eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوشیدنی خوشمزه🫠😋 چیا لازم داریم : یه لیوان شیر🥛 ۴ عدد تک تک🍫 ۴ عدد بستنی شیری شکلاتی🍦 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
👈ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﻻ ﺑﮕﯿﺮ 💯ﮔﺎﻫﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎیی ﻫﺎﺗﻮﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎیی ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﻦ 💯ﺍﮔﺮ کسی ﺑﻬﺘﻮﻥ میگه ﭼﻘﺪﺭ ﻟﺒﺎﺳﺖ قشنگه ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ سلیقه ﺍﯼ ﻭ.... ﺣﺘﻤﺎ ﺑﯿﺎﯾﻦ واسه ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ کنین ﺑﮕﯿﻦ:"ﻓﻼﻧﻲ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ سلیقه ﺍﯼ..." 💯ﯾﺎ ﻣﺜﻼ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺗﻮﻥ ﻫﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ ﺻﺤﺒﺖ کنین. ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺳﺘﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻩ،ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺑﻮﺩﯾﻦ،ﺍﮔﺮ ﺁﺷﭙﺰﯼ ﺗﻮﻥ ﺧﻮﺏآ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﻩ دیگه ﺍﯼ. ﻓﮏ ﮐﻨﯿﻦ که چه ﭼﯿﺰﺍﯾﻲ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻩ،ﺍﺯ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎﯾﻲ ﺗﻮﻥ که ﺩﺭ ﺯمینه ﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼقه ﯼ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ کنین •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوتلا خونگی با طهم بهتر از اصلش 🍫 فندق بو داده : ۲۵۰-۳۰۰ گرم🌰 پودر کاکائو : ۳۰ گرم🍫 پودر قند ( پودر شکر ) : ۳۰ گرم نمک : ۱ پنس🧂 روغن خوراکی : ۱۰ میلی لیتر شیر : ۱ قاشق سوپخوری🥛 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔆مرگ شامى و حياتى دوباره يكى از اهالى شام كه به امام محمّد باقر عليه السلام بسيار علاقه مند بود و هر چند وقت يك بار به ملاقات و زيارت آن حضرت مى آمد، در يكى از زيارت هايش پس از گذشت چند روزى در شهر مدينه منوّره مريض شد و در بستر بيمارى و در شُرف مرگ قرار گرفت ، به يكى از دوستان خود گفت : همين كه من از دنيا رفتم ، به حضرت ابو جعفر محمّد بن علىّ، باقرالعلوم صلوات اللّه عليه بگو تا بر جنازه ام نماز بخواند و در مراسم تدفين من نيز شركت نمايد. وقتى كه آن مرد شامى وفات يافت و دوستش نزد امام محمّد باقر عليه السلام آمد و به حضرت گفت كه فلانى مرده و توصيه كرده است تا شما بر جنازه اش نماز بخوانى و در مراسم دفن او شركت فرمائى . حضرت فرمود: شام سردسير است و حجاز گرم سير، در دفن او عجله و شتاب نكنيد تا من بيايم . و سپس به سمت منزل مرد شامى حركت كرد و چون وارد منزل او گرديد در كنار بسترش نشست ؛ و بعد از گذشت لحظه اى ، دعائى را زمزمه نمود؛ و سپس او را با نام صدا كرد. در اين هنگام ، مرد شامى در حالى كه پارچه اى سفيد، رويش انداخته بودند، حركتى كرد و پاسخ حضرت را داد. بعد از آن ، حضرت او را نشانيد و دستور داد تا شربتى مخصوص ، برايش تهيّه كردند و به او خورانيد. و چون به طور كامل بهبود يافت ، خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت : ((أ شهد أ نّك حجّة اللّه على خلقه ...)) يعنى ؛ شهادت مى دهم كه تو حجّت خداوند بر خلق جهانى و مردم آن چه بخواهند بايد در همه امور، به شماها رجوع نمايند و هر كه به غير شما مراجعه كند، همانا او گمراه گشته است . پس از آن ، امام باقر عليه السلام فرمود: اكنون پيش آمد و جريان بازگشت خود را براى اين افراد بازگو كن ؟ گفت : هنگامى كه روح از بدن من پرواز كرد، مابين زمين و آسمان ندائى رسيد، كه روح او را به كالبدش بازگردانيد، چون كه محمّد بن علىّ عليهماالسلام درخواست حيات دوباره او را كرده است . 📚اثبات الهداة : ج 3، ص 46، ح 21. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چرا باید شوخ طبع باشیم و نشاطمان را حفظ کنیم؟ زن‌ها قلب خانه‌اند؛ زن‌ها اگر شاد باشند قلب خانه می‌تپد زن‌ها اگر موهایشان را شکل دهند، اگر صورتشان را آرایش کنند، اگر لباس‌های شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می‌کند. زن‌ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند، بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می‌دهند. اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد، اگر ذره‌ای بی‌حوصله و ناامید به نظر برسد؛ تمام اهل خانه را به غم کشیده است. آری زن بودن دشوار است؛ زنان ارمغان‌آور شادی، گذشت و خنده‌اند. یادمان نرود قلب خانه باید بتپد آقای محترم مواظب قلب خانه‌ات باش. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امروز غم انگیز ترین روز عمرم بود با اینکه هر روز خانومای باردار زیادی بهم مراجعه میکردن ولی امروز یه مورد عجیب داشتم .آخر وقت کاریم بود که زنی حدودا سی‌ساله با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. شش‌ماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنج‌ساله‌اش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچه‌ ش تکان نمی‌خورد. گفت: «سر خاک بچه‌م بودم که احساس کردم بچه‌ی توی شکمم تکون نمی‌خوره. بهم شربت و نبات‌داغ دادن ولی باز هم حس نکردم.»خیلی دلم براش سوخت گفتم بخواب ببینمت...رفتم قلب بچه را پیدا کنم خوشبختانه یه صدای ضعیفی رو حس کردم اما یه دفه دیدم چشمای اون زن ....👇😔🔴 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db چقدر صبر داری خدا😭👆 سنجاق کانالشونه داستانش👆❌❌
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴 اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆 سنجاق کانالشونه👆❌❌
🟢 هر دو بخوانیم ‍ ‍ ⚠️ زن و مرد در زندگی مشترک نباید به کوچکی رفتار بد خود نگاه کنند. اگر یک بی‌احترامی به همسر یا بددهنی و حرمت‌شکنیِ به ظاهر کوچک اتفاق بیفتد زمینه‌ای برای بی‌احترامی و حرمت‌شکنی بعدی‌ شما می‌شود. حتی بهانه‌ای برای مقابله به مثل کردن همسرتان و در نتیجه پیشروی تخریب دومینوی زندگی می‌گردد. توصیه جدی مشاورین این است هرگاه یک خطا، بدخلقی، یا بی‌حرمتی اتفاق افتاد به سرعت جلوی ریزشِ بقیه‌ی مهره‌های زندگی را با عذرخواهی، محبّت و صمیمیّت، خوش زبانی، احترام و خدمت به همسر بگیرید. چرا که این موارد، عامل بزرگی در محبوب شدن شما می‌شود و همین محبوبیت در اصلاحِ سریع روابط زن و مرد، موثر است. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍒لواشک خونگی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اونموقع ارایش عیب بود البته برای خانواده ما داداشم خیلی گیر میداد من یه رژ داشتم میزاشتم داخل جیب مانتوم بعد که میومدم تو کوچه انگشتم میکردم داخل رژه میمالیدم پشت چشمم رو گونه هام ورو لبم با یه رژ ارایش کامل میکردم رژه از این سبزا بود وقتی میزدی قرمز میشد از این بیست وچهار ساعته ها با خواهرم خیلی شیطون بودیم خواهرم پیش یه دندون پزشک میرفت میگفت خیلی قشنگه اصلا انکار تابلو نقاشی گفتم سری بعد منم میام باهات میخوام ببینمش خلاصه اومدم با خواهرم برم تو کوچه انگشتمو کردم داخل رژ ومالیدم حسابی تا خیلی خوشگل بشم بعد با خواهرم تند