eitaa logo
کانون شعر و ادب پردیس الزهرا(س)
329 دنبال‌کننده
800 عکس
37 ویدیو
28 فایل
جاودان زی،‌ ای زبان دانش و فرزانگی تا به گیتی، نور بخشد آفتاب خاوری ✨🖋️ارتباط با دبیر مجموعه: @A_Jalalipour
مشاهده در ایتا
دانلود
تو همان جرعه‌ی آبی که نشد وقتِ سحر بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند @adabpardisp 🌝
باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش @adabpardis 🌙✨
اعمال مستحب شب و روز اول ماه مبارک رمضان
این خانم کارن وودز یک نمونه بی نظیر برای اثبات «هیچ وقت برای شروع کردن دیر نیست » هستن! ۳۹ سالگی می‌ره نهضت سواد آموزی و تازه خوندن و نوشتن یاد میگیره و بعد شروع می‌کنه به رمان نوشتن! الان یک نویسنده که ۲۷ رمان پر فروش نوشته. داستان زندگیش هم جالبه. تو بچگی مدرسه میرفته ولی کلا خوندن نوشتن یاد نگرفته بوده. ۱۵ سالگی در حالیکه بارادر بوده دیگه کلا بیخیال یادگرفتن سواد میشه و مدرسه رو ترک میکنه. بعد در ۳۹ سالگی درحالیکه که نظافتچی بوده شروع میکنه به یاد گرفتن سواد و کم کم می‌فهمه به داستان نویسی علاقه پیدا می‌کنه و... خلاصه اگه فهمیدی بدرد کاری میخوری غصه نخور که دیره. ممکنه بهترین‌ها در انتظارت باشه ✍️ مجید میرزایی @adabpardis 📚
‍ هر شام ز ماه رمضان، صبحِ امیدی است هر روز ازین ماه مبارک، شبِ عیدی است هر آه جگرسوز که از سینه برآید در دامن صحرای جزا سایهٔ بیدی است هر نوع شکستی که ترا روی نماید چون موج درین بحر پر و بال جدیدی است تا خلوت یوسف که صبا راه ندارد از دیده یعقوب عجب راه سفیدی است! در دامن دشتی که تو می می‌کشی امروز هر لالهٔ او شمعِ سر خاکِ شهیدی است صائب! اگرت دیده بیدار نخفته است در پرده شبگیر عجب صبح امیدی است فرارسیدن ماه خدا مبارک @adabpardis 🌙💚
اگر روزی شما هم در زورآزمایی با کلمات باتری خالی کردید و به فكر بهانه‌جویی افتادید، یادتان باشد، سه تن از نویسندگان بزرگی که آثارشان را به زبان انگلیسی منتشر کرده‌اند، زبان مادریشان انگلیسی نبوده است. منظور جوزف کنراد، ولادیمیر ناباکوف و ایزاک دینسن است. - کتاب «سبک شخصی در رمان»🌿 ✏️ @adabpardis
زمانی که به نظر می‌رسد هیچ‌چیز کمکی نخواهد کرد، می‌روم و به سنگ‌تراشی نگاه می‌کنم که برای صدمین بار روی سنگ ضربه وارد می‌کند، بدون این‌که ترکی ایجاد شود؛ اما در صدویکمین ضربه سنگ به دو تکه خرد می‌شود و می‌دانم که آخرین ضربه نبود که آن‌را خرد کرد، بلکه تمام آن ضربه‌های پیشین مسبب آن بود. @adabpardis
🕛اگر بدون هیچ کاهش یا افزایشی، هر روز فقط ۲۰ صفحه مطالعه کنیم و زمانی معادل ۳۰ دقیقه برای این کار اختصاص دهیم: 📕هر هفته: ۱۴۰ صفحه، ۲۱۰ دقیقه (۳.۵ ساعت) 📗هر ماه: ۶۰۰ صفحه، ۹۰۰ دقیقه (۱۵ ساعت) 📘هر فصل: ۱۸۰۰ صفحه، ۲۷۰۰ دقیقه (۴۵ ساعت) 📙و هر سال: ۷۳۰۰ صفحه، ۱۰۹۵۰ دقیقه (۱۸۲.۵ ساعت) مطالعه کرده‌ایم. 🤔با این مقدار، چه کتاب‌هایی را می‌توان در طول یک‌سال مطالعه کرد؟ ۱- قمارباز ۲- صد سال تنهایی ۳- در غرب خبری نیست ۴- پیرمرد و دریا ۵- بیچارگان ۶- کلیسای جامع ۷- زوربای یونانی ۸- شب‌های روشن ۹- مسخ ۱۰- مرگ ایوان ایلیچ ۱۱- گتسبی بزرگ ۱۲- آمریکا ۱۳- لبه تیغ ۱۴- آئورا ۱۵- عقاید یک دلقک ۱۶- مرگ در ونیز ۱۷- کتابخانه بابل ۱۸- سال‌های سگی ۱۹- رومئو و ژولیت ۲۰- چرم ساغری ۲۱- تراژدی مکبث ۲۲- یادداشت‌های زیرزمینی ۲۳- دشمنان ۲۴- روایت بازگشت ۲۵- مادام بوواری ۲۶- خاک خوب ۲۷- موش‌ها و آدم‌ها ۲۸- آس و پاس در پاریس و لندن ۲۹- خوبی خدا ۳۰- به امید دیدار در آن دنیا مجموع صفحات این ۳۰ کتاب، به عدد ۷۲۵۳ می‌رسد؛ در حالی به این نتیجه رسیدیم که می‌توان این تعداد کتاب را در یک سال مطالعه کرد که حتی امکان افزایش پیدا کردن تعداد صفحات مطالعه روزانه را در نظر نگرفتیم و فرضمان این بود که مسیری را که با مطالعه ۲۰ صفحه در روز آغاز کرده‌ایم، با مطالعه ۲۰ صفحه در روز به پایان خواهیم برد. ✅حالا با این وصف، بهتر نیست برای ۳۶۵ روز آینده، از همین حالا یک برنامه مطالعاتی تنظیم کرد؟ 📚 @adabpardis
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام! ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم @adabpardis 🤍
💢صفات نوشته خوب (۳) دربارۀ علایم نگارشی (سجاوندی) در کتاب‌های مبسوط‌تر، بحث‌های مفصّلی انجام گرفته است. در اینجا تنها عمده‌ترین آن‌ها فشرده مطرح می‌شود: 🔸نقطه ( . ) در پایان هر جملۀ کامل می‌آید. چه در متن، چه پاورقی. همچنین پس از حرفی که نشان اختصار یک کلمه است، مثل ه‍ . ق. (هجری قمری) یا P.T.T (پست و تلفن و تلگراف). 🔸دو نقطه ( : ) پس از کلمه‌ای که برای نقل قول می‌آید (می‌فرماید:)، برای اجمال قبل از تفصیل (اصول دین پنج است:)، برای مورد لغت و معنی (اعتدال: میانه‌روی). 🔸کاما، ویرگول ( ، ) ـ برای موارد مکث در وسط جمله. ـ هنگام عطف کلمات، به جای واو (شهرهای تهران، قم، مشهد). ـ آنجا که آوردنش، ارتباط کلمات را تصحیح کند و مانع اشتباه‌خوانی شود. ـ جدا کردن توضیحات مربوط به نشان پستی یا منبع یک نقل (خیابان ری، کوچۀ خورشید...) یا (تاریخ ایران، ج ۲، ص ۱۶). 🔸نقطه ویرگول ( ؛ ) آنجا که جمله از نظر دستوری کامل است ولی از نظر معنی ارتباطی با بعد دارد. مثل (نویسندگی ضرورت تبلیغ است؛ پس آن را بیاموزیم). 🔸علامت سئوال ( ؟ ) ـ در پایان جمله‌های پرسشی (چه سؤال واقعی، چه انکاری و استهزاء) ـ آنجا که بخواهیم نسبت به مطلبی ایجاد شک کنیم یا یقینی نباشد. مثل: سعدی، متوفای ۶۶۰ (؟) 🔸علامت تعجّب ( ! ) ـ آنجا که جمله، تعجبّی باشد. ـ در موارد دعا، ندا، نفرین، تحسین، آرزو، حسرت و کلّاً کلماتِ عاطفی، (چه شهر خوبی! دریغا! احمد!) 🔸خط فاصله ( ـ ) ـ دو سوی جملۀ معترضه ـ میان کلمات ترکیبی (عقیدتی ـ سیاسی). ـ پس از کلماتی که بخشی از آن‌ها به سطر بعد منتقل می‌شود. ـ در گفت وگو‌هایی که در نمایشنامه و داستان است. ـ هنگام تقسیم‌بندی‌ها پس از اعداد. ۱ـ ۲ـ در این مورد، بعضی هم پس از اعداد در تقسیم‌بندی یا در پاورقی‌ها، به جای خط فاصله، نقطه می‌گذارند(۱.). 🔸گیومه ( «» ) ـ ابتدا و انتهای نقل قول مستقیم. ـ مشخصّ ساختن اسم‌های خاص و اَعلام و اصطلاحات. ـ برجسته‌تر کردن کلمانی خاص (البتّه نه در حدّ افراط). 🔸پرانتز ( ( ) ) برای توضیحاتی پیرامون برخی کلمات در متن: استقراض (وام گرفتن). 🔸کروشه ( [ ] ) برای افزودن چیزی به متن اصلی، یا بیان اختلاف نسخه. 🔸سه نقطه ( ... ) برای نشان دادنِ حذف یک کلمه یا بخشی از متن، نشانۀ افتادگی از متن اصل، نشان ادامۀ مطلب. 🔸ستاره ( * ) اغلب در سمت چپ بالای کلمه‌ای در عنوان یا متن گذاشته می‌شود، برای توضیح خاص در پاورقی. گاهی هم برای جدا کردن بندها و پاراگراف‌های یک نوشته به کار می‌رود، که در این صورت اغلب سه ستاره *** آورده می‌شود. جواد محدثی، «کتاب با اهل قلم» @adabpardis
