ فَلیَقرَءِ القُرآنَ
هرگاه یکی از شما دوست بدارد با پروردگارش سخن بگوید، قرآن بخواند .
کنزالعمال 1/510
🌷⚘🌻🌷⚘🌻
💠 ذکر روز پنجشنبه:
لااِلهَ اِلَّا الله المَلک الحقُّ المُبین
┄┅─✵💝✵─┅┄
🌼🌹🌷🌺🌼🌹🌷
امروز پنج شنبه است
بیایید یادی کنیم :
ازامام راحل،بزرگان ومراجع تقلید
🌷ازپدران ومادرانمان
🌷شهداء
🌷شهدای مظلوم و تشنه کام فاجعه منا🌺
یاد و خاطره سردار دلها و دیگر شهدای گرانقدر و جان باختگان عرصه سلامت و همه درگذشتگان:
♦️روح همگی شاد با نثار فاتحه و صلوات
✨ اَلــلــّهــُم صـَل ِّ عـَلـَی مـُحـَمـَّدٍ وَآل ِ مـُحـَمـَّدٍ وَعـَجــِّل ْ فــَرَجـَهـُم ✨🌹🌹
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ (1)
اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ ﴿۲﴾
اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ ﴿۳﴾
مٰالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ ﴿۴﴾
إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ ﴿۵﴾
اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِيمَ ﴿۶﴾
صِرٰاطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّينَ ﴿۷)
🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ (1)
قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ ﴿۱﴾
اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ ﴿۲﴾
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ﴿۳﴾
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ﴿۴﴾
🌼🌹🌷🌺🌼🌹🌷
اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
ملتمس دعا
📘 کتاب #سربلند
در این کتاب روایت زندگی زمینی یک جوان ۲۷ ساله آسمانی را میخوانید.
«سربلند» روایتی است از انتخابهای محسن در زندگی زمینیاش که او را به آنچه میخواست، رساند. روایتی به زبان دوستان و نزدیکان و آنهایی که چندصباحی را با محسن بودهاند و در کنار محسن زیستهاند و با اشکها و لبخندهایش گریسته یا خندیدهاند.
این اثر تاکنون به چاپ شانزدهم و تیراژ ۴۰۰۰۰ نسخه رسیده است.
💰 قیمت : ۳۵۰۰۰ تومان
💰 قیمت ما : ۳۰۰۰۰ تومان
🔺جهت سفارش کتاب :
@esmaeeil_313
🔺شماره تماس :
۰۹۱۶۰۰۱۲۰۸۲
#پیام_معنوی
💢 کنترل ذهن در مسیر تقرب 💢
💎 اگر آدم عاشق خدا باشد دائما به فکر و ذکر او خواهد بود.
🔰 ولی این عاشقی به سادگی به دست نمی آید.
♻️ تا رسیدن به این عاشقی باید خود را در فضای ذکر خدا با اصرار و مداومت نگه داریم
✨و از غفلت و فرار ذهن جلوگیری کنیم
🌐 و پس از هر غفلتی دوباره به یاد او بازگردیم.
💠 در این راه نباید خسته شویم 💠
🌴 علیرضا پناهیان 🌴
🌴💎🍁🌹🍁💎🌴
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #سرزمین_زیبای_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #چهل_و
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #چهل_و_نهم: نفوذی
به شدت جا خوردم ... من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم ... ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت ... مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد ... .
اون شب اصلا خوابم نبرد ... نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد ... رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت ... سجاده اش رو باز کرد و مشغول نمار شد ... می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست ... اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت ... پشت سر هم نماز می خوند ... من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم ... حالت عجیبی داشت ... نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود ... و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد ... .
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم ... اما مسلمانی من فقط اسمی بود ... هرگز نماز نخونده بودم... توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم ... و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم ... .
اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود ... نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه ... اون حالت، حس عجیبی داشت ... حسی که من قادر به درک کردنش نبودم ... .
از اون شب ... ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود ... هر طرف که می رفت ... یا هر رفتاری که می کرد ... به شدت کنجکاوی من تحریک می شد ...
از پله ها می اومدم پایین ... می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم ... داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن ... برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟... .
همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم ... طوری که من رو نبینن ... و گوش هام رو تیز کردم ...
