eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
112 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
⬅️ استفتائات مقام معظم رهبری ✅سوال 798: محدوده حریم اماكن تخییر (مكه، مدینه، كربلا، كوفه) كه مسافر می‌تواند در آنها نماز را كامل بخواند چه‌قدر است؟ مشخص بفرمایید. ↩️جواب: در تمام دو شهر مكّه معظمه و مدينه منوّره فعلی و همچنين در مسجد كوفه و حائر حسينی حكم تخيير بين قصر و اتمام برای مسافر جاری است. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ✅سوال 799: نماز مسافر در حرم امام حسین(علیه السلام) در چه محدوده مخیر بین قصر و اتمام است؟ ↩️جواب: تمام روضه شريفه داخل حرم را كه از طرف بالای سر و پايين پا منتهی به پنجره‌ها و درها و رواق می‌شود از طرف پشت سر تا مسجد امتداد دارد، شامل می‌شود. عاشقان اهل بیت علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ تلخ‌ترین اتفاق 🌐 امام خمینی ❌ اين احتياج به دشمن؛ تلخ‌ترين چيزهايى است كه در ذائقه انسان بايد باشد. یک وقت انسان احتياج دارد به برادرهاى خودش؛ اين هم خوب نيست؛ لكن یک وقت احتياج داشته باشد به دشمن خودش؛ يعنى آن کسی كه در طول تاريخ ما را استضعاف كرده است، در طول تاريخ به ما خيانت كرده است، جنايت كرده است، حالا ما محتاج به او باشيم در ارزاق‌مان، دست‌مان را پيشش دراز كنيم كه گندم بده، دستمان را پيشش دراز كرديم كه مستشار [بياور] اين به نظر انسان، تلخ‌ترين چيزهايى است كه در ذائقه انسان بايد باشد. 📚 صحیفه امام؛ جلد ۱۰؛ صفحه ۴۴۳ عاشقان اهل بیت علیه السلام
درس ولایت پذیری شهید‌ ‌‌‌سلیمانی : ‌ *«اگر ڪسی صدای رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج) خود را هم نمی‌شنود. و امروز خط قرمز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبریِ‌نظام‌ باشد"* عاشقان اهل بیت علیه السلام
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خمینی(ره): من التماس می‌کنم به ملت ایران، غرب زده‌ها را کنار بگذارید عاشقان اهل بیت علیه السلام
🌹ای که به قم قدر و بها داده ای کشور ما را تو صفا داده ای 🌹نام تو برقلب صفا می دهد روضه تو بوی رضا(ع) می دهد 🌺۲۳ربیع الاول، سالروز ورود حضرت معصومه(س) به شهر مقدس قم تبریک و تهنیت باد.🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃تاثیرِ جهل و علم ؛ جاهل بودن و عالم بودن در زندگی ما ... 🍃بزرگی میفرمود:👇 🍃کسبِ اخلاق و تهذیبِ نفس ؛ بالاتر و ارجح تر از کسبِ‌علم است ... 🍃چرا که علم بدون اخلاق و تهذیبِ نفس ؛ سرانجامش تباهی است .
🔴نماز شب را تحت هیچ شرایطی ترک نکنید!! ✍ حضرت آقاى حدّاد و علاّمه طهرانی رضوان‌الله‌تعالى‌عليهما مى‌فرمودند: ⛔️به هيچ عذرى نماز شب را ترك نكنيد! ⭕حتی در همان شبى كه ميهمان آمده برخيزيد و نماز شب بخوانيد و نگوئيد: دو سه روز ديگر كه ميهمان رفت، نماز شب را به جاى مى‌آورم و قضاى گذشته را نيز بجا مى‌آورم.... ❎اگر بچّه مريض است، در همان شب كه نمى‌گذارد بخوابيد، قدر دانسته برخيزيد و وضو بگيريد و نماز بگزاريد (گريه بچّه در شب خودش نعمت است) 🔴بعضی‌ها باید10سال گریه کنندکه خدا به آنها توفیق نمازشب بدهد؛به خاطر موانعی که در آنهاست. ♨️اگر هیچگاه موفق نشود،سرانجام از این فضیلت محروم می شود... 📚 نور مجرد، آیةاللّه سید محمد صادق حسینی طهرانی 📙استاد مهدی میرباقری
4_5836982893112460266.mp3
4.93M
💢برادران پیامبر(ص) امروز، چه کسانی هستند؟ ♦️دینداری در آخرالزمان‼️ [ حجت الاسلام عالی ]
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #نسل_سوخته 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #شصت_و_سوم:
📚 💌 📝 📅 قسمت : قول زنانه تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ... بازم صبحانه نخورده؟ ... توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ... قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ... برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ... می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو... دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ... ناراحتی؟ ... ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ... دروغ یا راستش؟ ... هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ... - حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ... خندید ... - منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ... پریدم وسط حرفش ... - جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ... اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ... مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ..
