eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام وقت بخیر من یه خانم 32ساله هستم.. من یه ای دارم تو زندگی که میخوام با عزیزان که عضو این کانال هستن درمیون بذارم حدود 7سال پیش یه پسری اومد خواستگاریم 😱که 7سال از من کوچکتر بود. چند ماه بعد از آشنایمون بهم گفت که منو برای خیلی دوست داره ولی متاسفانه بخاطر سن کمش خیلی اذیتم کرد طوری که پیش همه برد😔😔 خانوادم دیگه بهم نداشتن...یه پسری بود فکر و ذکرش پول بود چون وضع مالی ما خوب بود فقط به فکر بود. 😒 چندماه گذشت همش منو میکرد ازم پول میگرفت میگفت اگه پول ندی پیش فک و فامیلات آبروتو میبرم.چون گوشیمم ازم گرفته بود شماره همه فامیلامو داشت و برای اینکه منو بترسونه به چندتا از فامیلام زنگ زدو کلی چرت و پرت گفته بود خلاصه زندگیم ریخته بود بارها خواستم از دستش خودکشی کنم انگار که زندانی اون زبون نفهم شده بودم😢 تااینکه مجبور شدم ازش کنیم بردنش کلانتری ازش تعهد گرفتن...ولی بازم دست از سرم برنمیداشت تااینکه من کلا از اون شهرستان کوچ کردم ، الان که حدود 5سال از اون قضیه میگذره هر وقت یادم میوفته تنم میلرزه ترس کله وجودمو میگیره 😔 2سال روزگارم سیاه بود.از عزیزان میخوام با پسرای که کمه ارتباط نگیرن چون واقعا زبون همدیگرو نمیتونن این تلخم بود...ولی خداروشکر سه سال پیش با یه آقا آشنا شدم واقعا مرد بود. 8ماه پیش عروسی کردیم و خداروشکر خیلی راضیم 😍 ✍ پیش از اینکه درد و دل خودتون رو با کسی که تازه آشنا شدین بگین اول از همه پیدا کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♦️چنانچه شخص بیکار آیه زیر را بر کاغذ نوشته و بر بازو ببندد ، کار پیدا نماید و نیز برای قبول در خطبه عقد بر بازو ببندد. در روز یکشنبه ساعت شمس با گلاب و زعفران با طهارت کامل و رو به قبله همراه با رعایت آداب و قواعد دعانویسی نوشته شود.🔻 🌺قُل اِنَّ الفَضلَ بِیَدِاللهِ یُؤتیهِ مَن یَّشاءُ وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ. یَختَصُّ برَحمَةِ مَن یَّشاءُ وَاللهُ ذُوالفَضلِ العَظیمِ. (آل عمران آیات ۷۳و۷۴)🌺 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مادربزرگم چند روز پشت هم دیازپامو اشتباهی بجای ب کمپلس میخورد😂 همشم میگفت چرا من بدتر خسته میشم این قرصو که میخورم، یبار اتفاقی دستش دیدمگفتم تو که خوابت خوبه چرا میخوری😐 یدونه زد تو سرم که پس تو چغندری؟ چرا داروهامو نگاه نکردی؟ 😂😂 تازه اونجا بود که فهمیدیم بنده خدا چیکار میکرده با خودش🥴 ادمین: ننه نگفتی خودتو میکشی لامصب:/ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐👗 ترفندهای جالب در دوخت و دوز ✻✻✻✻✻✻✻✻✻✻✻✻ ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام و خسته نباشید خدمت شما 😘 ممنون که تجربیات مفیدتون رو برای ما میزارید من میخاستم یه تجربه که درس مهمی ازش گرفتم خدمت اعضای محترم کانال بزارم من ۲۱ سالمه و شوشو ۲۷ ، دو سال پیش عقد کردیم و یکساله و نیمه که سر خونه زندگیمون اومدیم تو این یه سال خیللللی سختی کشیدم 😖😔😔😔 کاش زودتر با کانال شما اشنا میشدم من تو این یه سالی که وارد خانواده همسرم شدم ما تو یه ساختمان میشینیم بخاطر عشق زیادی که به همسرم داشتم همیشه و هر روز مادرشوهرم پدرشوهرم هرررر کاری که بهم میگفتن انجام میدادم بی توقع ، چون فک میکردم همسرم و مادرش