آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🍀 من قبل از ازدواج هیچ آشنایی با شخصیت محمد رضا نداشتم و کم کم اختلافامون خودشو نشون د
داستان زندگی 🌺
از اونجایی که خیلی تنها بودم فکر بدی بنظر نمیومد، وقتایی بود که محمدرضا تا صبح خونه نبود و میتونستم از تنهایی در بیام بدون اینکه سرزنش بشم.. گفتم فکر بدی نیست برای آخر هفته دعوتشون میکنم. آخر هفته کلی غذای خوب درست کردم و بهترین لباسمو پوشیدم، همشون دعوتم رو قبول کردن.
مهمون اولم خانوم نظری بود که با یه دسته گل اومد، همونطور که داشتم دسته گل رو توی گلدون میذاشتم گفت چه خونه قشنگی دارین، آقای مهندس خیلی خوشبخته که خانومی به زیبایی و هنرمندی شما داره!
پوزخند زدم و توی دلم گفتم هه آقای مهندس! گفتم شما لطف داری عزیزم. و رفتم پیشش نشستم و گفتم خانوم نظری تا بقیه بیان از خودتون پذیرایی کنین.
همچنان داشت خونه رو نگاه میکرد گفت بهتره منو سارا صدا کنی، اینطوری راحتترم.
گفتم باشه سارا جون. گفت که خیلی وقته ازدواج کردین
_ تقریبا 8 سال هست.
برگشت و نگام کرد و گفت پس باید خیلی سنت کم بوده وقتی ازدواج کردی.
_آره ۱۵ سالم بود، پدر و مادرم اول مخالف بودن اما محمدرضا خیلی پیگیر بود.
_حق داشته، کی دوست داره از خانومی به زیبایی تو صرف نظر کنه.
لبخند زدم. ادامه داد، منم دو سالی هست که از همسرم جدا شدم، دست بزن داشت و خیلی اذیتم میکرد، منم با وجود مخالفت خونوادم طلاق گرفتم و اومدم اینجا دور از همه تا روی پای خودم باشم و آقای مهندس لطف کرد و استخدامم کرد.
با خودم فکر کردم چقدر راحت اینا رو به من میگه.. داشت از زندگیش صحبت میکرد که بقیه بچه ها هم رسیدن، کلی با هم وقت گذروندیم و خندیدیم، تقریبا همه همسن بودیم ولی سارا ۳ سال بزرگتر از ما بود.
دیگه شب شده بود موقع خداحافظی سارا گفت، مهسا جون اگه یه وقت کاری داشتی میتونی مثل یه خواهر روی من حساب کنی، خوشحال میشم توی این شهر یه دوست خوب داشته باشم. ازش تشکر کردم و رفت. وقتی مهمونام رفتن به این فکر کردم که چطور محمدرضا اجازه داد من مهمون داشته باشم، شاید وضعیت من رو دیده و دلش به رحم اومده و عوض شده، حتما همینطوره، با این فکرها رفتم که ریخت و پاشهای مهمونی رو جمع و جور کنم..
از اون به بعد دیگه همیشه سارا بهم زنگ میزد، خونمون میومد، حتی گاهی که محمدرضا شبا خونه نمیومد، شب خونمون میموند، گاهی وقتا هم بقیه بچه ها هم میومدن، خلاصه یه طور دوست نزدیکم شده بود تو این دوران. تو این مدت محمدرضا هم خیلی در موردش ازم میپرسید منم فکر میکردم واسه اینکه که با من دوست شده، حساس شده روش. تا اینکه یه شب بعد از شام بهم گفت که ما چند ساله ازدواج کردیم ولی بچه ای نداریم، منم سنم کم کم بالاتر میره و دلم میخواد بچه داشته باشم، چطور بگم میخوام دوباره ازدواج کنم ولی توام باید رضایت بدی.
