✍ حکایتی بسیار زیبا و پندآموز
🌸"همیشه کاری کنیم که
بعدها افسوس نخوریم"🌸
ماهیتابه حاوی صبحانهای که سفارش
داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و
داشتم اولین لقمههای صبحانه رو سر صبر
میجویدم و قورت میدادم.
پیرمرد وارد قهوهخانه شد و رو به عباس
کرد و گفت:
خونه اجارهای چی دارید؟
عباس نگاهی بهش کرد و گفت:
اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور
املاکی دو تا کوچه آنورتره.
پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟
گفت: صبحانه و ناهار و چای
پیرمرد گفت: یک چای به من بده.
عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت:
صاحبش نیست، برو بعدا بیا!
از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد
که دچار آلزایمر است.
صداش کردم پیش خودم و گفتم
بیا بشین اینجا پدر جان.
اومد نشست کنارم و گفت: سلام.
به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام
دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه
میخوری؟
گفت: آره میخورم.
به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده
بیاره.
با پیرمرد مشغول صحبت شدم.
از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت
چیه بگیر تا خونهات کجاست و کدام محله
میشینید؟
میگفت: دنبال خونه اجارهای می گردم
برای رفیقم، صاحبخونه جوابش کرده.
گفتم: رفیقت الان کجاست؟
نمیدونست.
اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.!
عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت
روی میز و رفت.
به پیرمرد گفتم: بخور سرد نشه.
صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش
عباس. گفتم: چرا ناراحت شدی؟!
گفت: تو الان این آدم رو مهمان کردی و
این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و
صبحانه طلب کنه.!
گفتم: خاک بر سرت.
این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون
یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا
چی خورده یا نخورده.!
در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه
خواست بهش بده از حسابمون کم کن...
شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین.
برگشتم سمت پیرمرد و گفتم:
حاجی چیزی لازم نداری؟
گفت: چای میخوام.
اشک چشمانم رو تار کرده بود.
یاد پدر افتادم که همیشه میرفتیم
شهسوار و چای بهاره سفارش میداد
عاشق چای بهاره بود.
به عباس گفتم:
یک چای بهاره براش بیاره.
نشستم به نگاه کردن پیرمرد.
پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم.
پدری که دیگه ندارمش...
بهش گفتم: خونهتون رو بلدی؟
گفت: همین دور و برهاست.!
ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم.
خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش
بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد.
بهش داستان رو گفتم و گفت؛
سریع خودش رو میرسونه.
نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از
خونه و زندگیش خیلی دور شده بود.
یاد اون شبی افتادم که تهران رو در
جستجوی پدر زیر و رو کردیم...
ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه
کوچه ها رو زیر و رو کرده بود.!
یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که
داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی
که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به
اونجا تحویل بگیرم.
یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه
من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت:
ببخشید اذیت کردم.
یاد آخرین کله پاچهای افتادم که همون
صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز
مربوطه با هم خوردیم.
یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و
هیچ چیز یادش نبود.!
نه غذا میخواست و نه آب، یاد شبهای
خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به
پدر نگاه میکردم.
یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کمکم
باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده
کنیم...
پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی
کردم.
تا یکساعت تمام بغضهای این سالها
اشک شدند و از چشم من باریدند.
اشکی که بر سر مزار پدر نریختم.
من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت
این سالها که بغضم رو فرو خوردم،
بدهکارم...!
"آلزایمر"
تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره."
* در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمر
هستند، صبور و باشید و مهربان...
اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش
میکنند اما شما این اشخاص رو هرگز
فراموش نخواهید کرد! *
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن و زندگی⛔️
اگر شوهر به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند یا مدام بداخلاقی میکند و محبتی به همسرش ندارد و بی حوصله یا خسیس شده این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد ، شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
انقدر این دعا قویه که یه روزه اثرشو میبینید😳👆
☘☘☘☘☘
✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
نذر🪔
همسایهها به مادرم می گفتند،
ننه قیصرِ عباس؛
قیصر برادر بزرگترم بود که چند سال پیش
عمرش رو داد به شما
یک سال بعد هم پدرِ سکته زده ، دوباره از
غصه سکته کرد و مرد و ننه قیصر موند و
عباس ناخلفش کهِ فارغ از مسئولیت
همیشه دنبال عیش و نوش بود.