💻 سایت https://zlibrary.to/ این سایت یکی از بزرگترین کتابخانه های الکترونیکی دنیاست هرکتاب گران خارجی تخصصی و عمومی و همه کتاب های موجود در آمازون رو می‌تونید رایگان به صورت pdf از این سایت دانلود کنید. @adabpardis
🕕 ساعت دروغ می‌گوید! زمان دور یک دایره نمی‌چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم می‌دود و هیچ‌گاه، هیچ‌گاه، هیچ‌گاه باز نمی‌گردد. ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ⏳ ساعت خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو نشان می‌دهد که دانه‌ای که افتاد دیگر باز نمی‌گردد. و به یادمان می‌آورد که زمان «خط» است نه «دایره» و زمان رفته دیگر باز نمی‌گردد. نه افسوس، نه اصرار، بر اين خط بی‌انتها تاثيری ندارد... 📕 @adabpardis
- کتابخانه دانشگاه هنر تاما در سال ۲۰۰۷ اهالی توکیو در ژاپن موفق به ساخت یکی از معروف ترین کتابخانه های جهان برای علاقه مندان به مطالعه شدند. سازه ای از بتن و شیشه که قابلیت تحمل زلزله های سهمگین این کشور را دارد و در عین حال ظریف و شکننده است. بخشی از هنر و زیبایی معماری کتابخانه نیز در نحوه طراحی فضای داخلی آن است. 💙 @adabpardis
💌فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی 🖇«الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَاأَدْعُو غَيْرَهُ وَلَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لِى دُعائِى» 📌«خدا را سپاس که غیر او را نمی‌خوانم که اگر غیر او را می‌خواندم دعایم را مستجاب نمی‌کرد »📿 🆔 @adabpardis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالت های مختلف خواندن کتاب...😁 @adabpardis 📖
خدایا لذت مناجات را به ما هم بچشان ... الهی‌نامه، علامه حسن‌زاده آملی
یک دلیل نویسنده شدنم آن بود که از نومیدی و تلخی و اندوه دنیای واقعی به درون امیدی بگریزم که با تخیلم می‌توانستم بیافرینم. ©️ری برادبری @adabpardis
رقیبا! من نمی گویم گل و باغ و بهار از من بهار از تو، گل از تو، هر دو عالم از تو، یار از من @adabpardis 🌸
الهی این بنده چه داند که چه می باید جست؟ داننده تویی؛ هر آنچه دانی ، آن دِه. -خواجه عبدالله انصاری
😁خاطرات شنیدنی طنز😁 شخصی می‌گفت: سال هاى پيش از انقلاب سفری که به شيراز داشتیم به زیارت بارگاه حافظ شتافتم، در انجا پیرمردی که روی پله‌ها نشسته و با دیوانی که در دست داشت برای مشتاقان خواجه در قبال ۵۰ ریال فال میگرفت، نظرم را بخود جلب کرد... صبر کردم سرش خلوت که شد اجازه خواستم در کنارش نشستم و از او خواستم اگر اشکالی ندارد از خودش و خاطراتش برایم تعریف کند... او که کسوت دراویش و قلندران را داشت با سوز خاصی گفت : من از نوه