eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنج رو اینطوری رنگی رنگی و خوشرنگ درست کن😋 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چرا باید شوخ طبع باشیم و نشاطمان را حفظ کنیم؟ زن‌ها قلب خانه‌اند؛ زن‌ها اگر شاد باشند قلب خانه می‌تپد. زن‌ها اگر موهایشان را شکل دهند، اگر صورتشان را آرایش کنند، اگر لباس‌های شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می‌کند. زن‌ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند، بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می‌دهند. اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد، اگر ذره‌ای بی‌حوصله و ناامید به نظر برسد؛ تمام اهل خانه را به غم کشیده است. آری زن بودن دشوار است؛ زنان ارمغان‌آور شادی، گذشت و خنده‌اند. یادمان نرود قلب خانه باید بتپد آقای محترم مواظب قلب خانه‌ات •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر توت فرنگی خوشگل🍓🍥 ژله توت فرنگی : ۱ بسته آب جوش : ۱ لیوان خامه صبحانه : ۱ بسته پودر قند : نصف لیوان شیر : نصف لیوان رنگ خوراکی قرمز : چند قطره •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆بدعت‌های بزرگ 🍁به امر حجاج، حاکم خون خوار بنی امیّه، دختر اسماء بن خارجه، بزرگ خاندان بنی فزاره و دختر سعید بن قیس همدانی (از یاران علی علیه السلام) را به زور به عبدالله هانی که از مقربین دربار او بود، تزویج کردند. 🍁پس از تزویج حجاج گفت: دختر بزرگ فزاره و سعید همدان را برای تو فرستادم و این شأن بزرگی برای تو خواهد بود. 🍁عبدالله هانی گفت: ای امیر! ما را از وصلت ایشان افتخاری نخواهد بود، زیرا که ما را مناقبی هست که هیچ عربی ندارد!! 🍁حجاج گفت: آن مناقب چیست؟ عبدالله هانی گفت: 🍁در مجالس ما هرگز سخن نکوهیده، در حق عبدالملک بن مروان خلیفه به زبان نرفته است. زنان ما بر خود لازم کردند که اگر حسین علیه السلام کشته شود، هر یک ده شتر نحر کنند و گوشت آن را در راه خدا بدهند؛ چون حسین علیه السلام کشته شد به نذر خود وفا کردند!! بر هیچ یک از ما لعن و شتم علی بن ابی طالب علیه السلام را عرضه ندادند، مگر آن که لعن او کردیم؛ و بر فرزندان او و مادر فرزندان او لعن کردیم!! جمال دل آرا و اندام زیبا برای ماست که هیچ عربی ندارد. 🍁حجاج خندید و گفت: این سخن آخر را قبول ندارم که دروغ است، چرا که حجاج سری بزرگ و چشم کوچک و قامتی کوتاه و منظری وحشتناک داشت. 📚کیفر کردار، ج 1، ص 256 ناسخ التواریخ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با مامانم داشتیم در مورد پسرا و مزاحمت شون حرف میزدیم من گفتم مامان من هیچ جوره سمت پسرا نمیرم اصلا با پسر جماعت هماهنگ نمیشم 😐مامانم گفت به هر حال سعی کن سمتشون نری منم گفتم نه مادر من بادی نیستم به این بیدا بلرزم 😎و بد خودمو خفن و چهره خاص گرفتم 😏 مامانمم گفت اون بیده باد نیست 🥶گفتم حالا همون 😂❤️ و سوتی دیگر از مادرگرامم: یه بار دَمی قرمز درست کردم نمک خیلی زیاد زدم اندازش از دستم در رفت حسابی🧂شور شد میخواستم سفره پهن کنم خطاب به شوهرم گفتم اونقدر از کسایی که از غذام ایراد میگیرن بدم میاد شوهرمم هیچی نگفت خورد 🥥😂🥸 به هر حال پیشگیری بهتر از درمان است😜 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
