eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
من وقتی دبیرستانی بودم،یه معلم داشتیم،خیلی سخت گیر بود،دبیر زیست بود فک کنم،امتحان اون دذسو داشتیم،سوار تاکسی شدیم با دوستم بودم،دوستم گفت فلانی این امتحانو چکار کنیم کلی هم بدو بیرا به معلمه گفت،منم گفتم من که طبق معمول تقلب میکنم معلمه هم داله نمیفهمه،دستامو تقلبامو نشونش دادم کلی هم به ریش معلمههه خندیدیم،کلی مسخرش کردیممممم،رسیدیم مدرسه گفتیم اقا پیاده میشیم،یه نفر جلو بود اونم پیاده شده،یهو هنگ کردیم،همون معلم جلو نشسته بود،مارو میبینی!!!!!!!مث گچ شده بودیممم،همه حرفارو شنید،یه نیشخند زد رفت داخل.... مدرسه😂😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 😔 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری ....👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85 چه صبری داری خدا😭👆
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر حرام ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی ⛱دفع اجنه و شیاطین از منزل با قران https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 ♦️همین الان عضو شو پیام بده 👆
🔴دعای وفاداری ، دعایی برای زن دوم نگرفتن همسر 🔴 فردی که نمیخواهد شوهرش همسر دوم اختیار کند و میخواهد که زندگی اش از دوام و استحکام بهتری برخوردار باشد، و مهر و محبت شوهرش هم نسبت به او بیشتر شود. اگر دعای شریفه ی زیر را با گلاب و زعفران در سه برگه نوشته، اولی را به همسر بنوشاند. برگه دوم را داخل بالش او بگذارد و برگه سوم را با خود همراه داشته باشد ،ان شاء الله به خواست خود خواهد رسید...👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 انقدر قویه این دعا که یک روزه اثرشو میبینید😳👆
روزي زنی خدمت عالمی رسيد و گفت: همسر من نماز نمي‌خواند. چه كار كنم؟ عالم گفت: درباره فضيلت‌هاي نماز برايش بگو، بگو كه چقدر نماز بر روح انسان تاثير مثبت دارد.....زن گفت: گفته‌ام، خيلي هم زياد، ولي بي‌فايده است....عالم گفت: وعده‌ خدا را در مورد بهشت و نعمت‌هاي آن برايش بازگو كن.....زن گفت: گفته‌ام! خيلي هم اغراق كرده‌ام. ولي بي‌فايده است....عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختي‌هايي كه در صورت نخواندن نماز به او وارد مي‌شود، برايش بگو...زن گفت: گفته‌ام، خيلي هم زياد، ولي باز هم بي‌فايده است!....عالم گفت پس راهکاری دارم که قطعا نتیجه میگیرید ،امشب که همسرت خواست بخوابد ،کمی نمک بردار و ....👇❌ https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db کسانی که مشکل بی نمازی در خانوادشون دارن حتما اجرا کنن 👆
پیرزن ۷۶۰ ساله که هنوز زنده است +عکس👇⛔️🔞 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
❤️عاشقای امام رضا وقتی میرن پابوس آقا برای کسب حاجت، آقا رو قسم میدن به جان جوادش (ع)❤️ الهی دعوت بشن به کاظمین🕌 روبه روی دو گنبد طلا🕌 قسم بدن موسی بن جعفر ع💚 و به جان امام رضاع❤️ شهادت جانسوز جواد ائمه علیه السلام تسلیت به محبین ایشان🖤🕊 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