📚 💌 📝 📅 قسمت : عیدی بدون بی بی نمی دونم مادرم چطور پدرم رو راضی کرده بود ... اما ازش اجازه رو گرفت ... بعد از ظهر هم خودش باهام اومد و محیط اونجا رو دید ... و حضورش هم اجازه رسمی ... برای حضور من شد ... و از همون روز ... کارم رو شروع کردم ... از مدرسه که می اومدم ... سریع یه چیزی می خوردم ... می نشستم سر درس هام ... و بعد از ظهر ... راس ساعت 4 توی کارگاه بودم ... اشتیاق عجیبی داشتم ... و حس می کردم دیگه واقعا مرد شدم ... شب هم حدود هشت و نیم، نه ... می رسیدم خونه ... تقریبا همزمان پدرم ... سریع دوش می گرفتم و لباسم رو عوض می کردم ... و بلافاصله بعد از غذا ... می نشستم سر درس ... هر چی که از ظهر باقی مونده بود ... من توی اون مدت که از بی بی نگهداری می کردم ... به کار و نخوابیدن ... عادت کرده بودم ... و همین سبک جدید زندگی ... من رو وارد فضای اون ایام می کرد ... تنها اشکال کار یه چیز بود ... سعید، خیلی دیر ساعت 10 یا 10:30 می خوابید ... و دیگه نمی شد توی اتاق، چراغ روشن کنم ... ساعت 11 چراغ مطالعه رو برمی داشتم و میومدم توی حال ... گاهی هم همون طوری خوابم می برد ... کنار وسایلم ... روی زمین ... عید نوروز نزدیک می شد ... اما امسال ... برعکس بقیه ... من اصلا دلم نمی خواست برم مشهد ... یکی دو باری هم جاهای دیگه رو پیشنهاد دادم ... اما هر بار رد شد ... علی الخصوص که سعید و الهام هم خیلی دوست داشتن برن مشهد ... همه اونجا دور هم جمع می شدن ... یه عالمه بچه ... دور هم بازی می کردن ... پسر خاله ها ... دختر دایی ها ... پسر دایی ها ... عالمی بود برای خودش ... اما برای من ... غیر از زیارت امام رضا ... خونه مادربزرگ پر از دلگیری و غصه بود ... علی الخصوص ... عید اول ... اولین عید نوروزی که مادربزرگ نبود ... بین دلخوری و غصه ... معلق می زدم که ... محمد مهدی زنگ زد ... پسر خاله مادرم ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : محمد مهدی شب بود که تلفن زنگ زد ... محمد مهدی ... پسر خاله مادرم بود ... پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ ... به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم ... توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم ... دو بار برای عیادت اومد مشهد ... آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو ... که پدرم به شدت ازش بدش می اومد... این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم ... علی الخصوص وقتی خیلی عادی ... پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار ... صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد ... زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره ... اون تماس ... اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود ... پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه ... اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد ... خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش ... - مرتیکه زنگ زده میگه ... داریم یه گروه مردونه میریم جنوب... مناطق جنگی ... اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم ... یکی نیست بگه ... و حرفش رو خورد ... و با خشم زل زد بهم ... - صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو ... گرم نگیر ... بعد از 19، 20 سال ... پر رو زنگ زده که ... که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد ... مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه ... و فکرش هم درست بود ... علی رغم اینکه با تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی ... عشق دیدن مناطق جنگی ... شهدا ... اونم دفعه اول بدون کاروان ... اما خوب می دونستم ... چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد ... تحمل رقیب عشقی ... کار ساده ای نیست... این رو توی مراسم ختم بی بی ... از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم ... وقتی بی توجه به شنونده دیگه ... داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن ... با ما همراه باشید