میفهمن که من بخاطر که بهشون دارم این کارها رو انجام میدم😐 اما متاسفانه یهو به خودم اومدم دیدم کارهای که براشون میکنم شده برام یه یه روز من مسموم شده بودم و شکم درد بدی داشتم نرفتم طبقه بالا که خواهر شوهرم اینا نهار خونه پدرشوهرم بودن نهار بزارم و پذیرایی کنم وقتی غروب همسرم از سر کار اومد تا در حیاط رو باز کرد سری صداش کردن و گفتن زنت ما رو ادم حساب نمیکنه😔😑 از صبح خابیده نیومد نهار بزاره ، خواهرت نهار گذاشت در حالی که من حالم خیلی بد بود شوهرم اومد کلی غر زد سرم ، منم گفتم پس این همه مدت تمام کارهاشون با من بود یکبار از من نکردن ، اونم خواهرت نهار گذاشته هفته دو بار میاد این جا اونم برای خودش و پدر مادر و شوهرش نهارگذاشته چرا منت سر من میزارید😔 همون موقع بود که به امدم و فهمیدم خوبی و لطف و احترام من شده وظیفه ماه ها هفته ها همسرم روپر میکردن اره فلان کار رو امروز نکرد اره چای امروز غلیظ دم کرد تا بالاخره با کلی جنگ و دعوا و قهر و خودم رو فهمیدم الان خیلی کم میرم بالا و اگه واقعا لازم باشه کاری رو انجام میدم از لحظه ورودم کلفت بازی در نمیارم دوستای گلم ببخشید که طولانی شود فقط یه چیز دیگه از همون دوران نامزدی و ورودتون به زندگی لطفا حد و مرزها رو رعایت کنید که بعدا خودتون به حد مرگ نشید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ما بعد از 6 سال با کلی سختی بهم رسیدیم و اینم ثمره عشقمونه🥲❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸به روی انـــــور 💫مهدی منتظر صلوات 🌸به آن ذخیره حق 💫 هر چه مستمر صلوات 🌸به یمن مقدم آن 💫منتقم که در عالم 🌸کند حکومت الله 💫مستقر صـــــلوات 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌸اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🌸 🕊️🕊️🌾🌸🌾 🕊️🕊️
به وقت عروسی سلام این خاطره عروسی مامانمه مامانم تعریف می‌کنه روز عروسی مامانمو نزاشتن بره آرایشگاه خاله بابام آرایشش کرده آرایش عروسی خوب بوده تا وقتی که میرسه به مجلس میگن عروس بیاد وسط، مادر بیچاره منم می‌ره که یهو کل فامیل داماد میان وسط و عین هئیت دورشو میگیرن😕اینم به خاله داماد میگه بگو بشینن میخوام فیلمم قشنگ شه اونم کاری نمیکنه میگه همینجور خوبه ، مامانم ریزه س و دورش کلی آدم اصلا اون وسط معلوم نیست ، اونم نمیتونسته که چیزی بگه همه عکس میگرفتن باهاش و بابامم تو عکسا اصلا نگاهش نمی‌کرده فقط با مادرش عکس‌می‌گرفته، هنوزم با ناراحتی از اونشب یاد میکنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
بعد کلی سختی بهم رسیدیم🥹 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی ❤️ صبح که پاشدم به سمت کارگاه رفتم میخواستم با زیبا حرف بزنم اما نمی دونستم چی بگم یعن
داستان زندگی 🌸🍀 چند روزی گذشت و من هربار که می خواستم با زیبا صحبت کنم و آدرس خونه شونو بگیرم یه نفر سر می رسید و نمی شد صحبت کنیم چند روزی به همین منوال گذشت و من حسابی کلافه شده بودم از وقتی زیبا اومده بود شش ماه گذشته بود و من حتی نتونستم یه صحبت عادی باهاش داشته باشم یه مدت گذشت و چند روزی بود از زیبا خبری نبود دل تو دلم نبود فکر می کردم بیمار شده تا اینکه یه روز دیدم یه خانم اومد و نشست پشت میز زیبا از چند نفر از همکارها که پرسیدم گفتن الان یکسال این میز خالیه شوکه بودم و