هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر
جدا شود به لحد بندبندم از ترکیب
#سعدی
🌸| @adabi_bnd
از آدمی که همه دوسش دارن بترس!
هیچ آدمی نمیتونه همه رو از خودش راضی نگه داره، مگر اینکه یه خصلت کثیف رو توی خودش پرورش بده، و اون دو روییه !
🎥 The Dark Knight (2008)
#فیلم_نوشت
🎞| @adabi_bnd
درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که
از همان کودکیاش مدرسه را دوست نداشت!
#مهدی_جوینی
✏️| @adabi_bnd
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
#حافظ
🌹| @adabi_bnd
از زاهد بی مغز مَجو معرفت عشق
کَف از دل دریا چه خبر داشته باشد
#صائب_تبریزی
🌿| @adabi_bnd
معلم زنگ انشا«میخواهید چکار بشید؟»
کلاس پر شد از دکتر و مهندس از دهانم پرید گفتم:«سرباز» کلاس ساکت شد حرفم شبیه آژیرخطری بود که یک ساختمان پزشکان و مهندسان را خالی کرده.
معلم از بالای عینک ته استکانیاش نگاهی کرد گفت:«چی؟»صورتم شد لبو و کمی جیشم ریخت جلوی زیپ شلوارم گفتم:« آقا اجازه؟»
زنگ خورد، نشد بگم این شرطی بود که بابایِ سما برای دامادش گذاشته بود.
بابای او سرهنگ بازنشسته اعلی حضرت شاهنشاه بود بابام هروقت جمله حضرت را میشنید فحشی زیر لب میداد و
میگفت:«مردک کلا یک ملاقه خون و چهار تا استخون پوکیده چه کلاسی داره»
چندباری رفتم پادگان قعله مرغی برای سربازی، هربار با لباس پاره و صورت زخمی برمیگشتم.
روزی دوستم محمد به من گفت:« تو تنها بچهی هستی که دوست داری بری سربازی.»
بعد راهنمایی درس نخواندم، رفتم دنبال کار و تغییر سن شناسنامه.
مُد بود همه اسم پایتخت کشورها را حفظ میکردند اما من اسم پادگانهای ایران و میدانستم هر شهر چند پادگان دارد.
روزی که ۱۸ سالم شد، سما به من یک دست لباس سربازی داد، دختر همسایه بود و منم مثل همهی داستانهای کلیشهای، عاشق پیشهی دختر همسایه گاهی مدالهای باباش را نشانم میداد میگفت؛«اگر از اینها داشتی الان باهام ازدواج میکردیم.»
الان نشستهام روی برجکِ یک در یکِ قهوهی رنگِ مایل به بیرنگ، چشم تا چشم بیابان
و درختچهی خار.
تفنگ زنگ زدهی به دست دارم، چیزی شبیه لختهای خون به آن چسبیده و کهنه شده است.
دیروز حسن قورباغه گفت:«این خونی که روی اکثر تفنگهای پادگانه،خون سربازیهایه روی برجک دیوانه یا افسرده شدند یا فهمیدند هیچ آیندهای ندارد و لوله تفنگ را داخل دهان و بَنگ.»
سیگاری از جاساز سربازها بیرون میارم و
کامی سنگین خیره به دود و فکر میکنم که این یک سال چطوری قرار بگذره؟
صدای میشنوم همان طوری که این یک سال قبل گذشت.
مدام به چشمهای سادهی آبی کمرنگ سما فکرمیکنم سمای که شیش ماه بعد رفتن من شوهر کرد.
پدرش گفت:« برفرضم رفتی و برگشتی، کاری پیدا میشه که بهت بدن؟»
پدرم رگ گردنش باد کرد گفت؛« مردک، شرط خودت بوده وگرنه این بچه هوشش خوب بود برای درس»
پدرش بادی تو غبغبش انداخت؛« من فکر میکردم سربازی مثل زمان حضرته که بلافاصله بعد سربازی کاری گیر آوردی، الان هزار سالم بره و بیاد...»
پدرم با مشت کوبید به صورت پدر سما.
سما هم با گریه ما را انداخت بیرون.
نگاهی به تفنگ و لولهاش را داخل دهانم میکنم...
#ابوالفضل_گلستانی
#داستانک
🌾| @adabi_bnd
و زکریا را [یاد کن] زمانی که پروردگارش را ندا داد: پروردگارا! مرا تنها [و بی فرزند] مگذار؛ و تو بهترین وارثانی
(انبیا ۸۹)
صیدیم به شصت غم شوریده و مست غم
ما را تو به دست غم مسپار مخسب امشب
#مولانا
#رمضان
🍃| @adabi_bnd
یک لحظه تو رفتی به سر بام و بیایی
از دفتر رهبر خبر آمد رمضان است...!
#مسعود_نطام_اسلامی
🍀| @adabi_bnd
#غزل_روز
جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد
شبیه سر زمینی که یکی در آن به پا خیزد
یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد
منِ دل مرده و عشق تو شاید منطقی باشد
گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد
تو دلگرمی ولی "همپا" و "همدستی" نخواهد داشت
کسی که قصد ماندن با منِ بی دست و پا دارد
خودم را صرف فعل "خواستن" کردم ولی عمری ست
"توانستن" برایم معنی نا آشنا دارد
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم
پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد
#جواد_منفرد
🪴| @adabi_bnd
به استعدادِ دانش کی توان از خود سفر کردن
که قطع این بیابان همت مردانه میخواهد
#سعیدا
#واژه_نامه
☘️| @adabi_bnd
🔹 #لیلی_و_مجنون
🔸 #در_احوال_لیلی 4⃣
(۳۱)
چون پرده کشید گل به صحرا
شد خاک به روی گل مُطَرّا
خندید شکوفه بر درختان
چون سکهٔ روی نیکبختان
از لالهٔ سرخ و از گل زرد
گیتی علم دو رنگ بر کرد
از برگ و نوا به باغ و بستان
با برگ و نوا هزار دستان
سیرابی سبزههای نوخیز
از لؤلؤ تر زمرّدانگیز
زلفین بنفشه از درازی
در پای فتاده وقت بازی
غنچه کمر استوار میکرد
پیکان کشیای ز خار میکرد
گل یافت ستبرق حریری
شد باد به گوشوارهگیری
نیلوفر از آفتاب گلرنگ
بر آب سپر فکند بی جنگ
سنبل سر نافه باز کرده
گل دست بدو دراز کرده
شمشاد به جعد شانه کردن
گلنار به نار دانه کردن
خورشید ز قطرههای باده
خون از رگ ارغوان گشاده
زان چشمهٔ سیم کز سمن رُست
نسرین ورقی که داشت میشست
گل دیده به بوس باز میکرد
چون مثل ندید ناز میکرد
مرغان زبان گرفته چون زاغ
بگشاده زبان مرغ در باغ
هر فاخته بر سر چناری
در زمزمهٔ حدیث یاری
بلبل ز درخت سرکشیده
مجنونصفت آه برکشیدی
گل چون رخ لیلی از عماری
بیرون زده سر به تاجداری
ادامه دارد...
#نظامی_گنجوی
🌿| @adabi_bnd