به ناچار روز میرفتم حجره و شب ها
عشرتکده اشرف و پاتیل برمی گشتم خونه
غیر شب جمعه و خود جمعه ها که
همیشه مهمون داشتیم .
معمولا شب جمعه ها همه خیرات میدن
اما ننه غذا می پخت برای شعبون و چند تا
خونه نشون کرده دیگه؛ و میداد به من که
ببرم، سفارش هم می کرد
- ننه جون یه وقت نگی فاتحه ست بگو نذره
اونا خودشون هم خدا بیامرز میگن هم
فاتحه می فرستند من که به این چیزا
اعتقادی نداشتم یه بار به شوخی گفتم،
- ننه این وسط چی به ما می ماسه؟
عاشقانه یه نگاهی به قد و بالای من
انداخت و گفت می بینی حالا چی
می ماسه!!
یه چهارشنبه آخر شب که مست بودم تو
گذر به پست حسن حلیمی خوردم که
کیسه ایی هم دستش بود، پسر بدی نبود ؛
باهاش دمخور نبودم فقط گاهی به هم
تیکه می اومدیم.
مستانه بهش گفتم:
از ما بهترون این چیه دستت ؟
جواب داد: خرما خریدم فردا شب جمعه
خیرات بدم برا آقام فاتحه بخونن
- فاتحه چی می خونن؟
- فاتحه همونه که تو بلد نیستی
- درسته حالا بگو ببینم معنیش چیه جون
تو حوصله عربی ندارم
معنیش رو که گفت جواب دادم این که
حرفی یا دعایی برای اموات نزده ، همش
واسه زنده هاست که تو هم اهلش نیستی
خرما رو یه جا بده شعبون که وضعش
خوب نیست آقا تو دعا کنه
با کنایه گفت: اون کوره رو به اندازه کافی
بعضیها که چشم به دختر خوشگلش دارند
می برن براش
- دخترش کیه؟
-یعنی تو نمی شناسی؟ آفاق همون که صد
تا خاطرخواه داره، و به هیشکی پا نداده
با این حرف انگار یکی یه چک زد تو گوشم
مستی از سرم پرید ، با عصبانیت حسن
حلیمی رو چسبوندم سینه دیوار و گفتم:
من تا حالا یه بارم ندیدمش ولی به اسم
عباس قسم یه بار دیگه پشت سر دختر
مردم غیبت کنی دندوناتو می ریزم تو
حلقت .
زد تخت سینم ولو شدم زمین حالِ بلند
شدن نداشتم یه نگاه حقیرانه بهم کرد
و گفت: هرری تو برو دهنتو آب بکش که
بوی گند میده و رفت....
غروب پنجشنبه که رسید به ننه که روی
تخت مشغول غذا ریختن بود با اخم گفتم:
- ننه من دیگه در خونه کسی نذری نمی برم،
مایه حرفه
- نمیشه مادر، یه قسمت از نذر اینه که تو
ببری وگرنه قبول نمیشه
روی دو زانو ایستادم و دستشو بوسیدم
- ننه تو رو روح داداش و آقا جون بگو نذرت
واسه چیه؟
اشک کنج چشمای معصومش جمع شد و با
گوشه چارقدش پاک کرد و جواب داد؛
- این نذر نیست یه عهده، وقتی قیصر و
آقات از دنیا رفتند عهد کردم تا زنده ام کاری
کنم که مردم از اونها به نیکی یاد کنند.
- خوب این وسط من چیکارم، بده یکی
دیگه ببره
- نمیشه، عهد کردم که خودت ببری و از
خدا خواستم که یه روز دلتو بلرزونه واهل بشی.
دوباره دو تا دستهاشو تند تند ماچ کردم و گفتم:
- الهی عباس فدات ننه من که رام رام توام
تو دعا کن زمین نلرزه ،
آخه تو کی شنیدی عباس شر شده یا به
ناموس کسی نیگا کرده که عرش خدا بلرزه.
فرق سرمو بوسید و گفت:
میدونم تو همیشه منو یاد جوونی های
آقات میندازی حالا پاشو اینا رو ببر
-- چشم ننه قیصر
خونه شعبون از همه دورتر بود و آخرین
منزل ، کلون درو که زدم مثه همیشه زود
نیومد . شعبون با اینکه چشم نداشت اما
قدم به قدم متر خونش رو حفظ بود و
خودشو تندی می رسوند دم در غذا رو
می گرفت و جلدی ظرفاشو پس می آورد.