- اصلا معلوم نیست این آدم کیه ... نه اهل نماز و روزه است... نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست ... حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست ... باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد ... می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره ... هر چند همین رفتارهاش هم بدجور ...
هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن ... و هادی فقط با چهره ای گرفته ... سرش رو پایین انداخته بود ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاهم: جاسوس استرالیا
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت ...
- این حرف ها غیبته ... کمتر گوشت برادرتون رو بخورید ...
- غیبت چیه؟ ... اگر نفوذی باشه چی؟ ... کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف ... خودشون رو جا کردن اینجا ... یا خواستن واردش بشن؟ ... کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟ ...
سرش رو بالا آورد ... اگر نفوذی باشه غیبت نیست ... اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم ... خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم ... اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره ... مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه ... من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم ... کوین چنین آدمی نیست... .
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن ... هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی... اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه... اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن ... و امت واحد بودنشون برام سخت بود ... .
- در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید ... باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید ... این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده ... شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده ... باید به اینها هم نگاه کنبد ... شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید... من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم ... بقیه اش با خداست ...
حرف های هادی برام عجیب بود ... چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ ... این حرف ها همه اش شعار بود ... اون یه پسر سفید و بور بود ... از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده ... در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم ... روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم ...
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره ... اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم ... اون سعی داشت من رو درک کنه ... و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود... .
چند روز گذشت ... من دوباره داشتم عربی می خوندم ... حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم ... به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم ... بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم ... برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم ...
داشت سمت خودش اصول می خوند ... منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که ... یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ... .
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_یکم: غرور
زیرچشمی داشتم بهش نگاه می کردم و توی ذهن خودم کلنجار می رفتم تا یه راه حلی پیدا کنم ... که یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ... مکث کوتاهی کرد ... مشکلی پیش اومده؟ ...
بدجور هول شدم و گفتم نه ... و همزمان سرم رو در رد سوالش تکان دادم ... اعصابم خورد شده بود ... لعنت به تو کوین ... بهترین فرصت بود ... چرا مثل آدم بهش نگفتی؟ ... داشتم به خودم فحش می دادم که پرید وسط افکارم ...
- منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم ... خندید ... فارسی یاد گرفتن خیلی راحت تر بود ...
- نخند ... سفیدها که بهم لبخند می زنن خوشم نمیاد ... هیچ سفیدی بدون طمع، خوش برخوردی نمی کنه ...
جا خورد ولی سریع خنده اش رو جمع کرد ... سرش رو انداخت پایین ... چند لحظه در سکوت مطلق گذشت ...
- اگر توی درسی به کمک احتیاج داشتی ... باعث افتخار منه اگر ازم بپرسی ...
- افتخار؟ ... یعنی از کمک کردن به بقیه خوشحال میشی؟... منتظر جوابش نشدم ... پوزخندی زدم و گفتم ... هر چند ... چرا نباید خوشحال بشی؟ ... اونها توی مشکل گیر کردن و تو مثل یه ابرقهرمان به کمک شون میری ... اونی که به خاطر ضعفش تحقیر میشه، تو نیستی ... طرف مقابله ...
- مایه افتخاره منه که به یکی از بنده های خدا خدمت کنم...
همون طور که سرش پایین بود، این جمله رو گفت و دوباره مشغول کتاب خوندن شد ... ولی معلوم بود حواسش جای دیگه است ... به چی فکر می کرد؛ نمی دونم ... اما من چند دقیقه بعد شروع کردم به خودم فحش دادن ... و خودم رو سرزنش می کردم که چطور چنین موقعیت خوبی رو به خاطر یه لحظه غرور احمقانه از دست داده بودم ... می تونستم بدون کوچیک کردن خودم ... دوباره دفتر رو ازش بگیرم ... اما ...
همین طور که می گذشت، لحظه به لحظه اعصابم خوردتر می شد ... اونقدر که اصلا حواسم نبود و فحش آخر رو بلند... به زبون آوردم ...
- لعنت به توی احمق ...
سرش رو آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... با دست بهش اشاره کردم و گفتم ... با تو نبودم ... و بلند شدم از اتاق زدم بیرون ... .
با ما همراه باشید
خدایا حالم بده.mp3
2.6M
🎙 #با_هم_بشنویم
👤 استاد پناهیان | خدایا حالم بده!
@achegan