eitaa logo
انجمن ادبی آوین
243 دنبال‌کننده
213 عکس
45 ویدیو
4 فایل
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها 🌱 انجمن ادبی دبیرستان تیزهوشان شهید قدوسی ارتباط با ادمین: @Avin_administrator
مشاهده در ایتا
دانلود
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
با هم نفسی گر نفسی بنشینی محموع حیات عمر آن یک نفس است 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
گاهی گر از ملال محبت بخوانمت دوری چنان مکن که به شیون برانمت چون آه من به راه کدورت مرو که اشک پیک شفاعتی‌ست که از پی دوانمت تو گوهر سرشکی و دردانهٔ صفا مژگان فشانمت که به دامن نشانمت سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی دستم اگر رسد، به خدا می‌رسانمت پیوند جان جداشدنی نیست ماه من تن نیستی که جان دهم و وارهانمت ماتم‌سرای عشق به آتش چه می‌کشی فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت دست نوازشی به سر و گوش من بکش سازی شدی که شور و نوایی بخوانمت تو ترک آبخورد محبت نمی‌کنی اینقدر بی‌حقوق هم ای دل ندانمت ای غنچهٔ گلی که لب از خنده بسته‌ای بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت لبخند کن معاوضه با جان شهریار تا من به شوق این دهم و آن ستانمت 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
ما که در سایه ی خورشید معذب بودیم چشممان کور ،سزاوار همین شب بودیم 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
گرم است به هم، پشت رقیبان پی قتلم ای عشق دل‌افروز! دل من به تو گرم است 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
شب فراق که داند که تا سحر چندست مگر کسی که به زندان عشق در بندست گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانندست؟ پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوندست قسم - به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو (وان هم عظیم سوگندست) - که با شکستن پیمان و برگرفتن دل، هنوز دیده به دیدارت آرزومندست! بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست به جای خاک که در زیر پایت افکندست خیال روی تو بیخ امید بنشاندست بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی به زیر هر خم مویت دلی پراکندست اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی گمان برند که پیراهنت گل‌آکندست ز دست رفته نه تنها منم در این سودا چه دست‌ها که ز دست تو بر خداوندست فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست بیا و بر دل من بین که کوه الوندست ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
حق (جلّ و علا) می‌بیند و می‌پوشد و همسایه نمی‌بیند و می‌خروشد. نعوذبالله اگر خلق غیب‌دان بودی کسی به حال خود از دست کس نیاسودی 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
چون سلطان روح بر مرکب عشق سوار شود رکاب دارش کم از جبرئیل نیاید و غاشیه دارش کم از میکائیل 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
نادان آن است که نادانی خود را دانش پندارد، و به رأی خویش بسنده کند. (ع) 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
رزم‌آوران سنگر خونین شدند اسیر با کودکی دلیر به سن دوازده. – آن‌جا بُدی تو هم؟ – بله! با این دلاوران. – پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر تا آن‌که نوبت تو رسد، منتظر بمان! یک صف بلند شد همه لول تفنگ‌ها آتش جرقه زد تنِ هم‌سنگرانِ او غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگ‌ها. – « اذنم بده به خانه رَوَم تا کنم وداع با مادر عزیز» – (به سلطان فوج گفت) السّاعه خواهم آمد. – عجب حقه‌ای زدی! محکوم کیستی اگر اصلا‌ً نیامدی؟ خواهی زچنگ ما بگریزی به حرف مفت! – «سلطان نه.» – (داد پاسخ او،کودک شجاع) – «خانه‌ات کجاست؟» – «پهلوی آن چشمه، این طرف.» – «ها… پس برو.» – «چه گول زد او را» (میان خود، سربازها به مسخره گفتند آن زمان) خِرخِر و ناله دم مرگ دلاوران با قاه قاهِ خنده بُد آغشته ناگهان شوخی شکست، هرکه به حیرت نظرکنان محکومِ خردسال، می‌آمد ز پشتِ صف! آمد میانِ کوچه به دیوار تکیه داد خونسرد و بی تزلزل و مغرور ایستاد آن‌جا که پیکرِ رفقایش به خون فتاد – «این من!» (کشید عربده) «خالی کنید تیر…» ترجمه لاهوتی 🌿@adabavin | ادب آوین🪶
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدمیزاد است دیگر؛ دوست دارد دق کند... 🌿@adabavin | ادب آوین🪶