یه خورده این پا اون پا کردم که یهو در وا
شد و یه دختر با چادر سفیدِ گل منگولی
دندون به دهن درو وا کرد
سرمو انداختم پائین و پرسیدم:
ببخشید شعبون خان خودش نیست؟
- آقام مریض شده مادرمم دستش بند بود.
یاد حرف حسن حلیمی افتادم و اینکه یه
نظر که حلاله سرمو بالا گرفتم که کاسه رو
بدم دستشو دراز کرد که بگیره چادرش وا
شد چشم به چشم شدیم در جا خشکم
زد ،قرص قمر، ابرو کمونی چشماش عین
شراب سرخوشم کرد زانو هام سست شد،
به تته پته افتادم
-- من عباس، نذر ننه همش ماسید
حالمو فهمید نتونست نخنده که چال لپشو نبینم
گفت: دیدمتون عباس آقا چند دفعه اومدم
حجرتون خرید توجه نکردید نجیب و سر
بزیر مثه داداش قیصرتون هستید
-- عیبی نداره با ننه قیصر عباس خدمت
برسم ، یعنی واسه عیادت؟
با چادر نیم رخشو پرده کشید و گفت نه
خوشحال میشم و رفت..
پشت به در شدم ، پهنای دو دستم رو
کشیدم رو صورتم و تو دل نجوا کردم
کجایی ننه که ببینی خدا دل عباستو لرزوند
و به عهد و نذرت رسیدی
⚡️پایان
✍مصطفی طهرانی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطره
دوران راهنمایی خیلی رمان میخوندم توی گوشی.. کسی هم خبر نداشت یعنی مامانم نمیدونست رمان میخونم و بدشم میومد🥲
خلاصه ی رمان داشتم میخوندم نصف شب، سرم زیر پتو کله تو گوشی🤳🛌
غرق رمان بودم که یهــــــــــــــــــو یکی پتو رو از سرم کشید 😱
با ترس گوشی انداختم اونور دیدم مامان خانوم بالا سرمه 😑یعنیی عزراییلووو اونموقع میدیدم کمتر میترسیدم ک مامان و بالا سرم دیدم😂😂😢
گفت چکار میکنی نصف شبی؟ 😠🤨
(( چی گفته باشم خوبههه؟ 😁😂))
.. یهو برگشتم گفتم: داشتم دعا میخوندم😢😂💔😂
ی نگاهی کرد بعد گفت فردا ب حسابت میرسم 😂😂
هیچی دیگه فرداش دوتایی انقدر خندیدیم یادش رفت دعوام کنه😂😎
البته بهش گفتم رمان میخوندم🥲😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطره
یک روز رفته بودیم با فامیل هامون باغ اونجا دستگاه واقعیت مجازی داشتن به من گفتن بذار روی چشمت و فلان و بیسار منم دختر شجاع شده بودم😍
دستگاه رو گذاشتم روی چشمم همین که فیلم رو گذاشتن همچین ترسیدم که همسر دختر خاله ام اومد جلو که بهم بگه نترس آروم باش جیغ نکش چنان خوابوندم تو گوشش که دیدم جمع تو سکوت فرو رفته دستگاه رو برداشتم آب شدم رفتم زیر زمین بیچاره همسر دختر خالم دستش به گونه اش بود منم رفتم تو افق محو شدم🚶♀️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💢 آیا میدانید کدام عمل اجر و پاداشش مشخص نشده است ؟!
۱ - العفو عن الناس
بخشيدن مردم : اجرش تعيين نشده
الله ميفرمايند : { فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ }
۲ - الصبر
صبر : اجرش تعيين نشده
الله ميفرمايند : { إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ}
۳ - الصيام
روزه : اجرش تعيين نشده
رسول الله (ص) ميفرمايند :
خداوند ميفرمايد: هر عمل بنی آدم دارای اجر تعيين شده است مگر روزه كه برای من است و من خودم اجرش را تعيين ميكنم
⚘و در روز قيامت صدا ميزنند :
كجايند كسانيكه اجرشان با خدا بود؟
و صبر كنندگان و روزه داران و كسانيكه بخشيدند بلند ميشوند.