انگاری سطل آب یخ رو ریختن رو سرم، همینطوری نگاهش کردم. بهم نگاه نکرد و ادامه داد، طرف غریبه نیست میشناسیش، خانوم نظری. با هم دیگه هم دوست هستین، منم ازش خیلی خوشم میاد، تو کارخونه هم همیشه هوامو داره...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
#ایده #آشتی
سلام خانم های دلبر 💃💃
من و همسرم یک ساله عقد کردیم
یه روز وقتی اقایی باهم قهرکرد یه نصف روز طول کشید چون منم نمیخاستم کوتاه بیام اما دیدم ی خانم با سیاست ک عاشق شوهرشه باید غرورشو بذاره کنار و عقل و شعورشو به نمایش بزاره 😌
واسه همین رفتم بیرون چند تا گل گرفتم با یه جعبه شیرینی ... شروع کردم ازجلو در ورودی پذیرایی گل گذاشتم تا روی میز ... یه نامه خوشگلم نوشتم اقای محترم شما قهری خانومت عاشقت داره توتب ندیدنت میسوزه بگرد پیداش کن ، بعد قربونش برو😁
نامه روگذاشتم ی جایی ک ببینه
خودم رفتم توی حموم قائم شدم... اقایی اومد اولش هنگ کرده بود 😳 بعدش رفت طرف میز... نامه رو دید شروع کرد قهقه زدن 😂😂
گفت کجایی فسقلی ....
منم بهش اس دادم خودت پیدام کن... خلاصه اقایی شروع کرد به گشتن و یهو در حموم رو بازکرد منو کشف کرد😂😂 البته ی جیغ زدم سکته کرد
گفت الهی من فدای خانم خل وچلم بشم ک عاشق همین خل بازیاش شدم😂😂😂
بعدشم بردتم بیرون هم واسم کادو خرید هم یه شام دونفره مهمونم کرد ... منم بهش گفتم ازین به بعد هرکی قهر کنه باید واسه اون یکی کادو بخره حالا هر چی....
از اونجاییم ک همیشه من زود اشتی میکنم حقمه ، ازت میگیرم 💪💪
ولی اقایی الان دوماهه قهرنکرده میگه مگه مریضم قهرکنم خرج بتراشی 😂😂
ببخشید خیلی حرف زدم این ایده های نابو ازتوی کانال استفاده کردم
زندگیاتون بروقف مراد دلاتون شاد و عشقاتون مستدام😍😍❤❤
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ا همسرم امروز صبح بیدارم کرد گفت میرم سرکار خداحافظ... بهش گفتم وقتی هستی آرامش خاصی دارم .. گفت آره منم همینطور ..بخاطره همین ۱۰ دقیقه زودتر بلندمیشم دست وصورتمو می پوشم لباسامو میشورم تا بیشتر پیشت باشم ( منظورش این بود دستو صورتمو می شورم و لباسامو میپوشم ) برعکس گفت منو میگی غش کردماااااا خودشم فهمیدی چه سوتی داد کلی خندید بلند شد رفت
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه همسایه ای داریم یه مادر پیر و خیلی ساده داره که خداااای سوتی دادنه و گاها از سوتیاش تعریف میکنه ما روده بر میشیم از خنده! خلاصه میگه با مامانم که داشتیم دوتایی میرفتیم مکه تو هواپیما نشسته بودیم مامانم گفت تا فلان جا چقدر راهه منم نمیدونم گفتم انگار سه ساعت این یه جیغ و دادی کرد که واسه خاطر سه ساعت راه منو سوار تیاره کردی؟!!! میگه داد میزد آقا نگه دارررر پیاده شیم!!! میگه آبرومو برد تو هواپیما!🤣🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه عروسی:
سلام دخترم 18سالمه
دوسال پیش در اثر تصادف مامانمو از دست دادم😢نامزد بودم اونموقع بابای نامزذم گیر داده بود الا و بلا باید عروسمونو ببریم خونمون(ینی هر وقت صلاح دیدیم عروسی میگیریم) همه چی بهم ریخته بود که با بابامم دعوا کردن و گفتن طلاق بگیرن این دوتا 😳
داشتن از در میرفتن بیرون که من بی حال شدم گفتم میرم نامزدمو ببینم
اقا من دوتا دمپایی که اصلا شبیه هم نبودنو پوشیدم رفتم ببینمش یهو منو دید خوشحال شد سرمامانش داد زد برو عقب ماشین بشین🤣(ینی قیافه مادرشوهر جان دیدن داشت اون لحظه)