تند رفتیم تا کسی از خانواده ما رو تو کوچه با این قیافه نبینه تو مطب منشی گفت کار شما چیه گفتم دندونم درده میخوام دکتر ببینه حالا الکی من میخواستم دکترو ببینم دیدم بد نگاه میکنه گفت صورتت هم به خاطر دندون درد اینطوری شده😨تازه اونموقعه بود که خواهرم بهم نگاه کرد گفت پا شو بریم یعنی کل دایره گونم قرمز قرمز تو اینه نگاه کردم هر کار میکردم پاک نمیشد اخه بیست وچهار ساعته بود دیگه خواهرم تنها رفت داخل اتاق دکتر من خیلی داف شده بودم اگه میرفتم دکتر عاشقم میشد همونجا عقدم میکرد والا😂😂😉😉یادش بخیر چه دوران خوشی بود جوانی کجایی که یادت به خیر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با این جریانات که از خرید عقد و عروسی خوندم به این نتیجه رسیدم که 95 درصدمون زخم خورده خرید عقد و عروسی هستیم... موقع خرید عقد ما من بودم و مامانم ، داماد بود با سه تا از خواهرانش.... همه چیز باب میلم خودم و طبق سلیقه خودم بود میگرفتم تا اینکه خواهر بزرگه به طور کاملا نا محسوس و سر بسته گوشزد کرد که یکم رعایت جیب داماد رو کن من هم اهمیت نمی دادم تا رسیدیم به خرید صندل واسه زیر لباس مجلسی ، اینجا مامانم گفت دیگه نخر از اون قبلی خودت که تازه گرفتی استفاده کن اونا هم مثل ⚡️صاعقه منو از محل صندل ها دور کردن بعد از آخر خرید دیدم دوباره رفتن تو یک لباس فروشی هر کدوم از جیب داماد برای خودشون یک تیکه لباس برداشتن خیییییلللللی بهم بر خورده بود🤨 و باهاشون سر سنگین شدم یک ماه بعد از عقد به شوهر جان گفتم اونم از دلم در آورد و رفتیم برام یک جفت النگو دهن پر کن ونما دار و شیک گرفت و جلوشون هی پز دادم تا جای زخمی که خورده بودم خوب خوب خوب شد یعنی اساسی خوب شد ها خیلی بهم چسپید😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
📚هیچگاه به معشوقه تان این جملات را نگویید: ⛔️⛔️⛔️ ❌ تو نیاز به مشاور داری باید بریم پیش روانشناسی ببینه تو چیزیت نیست؟ ❌چرا عین دیونه ها رفتار میکنی؟ ✅اینجور حرفها رو به جنس مرد نزنید وگرنه باید منتظر متلاشی شدن زندگیتان باشید 🍉اگر مرد شما یک مسئله یا مشکلی دارد که احتیاج به روانکاو دارد به هیچ وجه به او نگویید "بیا بریم پیش روانکاو" بلکه شما خودتان به روانکاو مراجعه کنید و از او راه حل بگیرید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشمزه‌ترین کیک کافی شاپی🥮 مواد لازم : سیب ۴ عدد🍎 کره ۳ ق غ🧈 شکر ۳ ق غ🥣 دارچین ۱ ق چ مواد کیک : تخم مرغ ۴ عدد🥚 جوش شیرین ½ ق چ روغن ۱ فنجان شکر ۱ فنجان🥣 شیر ۱ لیوان 🥛 آرد ۳ فنجان بیکینگ پودر جوز هندی دارچین وانیل گردو •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻 🔆ثواب تعلیم ⚡️شخصی خدمت امام سجاد علیه‌السلام رسید و عرض کرد: «این مرد پدرم را کشته است و من می‌خواهم قصاص کنم قاتل هم به قتل اعتراف کرده است.» ⚡️امام فرمود: «می‌توانی قصاص کنی؛ آیا این مرد تابه‌حال به تو خدمتی نکرده است که از او دیه بگیری و قصاص نکنی؟!» ⚡️عرض کرد: «فقط چند روزی به من درس داده است.» امام فرمود: «حق و ثواب ارشاد، بیش از خون ارزش دارد.» ⚡️او هم از قصاص گذشت و تقاضای دیه یعنی صد شتر را کرد و قاتل توانایی آن را نداشت. ⚡️امام فرمود: «حاضری ثواب ارشاد و هدایت خود را به من بدهی و من در عوض صد شتر به تو بدهم؟» عرض کرد: «اگر فردای قیامت، مقتول جلوی مرا بگیرد، هیچ توشه‌ای غیر از درس دادن ندارم.» ⚡️امام به خانواده‌ی مقتول فرمود: «اگر از او بگذرید، روایتی از پیامبر برایتان می‌خوانم که از همه‌ی دنیا برای شما باارزش‌تر باشد. بدین ترتیب آن‌ها هم از حقشان گذشتند.» 