حالا که خوب نگاه می‌کنم می‌بینم من آدم خوشبختی بوده‌ام، بسیار خوشبخت. من بدون در نظر گرفتن نظرات آدم‌‌های دیگر، کارهایی که دوست داشته‌ام را کرده‌ام و مسیرهایی که می‌خواسته‌ام را رفته‌ام. من جوری زیسته‌ام که خودم دوست داشته‌ام و بیرون زده ام از تمام قاب‌ها... من از روزی که یادم هست به تمام اجبارها پشت کرده ام و خط باطل کشیده‌ام روی تمام حصارها. من از روزی که یادم هست، سرکش و گستاخ بوده‌ام در مقابل کسانی که می‌خواسته‌اند طرز فکر و نقطه‌ی امن خودشان را به من تحمیل کنند. من از روزی که یادم هست، در حال عبور بوده‌ام، از مکان‌ها، محدودیت‌ها، آدم‌ها... از روزی که یادم هست تلاش کرده‌ ام؛ برای بهتر زیستن، بهتر بودن، بهتر شدن... من همیشه در تکاپو بوده‌ ام برای رسیدن به آرزوهایی که محال می‌ پنداشته‌ام و در حال گریز بوده‌ام از کسانی که دغدغه‌شان چیدن بال‌های خیالی پرواز من بوده. من آدم های خوب زیادی را شناخته‌ام و آدم‌های خوب زیادی را دوست داشته‌ام. من از آجر رنج‌ هایم پله ساخته‌ ام و با ساده‌ ترین اتفاقات و جزئیات، دلخوشی‌های کوچک و امنی پس‌انداز کرده‌ام برای خودم. من تلاش کرده‌ام کسی باشم که بعد از من بگویند؛ هیچ چیز حریفِ این آدم نشد، که شکست‌ناپذیرترین بود و خوشبخت‌ ترین! من از روزی که یادم هست؛ خوشبختم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به همسرتون بگید: "نمیتونم بهت فکر نکنم" این جمله مخصوصا وقتی همسرتون ازتون دوره بسیار موثر این جمله ی کوچولو غوغا به پا میکنه و بهش میفهمونه که چقدر دلتنگش هستیم لازم نیست دائم بهش بگید « دلم برات تنگ شده» تا بهش بفهمونید، همین یه خط همه چیزها را درست میکنه. حالا یه چیزه دیگه میگم، میخواید قند تو دلش آب کنید یه پیامک بزنید و بنویسید...: « آخه تو با من چه کردی؟؟ نمیتونم بهت فکر نکنم » •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🉐رفتارهای زناشویی در سفر 🔸هرگز هرگز هرگز در یک سفر خانوادگی با همسرمون بحث نکنیم فرقی نمیکنه تقصیر کی باشه و یا حتی مشکل چی باشه چون اون مسافرت تلخ میشه ومخصوصا اگه سفر دسته جمعی رفته باشیم بقیه دید بدی نسبت به این بحث که شاید عادی هم باشه پیدا میکنن و تا ساعتها و یا حتی روزها هر برخوردی از اون دو نفر را یه جور دیگه تعبیر میکنن و بدتر از همه اینکه شخصیت هر دو خرد میشه 🔹سفر زمان خوبی واسه بحث وجدل نیست اگه هم احیانا بحثی پیش اومد اون رو کش ندیم لااقل 🔸با همسرمون با احترام رفتار کنیم گذاشتن یه جان ادامه اسم همسر معجزه میکنه 🔹اگر فرزند یا فرزندانی داریم در موقع سفر حتما حتما حتما مسئولیت نگهداریشون رو تقسیم کنیم. 🔸برای خرج کردن و ناهار و شام یا حتی برای خریدن سوغاتی اندازه جیبمون خرج کنیم 🔹مرد هوای زن و زن هوای مرد رو داشته باشه چیزهای کوچیکی مثل مرتب کردن تخت، آماده کردن لباس، منتظر موندن برای اینکه با هم بریم بیرون، لبخندهای عاشقانه و ... 🔸وقتی دسته جمعی میریم مسافرت لزومی نداره که همش با بقیه باشیم ولی اطلاع رسانی بهشون راجع به برنامه هامون خیلی مهمه .•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه از تمیز کردن ساندویچ ساز خسته شدی این آموزش رو ببین❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺 🔆فتح المبین 🌾محی‌الدین عربی گوید: در سال 591 قمری در شهر فارس بودم و لشکر اسلام برای جنگ با دشمنان به اندلس رهسپار شده بود. مردی از مردان الهی را دیدم و از او درباره‌ی این جنگ بزرگ اسلام و کفار پرسش کردم. فرمود: «خدا در قرآن برای پیروزی این جنگ به پیامبرش وعده داده است که فرمود: 🌾«اِنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبیناً؛ برای تو پیروزی آشکار خواهیم ساخت.»