پس بياد داشته باش : 👈 هم روزه بگير ، هم از صبر كنندگان باش و هم بخشش داشته باش.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز خوشمزگی ذرت مکزیکی🍋🌽🥣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خانمها_بدانند
"راههـای افـزایـش صمـمیـت با شـوهـر...!"
3⃣ تو بی عرضهای، فاتحه خواندن بر صمیمیت است.
🍃 تو بی عرضهای، یعنی #فرو_ریختن مرد. یعنی به دست خود خانه را خراب کردن. هر مفهوم مشابه "تو بی عرضهای" فاتحهای بر صمیمیت و عشق متقابل مرد است.
4⃣ شوهر خود را #حلال_مشکلات بدانید.
🍃 مشکلتان را به شوهرتان بگویید و از او بخواهید آن را حل کند. و تاکید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است.
5⃣ به مردان #اندرز ندهید.
🍃 مردان دوست دارند که مشکلات را به تنهایی حل کنند و اگر به شما چیزی نمیگویند یعنی به تنهایی قادر است موضوع را حل کند و در صورت لزوم با شما در میان میگذارند. با نصیحت نکردن زندگی خود را عاشقانه کنید.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سیاستهای_رفتاری
بعد از این که چند ماهی از شروع زندگی مشترک بگذرد، دکمه قرمز همسرمان را پیدا می کنیم و می فهمیم که با کدام دکمه عصبانی، با کدام دکمه بی حوصله و با کدام دکمه ناراحت می شود.
استفاده از دکمه های قرمز برای باج گیری، انتقام، تنبیه، سرزنش، حال گیری و ... شما را وارد بازی قدرت می کند و بازی قدرت جایی شروع می شود که صمیمیت و در نتیجه شادی تمام می شود
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیموناد😋🍋
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همگی من اومدم با یه سوتی دیگه
گفتم که بابام و عموهام به درس علاقه ندارن حالا این سوتی مال عمومه
یه بار که معلم از عموم پرسیده عطر از چی ساخته شده گفته از نفت😐😂
یه بارم بهش گفته قرآن بخون استرس گرفته همون اول گفته بسم الله الرحمن الرحیم صدق الله العلی العظیم
خود عموم میگفت یه بار معلممون از یکی از دوستام پرسیده ماهی ها چی میخورن گفته برنج و خورشت😂🤦♀
ترسوخانوم🙃❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطره، سوتی
یه بارم دوچرخه ثابت خریدیم 1 میلیون
مادرم اومده بود خونه دیده بود چرخ نداره فکر
کرده بود خراب شده 3 هزار تومن فروخته بودش
به نون خشکی
🙁😂😂 😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌱اگه شیشتون کدر شده و هر چه پاک میکنی بدتر میشه اگه یبار با کوکاکولا پاک کنی درست میشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خانومها_بخوانند
📢📢تذکر مهم
🔵خیلی از ماها سیاست های زنانه رو از صفر شروع کردیم،
🔹خیلی از خانوما غذا را با قابلمه میاوردن سر سفره،حالا جوری شدن که غذاهاشونو تزیین میکنه...
🔹خیلی از خانوما هیچوقت از شوهرش تعریف و تشکر نمیکردن چون فکر میکردن پررو میشه،حالا جوری شدن که نیاز به اقتدار شوهرش را ارضاء میکنن...
🔹خیلی از خانوما تو س.ک.س خیلی سرد بودن حالا کلی شیطنت های سک.سی تو رابطه شون دارن...
💙این ها خییییلی عالین
اماااااا......
❌مواظب باشید
که کارهای که انجام میدید حالت افراط پیدا نکنه...
🔵بعضی از خانوم ها متاسفانه از این ور بوم فاصله میگیرن و از اون ور بوم میفتن!!!
👈اصلا بعضی ها انقدر افراط میکنن که "فرصت" را از شوهرشون میگیرن
🔵مثلا انقدر هرروز صبح پیام صبح بخیر به شوهرش میده که اصلا به شوهرش فرصت نمیده که یه بار هم اون یه پیام واسش بفرسته
🔹یا هرررر روز غذاهاش تزئین های آنچنانی دارن
🔹یا تندتند کادو میخره واسه شوهرش
🔹یا هرثانیه قربون صدقه ی شوهرش میره
❌❌خانوم گلم مواظب باش
هرچیزی باید در حد تعادل باشه
کاری نکن که این اینکارا دل شوهرتو بزنن...