💐🌼☘🌸 🌼🌺🍃 ☘🍃 🌸 ‌ ─═ঊঈ داستان کوتاه ঊঈ═─ 🤴پادشاهی برای انتخاب وزیری جوان، مسابقاتی را بین جوانان برگزار نمود؛ دو جوان به مرحله نهایی رسیدند؛ مسابقه آنان به این شکل بود پادشاه هر روز پنج نخ ماهیگیری به آنان میداد و آنها باید ده روز از دریاچه ماهی می‌گرفتند؛ کسی که در انتهای ده روز ماهی بیشتری میگرفت به عنوان برنده مسابقه انتخاب می‌شد. 👱‍♂جوان اول که بسیار پر انرژی و باهمت بود از همان ابتدا برای نخ‌ها قلاب تهیه و به آنان وصل نمود، سپس ساعتی را به دنبال طعمه برای قلاب‌ها می‌گذارنید و سر انجام قلاب‌هایی که ساخته بود را برای ماهیگیری به دریاچه می‌انداخت؛ او ‌اینگونه هر روز با هر قلاب چند ماهی می‌گرفت. 🐟🐠🐬🐡🐋🦈🐟 اما جوان دیگر پس از دریافت نخ‌ها، ساعتی به کلبه‌ای می‌رفت و بعد از آن به امور دیگر زندگی خود می‌پرداخت! روز نهم بود و کم‌کم همه به این نتیجه رسیده بودند که جوان اول برنده مسابقه می‌شود زیرا جوان دوم تا آن لحظه هیچ ماهی نگرفته ‌بود! جالب آنکه روز نهم، جوانِ دوم در شهر راه افتاد و‌ تمام مردم شهر را به ضیافت مهمانیِ فردا که روز آخر مسابقه بود با حضور جناب پادشاه دعوت نمود! روز پایانی مسابقه بود، جوان اول که آثار خوشحالی در چهره او‌ پیدا بود طبق معمول با نخ‌‌ها، قلاب ماهیگیری ساخت و‌ به سمت دریاچه رفت؛ 🧑‍🦱جوان دوم پس از ساعتی از کلبه بیرون آمد؛ همه شگفت زده شدند! او همراه خود تور ماهیگیری بیرون آورد! او ‌با نخ‌هایی که هر روز می‌گرفت تور ماهیگیری درست کرده بود! سپس به قسمتی از دریاچه رفت که رودخانه‌ای به آن وارد می‌شد و تور خود را به گونه‌ای جلو مسیر ورودی رودخانه بست که هیچ ماهیِ متوسط و بزرگی نمی‌توانست از آن عبور کند و ماهیان در تور او گرفتار می‌شدند. هر نیمساعت، تور جوان دوم مملو از ماهیان بزرگ می‌شد؛ در تور او در همان مرتبه اول به اندازه تمام ده روز جوان اول ماهی گرفتار شد!او‌ در پایان روز دهم چند هزار ماهی بزرگ صید کرده بود! 🐟🐠🐬🐡🐋🦈🐟 😲😲همه از هوش او شگفت زده شده بودند؛ چرا که طی این مدت، او نه تنها به کارهای روز مره خود هم پرداخته بود بلکه همه مردم و پادشاه را به ضیافت ماهیِ تازه دعوت کرده بود! پادشاه از ذکاوت او بسیار خوشحال شد به خصوص آنکه جوان تور را طوری بافته بود که فقط ماهیان بزرگ در آن گرفتار می‌شدند و ماهیان کوچک می‌توانستند از سوراخ‌های تور عبور کنند و‌ وارد دریاچه شوند تا در دریاچه رشد نمایند؛ همچنین از این مسئله خوشحال بود که جوان، بزرگ فکر کرده بود و ماهیان دریاچه را برای مردم قرار داده است. پادشاه او را به عنوان وزیر خود معرفی نمود و به او توصیه کرد از جوان دیگر در کارها کمک بگیرد. ‎‌‌‌‎‌‌‎ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به همه دوستان عزیزم یه ایده داشتم واسه خانوم های گلی ڪه مثل من تو دوران نامزدی به سر میبرن🥰❤ من برای هشدار زنگ خواب همسرم صدای ضبط شده خودم رو گذاشتم. با صدای خیلی آروم و یواش ، صدامو ضبط ڪردم. با این مضمون: « آقاییم! پاشو عزیزم. اقایی جوونم! پاشو دورت بگردم من الهی.» امروز صبح ڪه بیدار شده بود، ڪلی ذوق ڪرده بود. برام پیام داد: سلام عزیزم صبحت بخیر خوبی؟ واااای صداتو ضبط ڪرده بودی صبح فڪ ڪردم ڪنارمی. غافلگیر شدم زندگیم. روحیه گرفتم. مرسی.😍 ڪل روزم تحویلم گرفت و قربون صدقم میرفت😻🙈❤ پیشنهاد میڪنم شمام امتحان ڪنین 😁 و ممنونم از ڪانال بسیار خوبتون 😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مامان من معلم نهضت بوده میگه پیرزنا ازرودست هم تقلب میکردن یه روزامتحان گرفته بعد دیده یکی ازدانش اموزاش برگه نداره ولی یه نفردوتا برگه داره وقتی شمرده تعدادشون درست بوده نگو زنه که تقلب کرده اسم اونم تقلب کرده نوشته بالا برگش🤣😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چندین سال پیش محمدشهر كرج يه دفتر از كهريزك داره براي كمك كردن يه بار نزديك اونجا يه هزاري پيداكردم روزمين خواستم بندازم صدقه پشيمون شدم گفتم هميشه صدقه اينبار بدم اينجا به ثواب صاحب پول رفتم تو كلي احترام گذاشت ومنم قيافه خير به خودم گرفتم خوشحال از كارم گفتم براي صدقه وكمك اومدم يه فيش پرداخت برداشت يه راني باز كرد ريخت