* موضع بشارت فتحاً مبیناً بدون تکرار الف به ابجد 591 می‌شود. پس به اُندلس رفتم تا این‌که خداوند، لشکر مسلمین را نصرت داد و شهرهای بسیاری فتح شد. 📚فتوحات مکیه، ج 4، ص 220 -هزار و یک حکایت قرآنی، ص 234 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیتزای سیب زمینی 😋🍕 کالباس فلفل دلمه قارچ پنیر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
** 🍃🍃🍃🍃🍃🌾 ❤️ همه چیز در جزئیات خلاصه می‌شود🔻 اگر همسر شما یك روزهایی به دلیل شرایط كاری‌اش بداخلاق و نا آرام می شود، اگر خیلی صبح‌ها برای شما چای می ریزد اما یك روز صبح با عصبانیت در را به هم می‌كوبد. این دلیل نمی‌شود كه بگویید همسر من هیچ‌وقت من را درك نمی‌كند. نكات مثبت را همیشه در یادتان نگه دارید، این باعث می‌‌شود كه عصبانیت شما قابل كنترل شود. اگر گاهی خلق و خوی او با توجه به شرایطی كه خارج از فضای خانه دارد تغییر می‌كند،‌ شما هم راه بیایید. از او تعریف كنید. به او بگویید كه چقدر از با او بودن لذت می برید و خوشحال هستید. گاهی لازم است كه حتی كوچك‌ترین مهارتش را بزرگ كنید و بگویید كه عزیزم تو در این كار بهترین هستی. به جزئیات رابطه‌تان دقت كنید و همه چیز را یك وظیفه ندانید. این مسائل صمیمیت رابطه را بیشتر و تنش‌ها را كمتر می‌كند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋 🔆نامه امام زمان (عج ) چهارمين نايب امام عصر در سال (329) از دنيا رحلت نمود. (امام ) پيش از غيبت كبرى نامه اى به او نوشت كه مضمون آن چنين است : اى على بن محمد سمرى ! خداوند در مصيبت وفات تو پاداش بزرگ به برادرانت عطا كند. تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت . كارهايت را سامان بده و جانشينى براى خودت تعيين نكن ! زمان غيبت كبرى فرا رسيده است . تا خداوند اذن ندهد و زمان طولانى نگذرد و دلها قساوت نگيرد و زمين از ظلم و ستم پر نشود، من ظهور نخواهم كرد. افرادى نزد شيعيان من ، مدعى مشاهده من خواهند شد. آگاه باشيد هركس ‍ پيش از خروج ((سفيانى )) و ((صيحه آسمانى )) چنين ادعاى كند دروغگو و افتراء زننده است . و هيچ حركت و نيروى جز به اراده خداوند بزرگ نيست . على بن محمد سمرى اين نامه را شش روز پيش از وفات به شيعيان نشان داد و چشم از جهان فرو بست و از آن زمان غيبت كبرى شروع شد. 84- خروج شخصى بنام سفيانى و صداى آسمانى از علامتهاى هستند كه نزديك ظهور امام رخ خواهد داد. 85- منظور امام كسانى است كه مدعى مشاهده و نيابت از ناحيه حضرت هستند. زيرا بسيارى از بزرگان بحضور امام عج رسيده و مشكلاتشان را بوسيله ايشان حل كرده اند. 📚بحار: ج 51، ص 361. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده فرم دادن به شمع های ساده❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
که روی اعصاب زنان هستند ؟! ۱. مردانی که با کار خود ازدواج کرده اند‌. ۲. مردانی که به مادرشان وابسته اند. ۳. مردان چشم چران و تنوع طلب ۴. مردانی که به ظاهر و نظافت شخصی خود اهمیت نمی دهند. ۵. مردانی که عشق و علاقه شان را نشان نمی دهند. ۶. مردانی که برای رابطه شان وقت نمی گذارند. ۷. مردانی که شما را با دختر قبلی زندگیشان مدام مقایسه می کنند. ۸. مردانی که بدون هدف و برنامه هستند و استقلال مالی ندارند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اگر چسب قطره‌ای به انگشتتون چسبید با پاشیدن مقداری نمک روش، فوری چسب حل میشه و از دستتون جدا میشه ! بفرستید برای دوستاتون بدون شک به کارشون میاد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
