eitaa logo
کانون شعر و ادب دریا
742 دنبال‌کننده
510 عکس
81 ویدیو
17 فایل
کانون شعر و ادب دریا دانشگاه فرهنگیان هرمزگان ارتباط: @admiin_bnd تلگرام: https://t.me/adabi_bnd اینستاگرام:https://www.instagram.com/adabi_bnd?igsh=MWtzdDZ3azVucDkyOA== لینک زیلینک👇👇 https://zil.ink/adabi_bnd
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 بانوی میزبان اثری از خلاصه کتاب: از من به تو نصیحت، ضعیف مباش. آدم که ضعیف باشد تاب تنهایی ندارد. هر چه داری به او [آدم ضعیف] بده، خودش برمی گردد و همه را در دستت می گذارد. نصف دنیا را هم که به او بدهی خیال می کنی احساس بزرگی و قدرت می کند؟ ابداً! فورا از وحشت کز می کند و به قدری خودش را در هم می کشد که توی یک لنگه کفش جا گیرد و بتواند در آن قایم شود. به یک آدم ضعیف آزادی بده، خودش آن آزادی را دست بسته برایت پس می آورد. 📕| @adabi_bnd
کانون شعر و ادب دریا
#معرفی_کتاب 📚 بانوی میزبان اثری از #فئودور_داستایفسکی خلاصه کتاب: از من به تو نصیحت، ضعیف مباش
درمورد کتاب: «بانوی میزبان» هم مثل بسیاری از داستان‌های داستایفسکی از زندگی خود او الهام گرفته شده و می‌شود گفت که شرح حال داستایفسکی در سال‌های جوانی است. اُردینف، جوانی است تحصیل‌کرده، اما گوشه‌گیر و خیال‌پرداز. او مثل پسر داستان شب‌های روشن، کودکی‌اش را با غم گذرانده. مثل خود داستایفسکی، در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و مثل او رفیقی نداشته و با هم‌سن‌ و سال‌های خود نمی‌جوشیده است و آن‌ها هم، مثل همهٔ بچه‌ها، رفیق منزوی خود را می‌آزرده‌اند و زندگی را برای او تلخ می‌کرده‌اند. ِاُردینف در نوجوانی و جوانی ناچار گوشه‌گیر شده و روابط اجتماعی خوبی ندارد؛ انگار در صومعه پناه گرفته باشد. او به دنبال پیدا کردن اتاقی در شهر می‌چرخد تا این که با زنی زیبا به نام کاترینا آشنا می‌شود. مستاجر خانه کاترینا می‌شود و عشقی سودایی به او را تجربه می‌کند. داستان شگفت‌انگیزی که کاترینا از زندگی خود برایش تعریف می‌کند، روح هنرمندش را به طغیان وا می‌دارد و منبع الهام او می‌شود. داستایفسکی در پرداخت این داستان از نیکلای گوگول و داستان «انتقال موحش» او هم الهام گرفته و بسیاری از قسمت‌های رمانش به داستان او شباهت دارد و حتی دختر داستان او هم‌نام دختر داستان گوگول است... 📗| @adabi_bnd
کانون شعر و ادب دریا
🔹 لیلی و مجنون 🔸 #حکایت 1⃣ (۲۶) کبکی به دهن گرفت موری می‌کرد بر آن ضعیف زوری زد قهقهه مور، بیکران
🔹 لیلی و مجنون 🔸 2⃣ (۲۷) مجنون چو حدیث خود فرو گفت بگریست پدر بدانچه او گفت زین گوشه پدر نشسته گریان زانسو پسر اوفتاده عریان پس بار دگر به خانه بردش بنواخت به دوستان سپردش وان شیفته دل به شوربختی می‌کرد صبوریی به سختی روزی دو سه در شکنجه می‌زیست زانگونه که هر که دید بگریست پس پرده درید و آه برداشت سوی در و دشت راه برداشت می‌زیست به رنج و ناتوانی می‌مرد کدام زندگانی چون گرم شدی به عشق وجدش بردی به نشاط گاه نجدش بر نجد شدی چو شیر سرمست آهن بر پای و سنگ بر دست چون برزدی از نفیر جوشی گفتی