یا براش عادی بشن...
یا فرصت را از اون بگیرن...
🔵زن باید یه مدت پایه ی زندگیش را با محبت بدون چشم داشت شروع کنه 👈بعدش به شوهرش هم اجازه ی پارو زدن بده...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساندویچ ترکی🌯
مواد لازم :
سینه مرغ ۱ عدد🍖
روغن مایع
زیره سبز
ادویه هفت قلم
پاپریکا🫑
پیاز بنفش 🧅
جعفری خرد شده☘️
گوجه خرد شده
سماق
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⛔️اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است
پیش داوری مکن، خانوادهاش را مسخره
و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن...
👈چرا که نوح علیهالسلام با مشکل فرزند
و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور
به صفی الله بود.
⛔️کسی را که از قومش اخراج کردهاند
مسخره مکن و نگو بیارزش و بیجایگاه است
👈چرا که ابراهیم علیهالسلام را راندند
درحالیکه مشهور به خلیل الله بود.
⛔️زندان رفته و زندانی را مسخره مکن
👈چرا که يوسف علیهالسلام سالها زندان بود
در حالیکه مشهور به صدیق الله بود.
⛔️ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن
👈چرا که ايوب علیهالسلام بعد از غنا ، مفلس
و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور
به نبی الله بود.
⛔️شغل و حرفه دیگران را تمسخر مکن
👈چرا که لقمان علیهالسلام نجار، خیاط و چوپان
بود درحالیکه خداوند در قرآن مجید
به حکيم بودن او اذعان دارد.
⛔️کسی را که همه به او ناسزا میگویند
و از او به بدی یاد میکنند مسخره مکن
و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد.
👈چرا که به حضرت محمد(ص) ساحر ، مجنون
و دیوانه میگفتند در حالیکه حبیب خدا بود.
⛔️ پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم
بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم
قضاوت ممنوع !
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌱داخل جاروبرقی را با پارچه ای مرطوب تمیز کنید و در صورتی که داخل جاروبرقی بوی کپک میدهد حداقل 24 ساعت در آن را باز بگذارید تا بوی بد از بین برود ، همچنین می توانید از بوگیر استفاده کنید ، این بوگیرها به صورت بسته های کوچک در بازار موجودند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#همسرداری
مردی که همسر خود را با مادرش یا با عشق گذشتهاش مقایسه میکند باعث میشود همسرش احساس بیارزش بودن بکند.
مقایسه کردن، احساس حقارت به زن میدهد و فکر میکند مهمترین زن در زندگی همسرش نیست.
این اتفاق در بیشتر موارد زمانی روی میدهد که مرد دست پخت همسرش را با دست پخت مادرش و یا عادت یا رفتاری از همسرش را با ویژگیهای عشق گذشتهاش مقایسه میکند.
بیشتر این مقایسهها ممکن است بدون منظور باشند یا به علت عصبانیت گفته شوند، اما در هر صورت آسیبی که به زن وارد میکنند جدی است.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطره
امسال عید نوروز قسمت شد با ی تور مسافرتی رفتم شیراز جای همه دوستان خالی.
اتاقی که تو هتل بهم دادن با یه دختری بنام سحر هم اتاق شدم و رفیق شدیم👭
هتل فقط صبحونه میداد برای ناهار و شام باید خودمون ی فکری میکردیم. منو سحر یه شب رفتیم برای شام کلم پلوی شیرازی بخوریم😋 جای خوبی بود محیطش سنتی و غذاشم خوب بود. اخرش سحر ظرف یه بار مصرف خواست.
