دلم تا برایت تنگ میشود؛
نه شعر میخوانم
نه ترانه گوش میدهم،
دلم تا برایت تنگ میشود؛
مینشینم، اسمت را مینویسم
مینویسم
مینویسم
مینویسم
بعد میگویم:
اینهمه او
پس چرا دلتنگی؟
#گروس_عبدالملکیان
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شبخوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند اِستادهام نُشّاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان، دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را
امروز حالا غرقهام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یَرغو به قاآن بردمی
کآن کافر اَعدا میکشد وین سنگدل اَحباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بُوَد بواب را
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
#سعدی
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود
تا کدامین باغ از او خرمترست
کاو به رامش کردن آنجا میرود
میرود در راه و در اجزای خاک
مرده میگوید مسیحا میرود
این چنین بیخود نرفتی سنگدل
گر بدانستی چه بر ما میرود
اهل دل را گو نگه دارید چشم
کان پری پیکر به یغما میرود
هر که را در شهر دید از مرد و زن
دل ربود اکنون به صحرا میرود
آفتاب و سرو غیرت میبرند
کآفتابی سروبالا میرود
باغ را چندان بساط افکندهاند
کآدمی بر فرش دیبا میرود
عقل را با عشق زور پنجه نیست
کار مسکین از مدارا میرود
سعدیا دل در سرش کردی و رفت
بلکه جانش نیز در پا میرود
#سعدی
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
دیگر من از کف رفته ام، بهر خدا با من بمان
گر رفتی ام ای یار من، بر خاک من قرآن بخوان
زیبا! بدان آن زلف تو، چون بند بر هر بند من
بر بند کرد و قلب من، کردش چو من بیخانمان
این خوبرویان که همه دل میبرند از مرد و زن
در پای تو هیچ اند، در این قافله، این کاروان
گر میروی ای یار من، بی من مرو بی من مرو
سخت است تنها گفتنم، با من بخوان ای ساربان
ای ساربان آهسته ران، داری دو چشمم میبری
بعد از عزیز من، خدا! رنگی ندارد این جهان
هرجا نظر کردم ندیدم غیر تو ای یار من
ای خوب رویا! ای بتا! پیداترینِ هر نهان
این روزگاران را نبین، قدری تامل کن، امین!
ماهم بهاری داشتیم، کز کف ببردش این زمان
🌿@adabavin | ادب آوین🪶
رخشنده اعتصامی معروف به پروین اعتصامی در بیست و پنجم اسفند ۱۲۸۵ در شهر تبریز چشم به جهان گشود. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دورهٔ قاجار بود.
در کودکی با خانواده به تهران آمد، پایاننامهٔ تحصیلی خود را از مدرسهٔ آمریکایی تهران گرفت و در همانجا شروع به تدریس کرد.
پروین، مدتی کتابدار کتابخانهٔ دانشسرای عالی بود.
سرانجام در پانزدهم فروردین ۱۳۲۰ به علت ابتلا به حصبه درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.
روحش شاد، یادش گرامی
#پروین_اعتصامی
🌿@adabavin | ادب آوین🪶