غزلی به هر خروشی از هر طرفی خلایق انبوه نظاره شدی به گرد آن کوه هر نادره‌ای کز او شنیدند در خاطر و در قلم کشیدند بردند به تحفه‌ها در آفاق زان غنیه غنی شدند عشاق 《پدر مجنون وقتی حکایت مجنون را شنید به حال پسرش گریست و او را به خانه برد و سپرد تا از او مراقبت کنند. روزگارش را به سختی می‌گذراند، بعد از مدتی که صبر مجنون تمام شد، سر به بیابان گذاشت و به کوی لیلی (نجد) رفت؛ شعر خوان و غزلخوان. خلایق گرد او جمع می شدند. و هر حرف نغزی از او می‌شنیدند در خاطر می‌سپردند و می‌نوشتند. شعرهای عاشقانه او همه جا پخش می شد و به  گوش عاشقان در آفاق می‌رسید ...》 ادامه دارد... 🌱| @adabi_bnd
شعر من از عذاب تو گزند تازيانه شد ضجه مغرور تنم ترنم ترانه شد حَماسهٔ زَوال من در شب تلخِ گم شدن ضيافت خواب تو را قصه عاشقانه شد برای رِند در به در ، اين من عاشق سَفَر وای كه بی كرانهٔ حصار تو كرانه شد وای كه در عزای عشق کشته شد آشنای عشق وای كه نعره های عشق زمزمه شبانه شد ای تكيه گاه تو تنم سنگر قلب تو منم وای كه نيزهٔ تو را سينهٔ من نشانه شد درخت پيرِ تنِ من ، دوباره سبز می شود كه زخم هر شكست من حضور يک جوانه شد وای كه در حضور شب در بَزم سوت و كور شب شب كورِ وحشتِ تو را قلب من آشيانه شد وای كه آبروی تو ، مرد اناالحق گوی تو بر آستان كوی تو ، جان داد و جاودانه شد من همه زاری منم زخمی زخمهٔ تنم برای های هایِ من زخمهٔ تو بهانه شد درخت پیر تن من دوباره سبز می شود هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد 🌱| @adabi_bnd
4_5830462991023214611.mp3
9.39M
🎼 دنیا 🎙 حبیب دلم از دنیا گرفته شب من مهتاب نداره روز من بی تو عزیزم حتی خورشید هم نداره میشنوی صدای قلبم واسه تو میزنه هر بار میشنوی هر نفسم رو واسه تو زنده ام انگار 🎧| @adabi_bnd
ما یه روز تصمیم گرفتیم با چندتا از دوستای پدرم به مدت پنج روز بریم سفر، بعد از کلی برنامه ریزی وسیله هارو جمع و جور کردیم و حدود ساعت سه بعد از ظهر زدیم به راه، چند ساعتی توی مسیر بودیم که یکدفعه مامانم گفت فکر کنم وقتی کتریِ آبِ جوش رو از روی گاز برداشتم زیر گاز رو خاموش نکردم و باز مونده، همه ی مارو نگران کرد با این حرف بابام گفت به احتمال زیاد اشتباه میکنی، بد به دلت راه نده، اما فقط گفت به احتمال زیاد و مطمئن نبود! حتی وقتی مادرم ازش پرسید بعد از اینکه سیگارت رو کشیدی پنجره ی آشپزخونه رو بستی یا نه حرفی نزد. مادرم همش دلشوره داشت ، میگفت اگه شعله روشن مونده باشه چی؟ اگه باد بزنه و شعله رو خاموش کنه ، اگه یموقع گاز قطع بشه و دوباره وصل بشه و شیر گاز باز مونده باشه ساختمون میره رو هوا، خلاصه نگرانی پشت نگرانی همگی دلشوره گرفتیم و نمیتونستیم از مسیر لذت ببریم که بالاخره یه جا بابام فرمون رو کج کرد و دور زد و برگشتیم به طرف خونه، رفتیم و دیدیم بله، شیر گاز رو نبسته بودیم و احتمال انفجار و هر اتفاق دیگه ای وجود داشته. وقتی برگشتیم خونه دیگه شب شده بود و خسته بودیم و تصمیم گرفتیم فردا صبح دوباره راه بیفتیم بریم. پنج روزمون شد چهار روز و یک روزمون رو از دست دادیم اما باقی اون چهار روز رو لذت بردیم، بدون هیچ فکری و با خیال راحت خوش گذروندیم. حالا فکر کن اگه برنگشته بودیم خونه و مسیر رو ادامه میدادیم و میرفتیم چه اتفاقی میفتاد؟ شایدم هیچ اتفاقی نمیفتاد اما همش فکرمون درگیر بود، نصف ذهنمون مشغولِ اون شعله ی گاز بود که نبسته بودیم. احتمال انفجار، احتمال آتش سوزی و هزار یک احتمال دیگه که راحتمون نمیذاشت. درسته که همش احتمال بود، اما همین احتمالات و درگیری ذهنی باعث میشد از لحظاتی که توی سفر بودیم لذت نبریم. جالب اینکه وقتی رسیدیم اونجا یکی از دوستای پدرم گفت منم فکر کنم درِ خونه رو قفل نکردم و همه ی خانواده شون تا پایان سفر نگران بودن که نکنه دزد خونشون رو بزنه و مدام فکرشون درگیر بود. میدونی خیلی از آدمای این شهر یه درِ نبسته، یه شیرِ گازی که باز مونده توی گذشته شون دارن که رهاشون نمیکنه و نمیتونن با فکر آزاد زندگی کنن! یه گذشته ای که همیشه، حتی توی بهترین لحظات عمرشون اونارو به فکر فرو میبره. یه گذشته ای که با خودشون تموم نکردن و هیچ وقت راحتشون نمیذاره، یه دری که باز مونده و برنگشتن قفلش کنن! |علی سلطانی| 🌱| @adabi_bnd
دلا اگر همه بیداد دیدی از مردم غمین مباش که دادار دادخواهت بس 🌷| @adabi_bnd
من نمى‌دانم تو در اين باره چه فكر مى‌كنی ولى من هميشه دوست‌دار يك زندگى عجيب و پر حادثه بوده‌ام. شايد خنده‌ات بگيرد اگر من بگويم دلم می‌خواهد پياده دور دنيا بگردم، من دلم مى‌خواهد توى خيابان‌ها مثل بچه‌ها برقصم بخندم فرياد بزنم. من دلم مى‌خواهد كارى كنم كه نقض قانون باشد. شايد بگويى طبيعت متمايل به گناهى دارم، ولى اینطور نيست، من از اين كه كارى عجيب بكنم لذت مى‌برم. 📬 نامه‌ به پرويز شاپور 📜| @adabi_bnd
📚 سه تفنگدار اثری از خلاصه کتاب: هر قدر ، انسان شریف‌تر و نجیب تر و حساس تر باشد از جنایت دیگران بیشتر رنج می‌برد، و این دو علت دارد یکی اینکه خود را مستحق خیانت نمی‌بیند، و دیگر اینکه منتظر نیست که سایرین با او عملی کنند که خود او با سایرین نکرده است. 📕| @adabi_bnd
کانون شعر و ادب دریا
#معرفی_کتاب 📚 سه تفنگدار اثری از #الکساندر_دوما خلاصه کتاب: هر قدر ، انسان شریف‌تر و نجیب تر و ح
درمورد کتاب: سه تفنگدار اثر الکساندر دوما نویسنده فرانسوی است. این رمان قهرمانی‌ها و دلاوری‌های سه تن از تفنگداران لویی سیزدهم به نام‌های آتوز، پورتوز، آرامی،‌ و همچنین جوانی دلیر و باهوش به نام دارتین‌یان که جز تفنگداران سلطنتی می‌شوند را روایت می‌کند. این چهارتن با هم پیمان دوستی بستند و در همه مهالک و مخاطرات با یکدیگر بودند، الکساندر دوما در این رمان اشخاص، زندگی و قسمتی کوچک از تاریخ فرانسه را با مهارتی خاص به خوانندگان نشان می‌دهد. 📗| @adabi_bnd
“فلاکس“Flux نام روغن لحیم می باشد که برای لحیم کاری ، جوشکاری برنج و… کاربرد دارد . “فلاسک”FLASK (دما‌بان)،به هر نوع ظرفی که برای نگه داری مایعات به صورت ایزوله حرارتی کاربرد دارد گفته می شود ، رایج ترین فلاسک ها در ایران ، ظروفی هستند که برای نگهداری از آب جوش و چای استفاده می شود . ☘️| @adabi_bnd