املت بادمجان🍆 بادمجان🍆 پیاز🧅 روغن گوجه رنده شده🍅 نمک،فلفل،زردچوبه🧂 فلفل دلمه🫑 تخم مرغ🥚 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به ادمین جان و همه اعضای محترم کانال بعد از خوندن خاطره دوستمون که گفتن مادر شوهر مامانش از قورباغه میترسیده یه خاطره یادم اومد گفتم بگم شما هم بخندید😁 چند سال پیش که بچه هام کوچیک بودن با داداشم و بچه هاش رفتیم پارک،،،توی اون پارک یه حوض بزرگ بود و اطرافش قورباغه بود،،پسرای ما هم رفتن چند تا قورباغه گرفتن و شروع کردن بازی کردن یه مرتبه به سرمون زد بریم روی تخته پرش و یه کم بزرگ و کوچیک با هم بپریم رفتیم و دیدیم چند تا آقا و خانم و بچه دارن پرش بازی میکنند،گفتیم صبر کنیم بازیشان تموم شه بعد بریم،، یه مرتبه دیدیم همشون دارن مثل چی فریاد میزنند و کمک میخوان،،هرچی نگاه میکردیم تا چند دقیقه نمی دونستیم چی شده یه مرتبه من دیدم بچه های شیطون ما قورباغه ها را انداختن روی تخته پرش و قورباغه ها دارن همزمان با اون خانم و آقا و بچه ها پرش بازی میکنند😂🤣😁😂🤣 جاتون خالی. نمی دونستیم بخندیم یا کمک کنیم آخه بد بختا خییلی ترسیده بودن ولی هیچ راه فراری نداشتن، بعد از اینکه هرکسی به یه طریقی خودشو نجات داد دیدیم قورباغه ها له و لورده شدن😁😂😁🤣 بچه های ما فکر نمیکردند اونا بترسند،،آخه ما نمی ترسیم فقط میخواستن قورباغه ها شون بازی کنند🤪😜🙃 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه خاطره دیگه هم برای سال 96هستش که عروسی پسرعموم بود ومنم دراوایل نوجوانی😎بودم. یه ساعت مونده بود به وقت تالار وماهم داشتیم موهامونو درست میکردیم (خواهرم بلده) دیدیم ازاون ستجاق سیاها که برا شینیون ایناهم میزنن نداریم... اقا من گفتم من میرم میگیرم خیرسرم باکفشای مشکی پاشنه بلندم 👠👱‍♀با اعتمادبه نفس فراوون رفتم جلو در و ازکنار پسراینا گذشتم ☺️☺️☺️ورفتم سرکوچه از بقال بپرسم که اینورا کجاهس خرازی که برم بخرم(دقت کنید خرازی رو میخواستم بپرسم) اقا من رفتم داخل سوپری که پسر جوونی هم بود وباپسرعموهامم دوست صمیمی بود. همونایی که جلشون فیس وافاده میومدم😄. رفتم تووباصدای نازک وبا ناز گفتم ببخشید اقا اینجا سوپرمارکت کجاس؟ 😌🥰😇 پسره یه نگاه بهم کرد که مطمئن شه سالمم😹بعد درحالی که داشت زمینو گازمیزد گف خانم همینجاس😐🙂😂😂😂 منم که دیدم گاف دادم😩گفتم عه واااا ببخشید 😊(مث خانم شیرزاد) خرازی کجاس؟ ☺️ گف اونور خیابون😅 گفتم اهااا بعدش نفهمیدم اون مسیرو چطوری برگشتم 😱😂وبیخیال گیره شدم اومدم برا خواهرم تعریف کردم غش کرده بود ازخنده میگف حالا اون پسره که اسمش داوود بود بع پسرعموها میگه یکی ازدخترای فامیلتون یه تخته ش کمه😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