زدم به سیم آخر دیگه سکوت جایز نبود از هرکس در مورد زیبا پرسیدم با تعجب می گفتن تا به حال چنین شخصی رو حتی یکبار هم ندیده بودن انقدر شوکه بودم و از همه بدتر نگاههای بقیه که جوری نگاه میکردن انگار که من عقلمو از دست داده بودم... همون روز رفتم پیش حاجی و چند روز مرخصی گرفتم حالم بد بود از اینکه این مدت همیشه یه نفر رو می دیدم که حتی وجود خارجی نداشت... حالم بد بود، وقتی رسیدم خونه مستقیم رفتم توی اتاقم وخوابم برد. ننه حسابی نگرانم بود تا دم دم های غروب خوابیدم نمی خواستم به هیچ چیز فکر کنم دو روزی تو سکوت بودم که تصمیم گرفتم به ننه بگم.. وقتی ماجرا رو شنید، تو چشمهاش رنگ غم نشست، اونم مثل بقیه فکر می کرد قاطی کردم اما من اون زن رو دیدم... زنی که از هر واقعیت و خیالی واقعی تر بود، شب موقع خواب کور سویی نوری رو میدیدم که تا کنج اتاق ادامه داشت و سایه های که رد میشدن یه باره صدای جیغ گربه ای رو شنیدم... توی جام نیم خیز شدم و از ترس به خودم میپیچیدم ننه عین خیالش نبود و در خواب عمیقی بود به اطرافم نگاه می کردم صدای باز و بسته شدن در می اومد کلافه بودم نمی دونستم باید چکار کنم تا صبح چشم روی هم نذاشتم فکر زیبا یه لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت صبح ننه که حالمو دید با اصرار منو پیش یه رمال برد و علی رغم میل باطنی ام هرکاری گفت انجام دادم در آخر رمال به ننه گفت یه جن عاشقش شده و دست از سرش برنمی داره و چون مسلمان اذیتش نمی کنه اما انگار پسرت حواسش نبوده و یکی از بچه هاشونو کشته برای همین عصبانی ان و شب ها نمی تونه بخوابه.. از مزخرفات رمال خنده ام گرفته بود اما به خاطره دلخوشی ننه هیچی نمی گفتم تا ناراحت نشه.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دختر طلاقم ، پدرمم معلوله و همیشه میترسیدم بخاطر این موضوع کسی نیاد خاستگاریم اما الان ک بزرگتر شدم با خودم میگم بیخیال ازدواج درس رو میخونم به شغلی ک دوس دارم میرسم و منتظر نمیشم یه شازده با اسب سفید بیاد منو ببرع خودم میشم شازده سوار بر اسب خودم خودم خودمو خوشبخت میکنم و چشم تمای کسای ک خوشبختیم رو نخواستن در میارم از بچگی رو پا خودم بودم بقیه اش هم رو پا خودمم!💛💪 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خانومای گل و با تشکر از این کانال خوب و عالی🙏 میخواستم یکی از تجربیاتمو بگم. منو آقایی شش ماهه که عقد کردیم. که هر دو ۲۶ سالمونه . رابطه مون خیلی عالیه ❤و آقایی خیلی منو دوست داره هم به زبون میاره هم تو عمل ثابت میکنه کادو و گل .💍💐 ولی یه مشکلی که بود که آقایی خیلی اهل زدن و پیام دادن نبود. واین منو خیلی آزار میداد.😢..گاهی شده بود تا دوروز ازم خبر نمیگرفت😞 با اینکه میدونستم دوستم داره ولی خیلی اذیت میشدم . ولی با و های شما دوستان عزیز تونستم این مشکلو حل کنم.☺️ یه بار که شب پیام داد و شب بخیر گفت : بعدش که فهمیدم خوابیده پیام دادم تا صبح بیدار شد بخونه😜 بهش گفتم که خیلی میشم که پیام میدی یا میزنی و -صدقه اش رفتم اونم گفت : چشممم از اون به بعد هم پیام میده هم زنگ میزنه.😳 هربار هم بهش میشم که شنیدن صدات آرومم میکنه.😍 خواستم بگم واقعا هر خو‌استه ای دارید با شوهرتون در کمال آرامش و مهربونی مطرح کنین مطمعنن نتیجه میگیرین. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•