🌾🌾امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که امید پاداش نیک خدا را داشته باشد، ناامید نخواهد شد.» 📚غررالحکم، ج 1، ص 175 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 ❌شوهرتون رو بار نیارید ✔️خودتونو به یا کار کردن بزنید بزارید همسرتون توی کارای فرزندتون کنه یا حتی مجبور شه بخوابونش... (مثلا یکی میگفت توی گوش بچم میگم بابا کو؟ بعد میرفت سراغ باباش و من خودم مشغول کارا نشون میدادم و همسرم مجبور بود بخاطر آرامش خودش بچه رو بخوابونه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💛✨💛 ✍تلنگر متن قشنگیه تا به حال به آپارتمان دقت کردی سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!! دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛ سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست... چارلی چاپلین میگه: آدم خوبــــــــــی باش ولی وقتت رو برای اثباتش به دیگران تلف نکن .... ! همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن , نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای " من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای.......! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یادم اومد به یه کاری که کردم سالها پیش و انقد به کار احمقانه خندیدم گفتم برا شما تعریف کنم سال 84 داداشم عقد کرد خیلی با خانواده خانمش رودربایستی داشت خلاصه روز مادر شد داداشم به من گفت بیا بریم خرید کمک کن تو خرید رابطه من و داداشم خیلی خوب بود منم یه دختر 16 ساله آخه داداش از آبجی بزرگه کمک میگرفتی😁 هیچی مامانم گفت من که چیزی نمیخوام گناه داره انقد خرجش بالا بره منم بی عقل جدی گرفتم رفتیم داداشم گفت طلا بگیریم آخه خیلی ارزون بود اون موقع ها گفتم مامانم که گفت من چیزی نمیخوام برا مادر زنتم یه انگشتر ساده میگیریم با اون رودربایستی داری مامانمم که ناراحت نمیشه یه چی براش میگیریم یه انگشتر گرفتیم 18 هزارتومن یه تونیک برا مامانم گرفتیم 10 تومن اومدیم خونه چشمتون روز بد نبینه مامانم کاری به سرمون آورد که تونیکه رو آبجیم برداشت انگشتر رو هم خودم پول توجیبیهامو دادم گرفتم بعدم خواهر بزرگم و داداشم رفتن یه 10 تومن گذاشتن رو پوله دو تا انگشتر جفت هم خریدن و اومدن چند شب پیش یادم اومد غش کردم از خنده و از کارم داداش بیچارم 😭😭😭😭 من😢😢😢😢 مامانم😏😡😡😡 آبجیم😞😞😞😏 منم از وقتی ازدواج کردم هرچی روز مادر وپدر میگیرم برا مامانم و مادرشوهرم و پدرم وپدرشوهرم جفت میگیرم😆😜 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🚫 از کلمات آزاردهنده در خانواده استفاده نکنید ❌ باید تمام تلاش صورت گیرد که کلمات و جملات دلسرد کننده از محیط خانواده دور شود، چراکه ممکن است باعث سردی روابط میان همسران شود و پیامدهای ناگواری را به دنبال داشته باشد ♨️ در این میان در بسیاری موارد زمانی که دعوایی بین همسران صورت می گیرد خانم ها خیلی کلی همه چیز را از بین می برند! مثلا می گویند: تو این زندگی یه روزِ خوش نداشتیم! یه بار نشد یه حرفی بزنم مخالفت نکنی! هیچ وقت چیزی رو که لازم داشتم برام نخریدی! ☝️ این کلی صحبت کردن ها باعث می شه طرف مقابل بسیار تاثیر بدی بگیره! پس وقتی یک دعوا صورت می گیره باید به فکر حل کردن مشکلات بود و نباید همه چیز را خراب کرد که مثلا تو کلا آدم بی خیری هستی! و نباید دعواهای قبلا که تموم شده رو پیش کشید که شرایط بدتر شود! 📎 به قول یک بنده خدایی، وقتی با همسرتون دعواتون می شه، دیوار بلندی که تو زندگی آجر آجر ساختید رو از ریشه نزنید خراب کنید، الآن مشکل یه دونه آجره! همونو حل کنید! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی گردویی بدون آرد و روغن 🍪😍 زرده تخم مرغ : ۳ عدد🥚 پودر قند : ۷۵ گرم🥣 گردو : ۸۰ گرم وانیل : نوک قاشق چایخوری هل : نوک قاشق چایخوری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴 برخورد با فرد   اگر گفت وگو دارد به بددهنی و بدزبانی کشیده می شود آن را متوقف کنید دست هایتان را به علامت تسلیم بالا ببرید و قاطعانه اما با آرامش بگویید: «تو الان خیلی عصبانی هستی و چیزهایی می گویی که واقعاً آن طور فکر نمی کنی (از شک و تردید خودتان به او امتیاز بدهید)پس من به سهم خود معذرت می خواهم.بعداً وقتی آرام شدی با هم صحبت می کنیم.» بعد از اتاق بیرون بروید یا از طرف بخواهید اتاق را ترک کند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌹 🔴 ای انسان تکبروغرورت برای چیست نخست «نطفه» بى‌ارزشى بودید، چیزى نگذشت که شما را به صورت «علقه» و از آن پس به صورت «مضغه» در آورد، سپس شکل و اندام انسانى به شما داد، بعد لباس حیات در اندام شما پوشانید، و به شما روح و حس و حرکت داد، همین گونه مراحل مختلف جنینى را یکى پس از دیگرى پشت سر نهادید، تا به صورت انسانى کامل از مادر متولد شدید، باز اطوار حیات و اشکال مختلف زندگى ادامه یافت، شما همیشه تحت ربوبیت او قرار دارید، و دائماً نو مى ‌شوید، و آفرینش جدیدى مى ‌یابید، چگونه در برابر آستان با عظمت خالق خود سر تعظیم فرود نمى‌آورید؟ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: «عَجِبْتُ لِابْنِ آدَمَ أَوَّلُهُ‏ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَهُمَا وِعَاءً لِلْغَائِطِ ثُمَّ يَتَكَبَّر» از فرزند آدم در شگفتم، ابتدايش نطفه و پايانش مردارى بدبو، و بين ابتدا و پايانش ظرف نجاست است، آنگاه تكبر مى ورزد! 📚 وسائل الشيعة/ج‏1/ص ۳۳۴ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✍ حکایتی بسیار زیبا و پندآموز 🌸"همیشه کاری کنیم که بعدها افسوس نخوریم"🌸 ماهی‌تابه حاوی صبحانه‌ای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمه‌های صبحانه رو سر صبر می‌جویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوه‌خانه شد و رو به عباس کرد و گفت: خونه اجاره‌ای چی دارید؟ ‏عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره. پیرمرد پرسید: اینجا چی می‌فروشید؟ ‏گفت: صبحانه و ناهار و چای ‏پیرمرد گفت: یک چای به من بده. ‏عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست، برو بعدا بیا! ‏از رفتار و گفتار پیرمرد می‌شد تشخیص داد که دچار آلزایمر است. ‏صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان. اومد نشست کنارم و گفت: سلام. ‏به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟ ‏گفت: آره میخورم. ‏به عباس اشاره کردم یک پرس چرخ‌کرده بیاره. با پیرمرد مشغول صحبت شدم. از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونه‌ات کجاست و کدام محله می‌شینید؟ ‏می‌گفت: دنبال خونه اجاره‌ای می گردم برای رفیقم، صاحب‌خونه جوابش کرده. گفتم: رفیقت الان کجاست؟ ‏نمیدونست. اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.! ‏عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت روی میز و رفت. به پیرمرد گفتم: بخور سرد نشه. ‏صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم: چرا ناراحت شدی؟! گفت:‌ تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد می‌گیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه.! گفتم: خاک بر سرت. این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده.! در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حساب‌مون کم کن... شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین. برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟ گفت: چای می‌خوام. اشک چشمانم رو تار کرده بود. یاد پدر افتادم که همیشه می‌رفتیم شهسوار و چای بهاره سفارش میداد عاشق چای بهاره بود. به عباس گفتم: یک چای بهاره براش بیاره. نشستم به نگاه کردن پیرمرد. پدرم رو در وجود اون جستجو می‌کردم. پدری که دیگه ندارمش... ‏بهش گفتم: خونه‌تون رو بلدی؟ گفت: همین دور و برهاست.! ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد. بهش داستان رو گفتم و گفت؛ سریع خودش رو می‌رسونه. نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود. یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم... ساعت‌ها گشتیم و نگاه نگران‌مون همه کوچه ها رو زیر و رو کرده بود.! یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم. یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت: ببخشید اذیت کردم. یاد آخرین کله پاچه‌ای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم. یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود.! نه غذا می‌خواست و نه آب، یاد شب‌های خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه می‌کردم. یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کم‌کم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم... ‏پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم. تا یک‌ساعت تمام بغض‌های این سال‌ها اشک شدند و از چشم من باریدند. اشکی که بر سر مزار پدر نریختم. من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سال‌ها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم...! "آلزایمر" تمام ماهیت آدمی رو به تاراج می‌بره." * در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمر هستند، صبور و باشید و مهربان... ‏اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش می‌کنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد! * •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن و زندگی⛔️ اگر شوهر به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند یا مدام بداخلاقی میکند و محبتی به همسرش ندارد و بی حوصله یا خسیس شده این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد ، شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 انقدر این دعا قویه که یه روزه اثرشو میبینید😳👆
⛱خداوندا: آغازي كه تو صاحبش نباشي، چه اميديست به پايانش؟ پس به نام تو با يادتو و به سوى نور تو روزمان را آغاز ميكنيم صبح همگى بخیر☀️😍
☘☘☘☘☘ ✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی نذر🪔 همسایه‌ها به مادرم می گفتند، ننه قیصرِ عباس؛ قیصر برادر بزرگترم بود که چند سال پیش عمرش رو داد به شما یک سال بعد هم پدرِ سکته زده ، دوباره از غصه سکته کرد و مرد و ننه قیصر موند و عباس ناخلفش کهِ فارغ از مسئولیت همیشه دنبال عیش و نوش بود. به ناچار روز میرفتم حجره و شب ها عشرتکده اشرف و پاتیل برمی گشتم خونه غیر شب جمعه و خود جمعه ها که همیشه مهمون داشتیم . معمولا شب جمعه ها همه خیرات میدن اما ننه غذا می پخت برای شعبون و چند تا خونه نشون کرده دیگه؛ و میداد به من که ببرم، سفارش هم می کرد - ننه جون یه وقت نگی فاتحه ست بگو نذره اونا خودشون هم خدا بیامرز میگن هم فاتحه می فرستند من که به این چیزا اعتقادی نداشتم یه بار به شوخی گفتم، - ننه این وسط چی به ما می ماسه؟ عاشقانه یه نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت می بینی حالا چی می ماسه!! یه چهارشنبه آخر شب که مست بودم تو گذر به پست حسن حلیمی خوردم که کیسه ایی هم دستش بود، پسر بدی نبود ؛ باهاش دمخور نبودم فقط گاهی به هم تیکه می اومدیم. مستانه بهش گفتم: از ما بهترون این چیه دستت ؟ جواب داد: خرما خریدم فردا شب جمعه خیرات بدم برا آقام فاتحه بخونن - فاتحه چی می خونن؟ - فاتحه همونه که تو بلد نیستی - درسته حالا بگو ببینم معنیش چیه جون تو حوصله عربی ندارم معنیش رو که گفت جواب دادم این که حرفی یا دعایی برای اموات نزده ، همش واسه زنده هاست که تو هم اهلش نیستی خرما رو یه جا بده شعبون که وضعش خوب نیست آقا تو دعا کنه با کنایه گفت: اون کوره رو به اندازه کافی بعضی‌ها که چشم به دختر خوشگلش دارند می برن براش - دخترش کیه؟ -یعنی تو نمی شناسی؟ آفاق همون که صد تا خاطرخواه داره، و به هیشکی پا نداده با این حرف انگار یکی یه چک زد تو گوشم مستی از سرم پرید ، با عصبانیت حسن حلیمی رو چسبوندم سینه دیوار و گفتم: من تا حالا یه بارم ندیدمش ولی به اسم عباس قسم یه بار دیگه پشت سر دختر مردم غیبت کنی دندوناتو می ریزم تو حلقت . زد تخت سینم ولو شدم زمین حالِ بلند شدن نداشتم یه نگاه حقیرانه بهم کرد و گفت: هرری تو برو دهنتو آب بکش که بوی گند میده و رفت..‌‌.. غروب پنجشنبه که رسید به ننه که روی تخت مشغول غذا ریختن بود با اخم گفتم: - ننه من دیگه در خونه کسی نذری نمی برم، مایه حرفه - نمیشه مادر، یه قسمت از نذر اینه که تو ببری وگرنه قبول نمیشه روی دو زانو ایستادم و دستشو بوسیدم - ننه تو رو روح داداش و آقا جون بگو نذرت واسه چیه؟ اشک کنج چشمای معصومش جمع شد و با گوشه چارقدش پاک کرد و جواب داد؛ - این نذر نیست یه عهده، وقتی قیصر و آقات از دنیا رفتند عهد کردم تا زنده ام کاری کنم که مردم از اونها به نیکی یاد کنند. - خوب این وسط من چیکارم، بده یکی دیگه ببره - نمیشه، عهد کردم که خودت ببری و از خدا خواستم که یه روز دلتو بلرزونه واهل بشی. دوباره دو تا دستهاشو تند تند ماچ کردم و گفتم: - الهی عباس فدات ننه من که رام رام توام تو دعا کن زمین نلرزه ، آخه تو کی شنیدی عباس شر شده یا به ناموس کسی نیگا کرده که عرش خدا بلرزه. فرق سرمو بوسید و گفت: میدونم تو همیشه منو یاد جوونی های آقات میندازی حالا پاشو اینا رو ببر -- چشم ننه قیصر خونه شعبون از همه دورتر بود و آخرین منزل ، کلون درو که زدم مثه همیشه زود نیومد . شعبون با اینکه چشم نداشت اما قدم به قدم متر خونش رو حفظ بود و خودشو تندی می رسوند دم در غذا رو می گرفت و جلدی ظرفاشو پس می آورد. یه خورده این پا اون پا کردم که یهو در وا شد و یه دختر با چادر سفیدِ گل منگولی دندون به دهن درو وا کرد سرمو انداختم پائین و پرسیدم: ببخشید شعبون خان خودش نیست؟ - آقام مریض شده مادرمم دستش بند بود. یاد حرف حسن حلیمی افتادم و اینکه یه نظر که حلاله سرمو بالا گرفتم که کاسه رو بدم دستشو دراز کرد که بگیره چادرش وا شد چشم به چشم شدیم در جا خشکم زد ،قرص قمر، ابرو کمونی چشماش عین شراب سرخوشم کرد زانو هام سست شد، به تته پته افتادم -- من عباس، نذر ننه همش ماسید حالمو فهمید نتونست نخنده که چال لپشو نبینم گفت: دیدمتون عباس آقا چند دفعه اومدم حجرتون خرید توجه نکردید نجیب و سر بزیر مثه داداش قیصرتون هستید -- عیبی نداره با ننه قیصر عباس خدمت برسم ، یعنی واسه عیادت؟ با چادر نیم رخشو پرده کشید و گفت نه خوشحال میشم و رفت.. پشت به در شدم ، پهنای دو دستم رو کشیدم رو صورتم و تو دل نجوا کردم کجایی ننه که ببینی خدا دل عباستو لرزوند و به عهد و نذرت رسیدی ⚡️پایان ✍مصطفی طهرانی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•