توليوان داد بهم گفت تاشما ميل كني مهروامضا ميشه خلاصه فيش وگذاشت جلومو گفت مبلغ وبنويسيد واينكه نقدنباشه كارت باشه بهتره منم كارتمو دادم وتوكاغذ نوشتم ده هزار ريال مرده همينكه چشمش به مبلغ افتاد گفت فكر كنم اشتباه شده گفتم نه هزارتومن درست نوشتم ديگه بااخم كارتو كشيد رمزودادم و كاغذو برداشت گفت هزار فيش نداره كلي توذىقم خورد بيچاره مطمئنم پشت سرم گفته كوفتت بشه دوتومن پول راني بود😁😁😁😁😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مامانم رفته بود آرايشگاه موهاشو رنگ كنه ميخواست دكلره كنه  دكلره خارجى و گرون ب موهاى مامانم نميسازه و ميسوزونه ولى دكلره ايرانى از اين بسته اى ميسازه به سرش  مامانم با بابام رفته بودن از داروخونه دكلره گرفته بودن بعد رفته بود آرايشگاه تو آرايشگاه پودر كم ميارن مامانم ب بابام اس ميده ك بخر منتها يه پيام داشته از قبل ك ناهار بيا خونه همشو پاك ميكنه هر كارى ميكنه ناهار پاك نميشه همونجورى اس ميده ك (ناهار دكلره بخر) بابام هم ميره دارخونه ميگه دكلره ناهار بدين اونم هرچى ميگرده پيدا نميكنه ميگه نداريم بابام ميگه صبح گرفتم دوباره ميگرده ميگه شايد تموم كرديم بابام زنگ ميزنه ب مامانم ميگه ندارن ك  اسمش چيه خلاصه بابام ميگيره و با عصبانيت ميده دست مامانم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
میگن ۶ سالم بوده  یه روز رفتم خونه ی عمم بودم که پرده خریده بود واسه خونشون و داشت نصبش میکرد یه آهنگ بندری هم گذاشته بود خیلی هم شاد بود . داشت جهیزیشو میچید بیچاره آقا من جیشم  میگیره خیلی خفن ولی چون عمم رو چهار پایه بودبهش نگفتم دسشویی دارم کم کم دیدم نمیتونم خودمو کنترل کنم هی شروع کردم به وول خوردن تو خودم ‌...خلاصه عمه سادمم فکر کرد خوشحالم دارم میرقصم بعد از رو چهار پایه قربون صدقم میرفت که عمه فدات شه انقد قشنگ میرقصی و این جور حرفا.. آقا چشمتون روز بد نبینه دیگه طاقتم تموم شده بوده و جیش بهم فشار اورده بود  یهو وسط قربون صدقه های عمم گفتم عمه جیش دارم نمیرقصم ... این عمه من با سرعت یوز پلنگ ایرانی طوری از چهار پایه اومد پایین که ببرتم دسشویی که مبادا رو فرشش جیش کنم ...داشت میدوید سمتم که ترسیدمم و یهوویی  من پی پی کردم روووو  فرشش اصلا من پی پی نداشتم من جیش داشتم نمیدونم هول شده بودم انگار تقصیر خودش بود من بچه بودم چه میفهمیدم هول شدم با اون سرعت دیده بودمش😂😂😂😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 یه شب تو رختخواب من یه حرفی به شوشو جونم زدم. ناراحت شد و پشتشو کرد بهم و خوابید. منم اگه دست شوهرم زیر سرم نباشه اذیت میشم. بخاطر همین با کلک و حالت خوابالو گفتم: وای! وقتی این طرف تختم خوابم نمیبره. رفتم اون ور تخت که شوهرم روش اونوری بود. وقتی رفتم اون طرف، خودش منو گرفت بغل و منم خودمو لوس کردم. گفتم فک نکنی بخاطر تو اومدم اینطرفا! اونور کنار پنجره سردم میشد و همون موقه ناراحتیش تموم شد. خندید و خوابیدیم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی ماه ها توی حال خودم نبودم... مدام از این روان شناس به اون یکی...کلی قرص و دوره ی درمان... خیلی خدا کمکم کرد که به سمتی کشیده نشدم و به خودکشی نرسید کارم... بعد از شیش ماه خونوادم با عموم صحبت کردن و منو فرستادن دبی پیش عموم کار کنم و روحیه م عوض بشه... شروع کردم از ۷ صبح به کار کردن تا ۱۰ شب...انقدر خودمو با کار غرق می کردم که حتی یادم میرفت غذا بخورم یا یکم به خودم برسم... ماه های اول سختم بود...چون طرف حسابامون همه زبان عربی و انگلیسی صحبت می کردن و منم تونستم توی یه سال خودمو با شرایط وفق بدم و زبان رو یاد بگیرم...