نتیجه های خود خواجه حافظ شیرازی هستم. فامیلی خانوادگی ما هم حافظ است. کار من گرفتن فال دوست داران حافظ است. تنها حسرت من اینکه بعد از فوت من از خانواده ما کسی نیست که کار من را ادامه بدهد. یک پسرم مهندس برق است و پسر دیگرم دبیر هنرستان های شيراز و اصلأ هیچکدام علاقه ای به اين کار ندارند. گفتم من از مریدان جد ّشما هستم. از راه دوری آمده‌ام. دلم میخواهد یکی از شیرین‌ترین و بیاد ماندنی‌ترین خاطراتت را برایم بازگو کنی... گفت واللّه خاطره که زیاد دارم ولی یک روز عصر شش تا دختر دانشجوی دانشگاه شیراز پس از زیارت مقبره حافظ پیش من آمدند و گفتند: حاج آقا برای ما «هر شش نفر» یک فال بگیر گفتم یکی یکی نیت کنید تا بگيرم. گفتند نه نیت کردیم شما یک فال بگیرید خوب است، من پیش خودم گفتم شاید پول کافی ندارند گفتم: آخر نمیشود، اگر پول هم ندهید من برای هر کدام شما یک فال را میگیرم. آنها قدری پچ پچ کردند باز اصرار کردند که نه شما فقط یک فال به نیت همه ما بگیرید ممنون میشویم. من بناچار قبول کردم و شروع کردم بخواندن این غزل؛ *من دوستدار روی خوش و موی دلکشم* *مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم* وقتی *بیت هفتم* را خواندم صدای خنده آنها فضای حافظيه را پرکرد، وقتی علت خنده را از آنها سؤال کردم یکی از دخترها گفتند: حاج آقا راستش را بخواهی ما با هم قرار گذاشتیم که بدانیم اگر حافظ الآن زنده بود *با کدام یک از ما ازدواج میکرد...؟!!!* وقتی این بیت غزل را خواندی خوشحال شدیم که *حافظ نه تنها خوش مشرب، بلکه ماشاالله خوش اشتها هم بوده اند* که خواهان هر شش نفر ما بود... آنها بجای ۵۰ ریال بمن ۵۰۰ ریال دادند و با شوخی و خنده از حافظيه دور شدند....!!! *و بیت هفتم چنین بود:* *شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت* *دستم تهیست ورنه خریدار هر ششم* @adabpardis 🪐
"بهم گفت: «تا حالا شکار رفتی؟» گفتم «نه.» گفت: «من قبلا می‌رفتم، ولی دیگه نمی‌رم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش، وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس می‌کشید و با چشم‌هاش التماس می‌کرد، زیباییش مسخم کرده بود، حس کردم که می‌تونه دوست خوبی واسه‌م باشه، می‌تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسه‌ش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که این‌جوری اون گوزن واسه همیشه لنگ می‌زنه و هروقت من رو ببینه یاد بلایی می‌افته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگ‌ترین لطفی که می‌تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: «تو هیچ‌وقت نمی‌تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.»" 📖قهوه سرد اقای نویسنده 🖌 @adabpardis
دلم گرفته از این روزها، دلم تنگ است میانِ ما و رسیدن، هزار فرسنگ است مرا گشایشِ چندین دریچه کافی نیست هزار عرصه برای پریدنم تنگ است اسیرِ خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است چگونه سرکند اینجا ترانه ی خود را ؟ دلی که با تپشِ عشقِ او هماهنگ است هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است مرحوم @adabpardis 🌻