‌ ‌ آقایان جزییات رو نمیبینن، چون دید نزدیکشون بد است مثلا گل سر خانوم رو یا حتی مدل موهاشو پس خانوم اگر تغییری ایجاد کردی باید به مرد بگید 🔹مثلا بگید مبل روجابجا کردم 🔹بگید ابروهام رو اینجوری بر داشتم قشنگه 🔹مهمان میخاد براتوت بیاد اگر میخاین شوهرتون کمک حالتون باشه یک لیست تهیه کنیدو بهش بگید فلان کارهارو تو انجام بده (میوه بیار چایی بیار بشقابها رو بیار) اگر نخواهید مرد انجام نمیده چون جزییات رو نمیبینه 🔷مثلا خانوم گوجه فرنگی رو تبدیل به گل رز کرده گذاشته رو سالاد اگر به مرد نگیید (عزیزم این گل رز که گذاشتم رو سالاد قشنگه) گل رز گوجه ا ی رو میخوره و میگه چرا گوجه ها رو اینقدر درشت خرد کردی چون دید نزدیک مرد بد است •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیس پک🧋 بستنی ۵۰۰ گرم🍨 موز یک عدد🍌 گردو یک مشت شیر نصف استکان(قابل حذفه)🥛 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
لطفا❗️ ♻️اگر ضعفی در همسرتان میبینید سعی کنید به او کمک کنید تا این ضعف را از بین ببرد و از سرکوفت زدن و تهدید برای قوی تر نشان دادن خودتان به شدت دوری کنید چرا که این عمل نشانه ضعف شماست. ♻️مثلا اگه کارهای خونه مونده ...هی تو خونه راه نرید و بگید ..پس تو تو این خونه چیکار میکنی ...چرا اینجا اینجوریه ..چرا خونه نامرتبه ....چرا ظرفا نشسته اس ...چرا در اتاق بازه ...چرا چرا چرا ووووووووو وقتی شما کت خودت و از رو مبل برداری ....پوست تخمه ها رو جمع کنی ....کنترل و از زیر خلوار ها اشغال برداری ....خانومتون واز جا بلند میشه و بغیه اشو خودش انجام میده! اما ....... ⚠️اگه شما وسط اون بازار شام بشینی و همش غر بزنی خانوم از جاش بلند نمیشه که نمیشه البته این نظر منه ها؛ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تقریبا دوسال پیش ما شهرستان بودیم که خانواده داییم اومدن خونه مادربزرگم پسر داییم که یوی دو سالش بود گریه میکرد وارومم نمیشد مامانبزرگم از زنداییم پرسید چی شده چرا امیر همش میگه اوف شدم زنداییمم برگش گف هیچی ختنه اش کردیم برا اونه حالا بااین کاری ندارم ولی زنداییم اومد مای بیبی شو باز کنه من و چن تا از دختر خاله دختر دایی یام تو اتاق بودیم همین که زنداییم مای بیبی امیرو باز کرد یه فواره رفت تو صورت زنداییم 🤣🤣 زنداییمم همین جور مات بود نمی دونس چی کار کنه کل صورت زندایم خیس شده بود یه دفه به خودش اومد میخواست امیرو بزنه که بچه برگشت با زبون بچه گونش گفت خوب کردم توچرا بردی منو بریدی 🤣🤣🤣 حالا مامونده بودیم به حرفای این فسقل بچه بخندیم یا به صورت زندایم گریه کنیم الانم بعد چن سال وقتی تو عیدا ومراسما میادباهام روبوسی کنه یادش میوفتم یه بهونه پیدا میکنم باش روبوسی نکنم حالا قیافه ما😝😝😝 قیافه زنداییم 😲😲😲😧😧👹👹 قیافه فواره زننده که از کارش راضی بود😆😆😆😀😀😀 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 😉 ایده متن شیرین زبونی ایا میدانستید قلب یک انسان هرروز برای شما میتپد؟ ایا میدانستید یک نفر هرروز ب عشق شما از خواب بیدار میشود؟ ایا میدانستید یک نفر ب شدت شمارو دوست دارد؟ ایا میدانستید دلیل نفس کشیدن یک نفرید؟ ایا میدانستید اگر نفس نکشید(خدانکرده😰)یک نفر میمیرد؟ ایا میدانستید زندگی یک نفر خنده های شماست؟ ایا میدانستید همه امید یک نفرید؟ ایا میدانستید یک نفر فداتونه؟ ایا میدانستید یک نفر ب شدت قدر زحماتی ک براش میکشید رو میدونه؟ ایا میدانستید اون یک نفر منم؟☺️ از طرف خانمت ب اقای مهلبونش🙈 ✍ ایده های متن رو داخل سفره یا سینی پذیرایی ، روی آینه ، داخل کفش یا کیف و یا جیب همسر ، داخل یخچال و ... بزارید باورکنید لحظات باشکوه و معجزه اسایی از شور و شوق همسرتان همراه با انرژی فراوان دریافت میکنید😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•