خدا روز بد نشونتون نده منو سوار ماشین کرد درم بست که منو ببره از اونورم بابامو نمیزاشتن بیاد بیرون
بگذریم ... تو راه اومدن دنبالم دوباره تو خیابون دعوا شد 😭من مونده بودم با دمپاییام هی سوار این ماشین میشدم و اون ماشین میشدم
و نامزدم بالاخره منو اورد خونشون
4ماه همینجوری موندیم که عموش اینا(عموی نامزدم) اومدن کفتن عروسی بگیرین تموم شه دیگه منم خیلی ناراحت شدم البته چون مامانم فوت کرده بود میخواستن برام عروسی بگیرن😢😢😢
عروسی گرفته شد واسه بابام اینا عین غریبه ها کارت دعوت فرستادن (ما فامیل نزدیک بودیم) شب عروسیم بابام نیومد خیلی ناراحت شدم فقط یکی از داداشامو به زور اورده بودن😭اون روز به خودم قول دادم هیچوقت پدرشوهرمو نمیبخشم و باعث و بانی اونایی که این بلاها سرم اومد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داشتم مسواک میزدم و از اونجاییکه تو سرویس بهداشتی مسواک نمیزنم اومدم بیرون چشمم افتاد به فرچه واکسی کفش ،، گفتم تا فرچه، تازه واکسیه، یه فرچه به کفشم بکشم، مسواک تو دست راستم بود ، دادمش دست چپم و بی هوا فرچه واکسی رو کردم تو دهنم🤮🤢🤢🥴 اه اه اه جدا از اینکه دندونها و لبم سیاه شد چه مزه ی گندی هم میده🤮🤮🤮🤮🤢
حالا دهنمو با چی بشورم 😝
همینجوری 😬 رفتم تو دستشویی با صابون مایع لب و دندونهامو شستم 😓🤮
الهی شکر هیچکس خونه نیست برام سوژه کنن بخندن .. ولی شما بخندین😁😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام به خانومای کانال 🌹
منم میخاستم تجربه خودمو از زندگی مشترکم بگم.
ما ۸ ماهه عروسی کردیم. همه چیز خوب بود. تا این که مشکلات یه ذره همسرم رو اذیت کرد. از سر کار که میومد عصبی بود. تو روحیه ی منم اثر میذاشت.
با هم میجنگیدیم...همین جنگیدنا باعث شد من عادت کنم به غر زدن...به قهههر کردن...به دعواهایه بد....سرش داد میزدم که چرا به من توجه نمیکنی 😡
من تنهام...خستم...حوصلم سر رفته...بریم مسافرتو...به خانوادش گیر میدادم...حتی به غذا خوردنش...😔😔😔
اونم تحمل میکرد..۱۰سال از من بزرگتره و خیلی صبور تر...اخرش اون میومد سراغم که آشتی کنیم...ما عاشق همیم ولی این بحث کردنا رو رابطمون اثر داشت 😔
با کانالتون اشنا شدم ، از #ایده_متن و #نامه استفاده کردم..شده بودم یه دختره مغروره غرغرویه ضعیف ؛ که این کارا و این ابرازه علاقه ازش بعیده...اخلاقام جوری شده بود که خودم خسته میشدم از کارام 😫
اما نوشتنه جمله های کوچولو جواب داد 😍 حتی همین نوشته های کوچیک دل شوهرمو گرم کرد ❤️ دل خودمم همینطور.
تصمیم گرفتم تموم کنم رفتارامو.به خاطره خودم و زندگیم و شوهرم عوض بشم.
تا اون عوض نشده.تا دیر نشده... چشمامو رو خیلی چیزا ببندمو به جاش قشنگیه چیزای خوبو ببینم...دیگه قهرام کمتر شده..سعی میکنم به شوهرم گیرای مسخره ندم..اصلا یه مدت راحتش گذاشتم...شرایطمون خیلی بهتر شده خودمم راحت ترم..آرومترم
ایشالا که کسی مثه من نباشه..اگرم هست زود خودشو اصلاح کنه..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
رفیقم با موتور تصادف میکنه...طرف مقابل هم موتوری بود..اشتباه هم از طرف مقابل بود که خلاف جهت میومده
بعدش این رفیقم بدجور آسیب میبینه میره کماه ،اما طرف مقابل هیچیش نمیشه،وقتی میفهمه که رفیقم رفته تو کما سکته قلبی میکنه و در جا فوت میکنه
در حالیکه رفیقم بعد دو ماه از کما زنده بیرون اومد...زندگی اینه..همینقدر پیشبینی نشده...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•