ظرفوکه اوردن، سحرگفت میخام بقیه غذامو ببرم تهران مامانم بخوره😊😊😊
من 😳😳😳 آقاهه😳😳😳😳
فکر کنید دو شب دیگه ما شیراز بودیم روز سوم از شیراز حرکت میکردیم با اتوبوس 14 ساعت راهه تا تهران. من که هنگموندم🧐
اقاهه گفت خب پس بزار بیشتر بریزم ظرفو پر کنم🥸
اینم گفت نع کافیه ممنون
حالا از اون اصرار از این انکار
شیرازیا خوبن مهمون نوازن ، این یه نمونشه🌸
من که فکر کردم سحر میخواد فردا ناهار همونو بخوره
ولی به همین برکت غذا رو آورد برای مادرش😍
منم تشویقش کردما😜بهش گفتم مامانها یه بار یه غذایی رو بخورن مثل همون رو میپزن🧕
گفت برای همین میخوام ببرم مامانم بخوره😍
خداروشکر تو اتوبوس یه یخچال کوچولو داشت
ولی من از غذای مونده خودم برای هیچکی نمیبرم. ازطرفی غذای مونده که دیگه اصلا🤦♀
خدا همه مادرها رو برای بچه هاشون نگه داره
#خاطره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سمبوسه مرغ متفاوت😍😋
نان لواش یا ترتیلا🫓
فیله مرغ پخته و ریش ریش🍖
شوید تازه خرد شده☘️
1 حبه سیر 🧄
سس مایونز 🥣
سس کچاپ🍅
پودر پاپریکا🫑
نمک و فلفل سیاه🧂
2 عدد تخم مرغ(اختیاری)🥚
روغن برای سرخ کردن
برای فیکس کردن لبه های نان از مخلوط آب و آرد استفاده کنید(رقیق باشد) یا تخم مرغ بزنید.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن و زندگی⛔️
اگر شوهر به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند یا مدام بداخلاقی میکند و محبتی به همسرش ندارد و بی حوصله یا خسیس شده این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد ، شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
انقدر این دعا قویه که یه روزه اثرشو میبینید😳👆
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
#خانومانه
#ﺧﻮﺩﺕ_ﺭﻭ_ﺩﺳﺖ_ﺑﺎﻻ_ﺑﮕﯿﺮ
✅ﮔﺎﻫﯽ ﺟﻠﻮﯼ #ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎیی ﻫﺎﺗﻮﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎیی ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﻦ
👈ﺍﮔه کسی ﺑﻬﺘﻮﻥ میگه ﭼﻘﺪﺭ ﻟﺒﺎﺳﺖ قشنگه ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ سلیقه ﺍﯼ ﻭ....
ﺣﺘﻤﺎ ﺑﯿﺎﯾﻦ واسه #ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ کنین و ﺑﮕﯿﻦ:"ﻓﻼﻧﻲ می ﮔﻔﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ سلیقه ﺍﯼ..."
😊ﯾﺎ ﻣﺜﻼ ﺍﺯ ﺧﻮبی ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺎﻥ #ﻣﺠﺮﺩیتون ﻫﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ ﺻﺤﺒﺖ کنین
ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺳﺘﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻩ،ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺑﻮﺩﯾﻦ،ﺍﮔﺮ ﺁﺷﭙﺰﯼ ﺗﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﻩ دیگه ﺍﯼ
✌️فکر ﮐﻨﯿﻦ که چه ﭼﯿﺰﺍیی ﺑﺮﺍﯼ #ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻩ،ﺍﺯ ﺧﻮبی ﻫﺎتون که ﺩﺭ ﺯمینه ﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼقه ﯼ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ کنید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوت و فن ژله رولی🍮😋
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
● ساخت مسجد با قدمت ۴۰۰ سال با یک حبه انگور
حاج آقای قرائتی نقل میکند:
روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود، گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد، برایتان تعریف کنم:
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگوید لطفا انگور را بیاور تا دورِهم با بچه ها انگور بخوریم.
همسرش باخنده میگوید:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوشمزه و شیرین بود...!
مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید..؟!
زن لبخند دیگری میزند و میگوید: بله تمامش را.
مرد ناراحت شده میگوید:
یک من (سه کیلو) انگور خریدم یک حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید؟! الان هم داری میخندی جالب است..!
خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...
همسرش که از رفتارش شرمنده شده بود او را صدا میزند، ولی هیچ جوابی نمی شنود..
مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته...
به او میگوید:
یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآن را نقدا خریداری میکند، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند و میگوید:
بی زحمت همراه من بیایید؛ او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید:
میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید..
معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت مسجد میکند...
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.
همسرش به او میگوید:
کجا رفتی مرد...؟! چرا بی جواب چرا بی خبر؟!
مرد در جواب همسرش میگوید:
هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش میگوید چطور؟ مگر چه شده؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کملطفی کردیم معذرت میخواهم...
مرد با ناراحتی میگوید:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست.. جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟!؟
وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....
امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،
۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت..
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•