دیگه کمتر به مریم فکر می کردم... بیشتر از دو سال گذشته بود ولی من هنوز آدم قبل نشده بودم... اونجا با کارمندای عموم سعی میکردم وقت بگذرونم..گاهی میرفتیم گردش و پیک نیک و ساحل و...خیلی سعی می کردن منو ساپورت کنن...ولی کلا خیلی اجازه نمی دادم وارد جزییات زندگیم بشن...چون کلا خیلی سخت اعتماد میکنم... حدود ۴ سال بود که دیگه توی دبی بودم و همزمان توی کارمم خیلی پیشرفت کردم و عموم جلسه با هتل های مختلفو به من می سپرد تا آپیدیت سیستم ها و تاسیساتشون دست ما باشه...به یه هتل که خیلی عموم اصرار داشت باهاشون قرارداد ببندم سر زدم... صاحبش نبود..خواهرزاده شو جای خودش گذاشته بود که اونم از هیچی سردرنمیاورد چون به تازگی انگار اومده بود دبی و به سختی ارتباط می گرفت...بعد از اون یه بار دیگه ام رفتم..بازم صاحب هتل نبود... توی اون تایم اومدم ایران دیدن خونوادم...اوناام برام خواستگاری جور کرده بودن ..ولی من اصلا به فکر ازدواج نبودم و دوباره بهم ریختم..خودشون متوجه شدن زیاده روی کردن...قرارو کنسل کردن و منم برگشتم دبی مجدد... دوباره شروع کردم به بستن قرار داد با هتل ها و باز نوبت هتلی رسید که قبلا سر زده بودم ولی صاحبش نبود... باز قرار شد برم اون هتل بی در و پیکر...رفتم و باز اون دختر خانوم به عنوان همه کاره اونجا بود...از ماه پیش گویا خیلی پیشرفت کرده بود و خوب نظارت میکرد به کارای هتل...ولی بازم درباره ی کار تخصصیه ما چیزی نمیدونست.. بهش گفتم خالتون کی میاد؟ گفت ایشون به این زودی نمیان‌...ولی شما واسه من توضیح بدین، من تصمیم گیرنده ی امور هتل هستم...گفتم بعدا خالتون ناراحت نمیشه..ب مشکل نمیخورید؟؟ گفت نه...خیالتون راحت...من این یه ماهه خودمو به خالم ثابت کردم که با خیال راحت رفته.. قرار شد یه سر بیاد شرکت ما تا قطعاتو ببینه و نحوه ی کار رو هم نشونش بدم‌‌ با ویدئو پروژکتور.. اومد .. البته بعد کلی تاخیر.. مشخص شد جای خاصی از اونجا رو بلد نیست و اصلا خیابونا رو نمیشناسه...این مدتم سرگرم هتل بوده و بیرون نرفته... بعد کار به توافق رسیدیم و منم چون پرونده ی این هتلم بسته شد، باهاش رفتم یه کافی شاپ یه چیزی بخوریم و یکم از شهرو نشونش بدم به عنوان تشکر... اسمش مینا بود..تاجیک بود و اونجا دانشجو...دختر زیبایی بود و هر بار من دیدمش، لباسای سنگین و موجهی پوشیده بود.. توی هتل خاله شم کار می کرد‌ توی اوقات فراغتش...و از این طریق درآمد زاییم داشت... عموم این دخترو دید توی شرکت و فرداش به بهونه ی بستن قرارداد تماس گرفت باهاش که بیاد دفتر... بعد به من اشاره کرد که خانومو برسون... بعد از اون عموم چون متوجه شده بود این دختر اونجا تک افتاده و با خاله ی اون دختر رفت و آمد خانوادگی داشتن گاهی، توی دور همیا به اونم زنگ میزد که بیاد و با دختراش آشنا بشه و با هم برن و بیان‌‌‌..دخترای عموم هم بچه هاشونو میذاشتن خونه زن عموم و با مینا میرفتن جاهای مختلف رو میگشتن... گذشت تا یه بار رفتم هتلشون ... واسه چک کردن دوره ای تاسیسات... چند تا مسافر مینا رو صدا کردن اتاقشون که مشکل رو به عنوان مدیر حل کنه.. حس کردم عجیبه چند تا مسافری که نیم ساعته فقط رسیدن، مدیرو بخوان توی اتاقشون! خودمو مشغول همون طبقه ای نشون دادم که مینا رفته بود سرکشی... وارد اتاقشون شد.. یهو صدای حرف زدنش قطع شد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من یاد خاطره ای افتادم که مقصرش نبودم ولی یکی از مهره های اصلی ماجرا بودم، من و دختر عمه م تو یه مدرسه درس میخوندیم منتها شیفتمون فرق داشت، یروز دختر عمه م زودتر اومده بود مدرسه تو حیاط بوده که دید من دارم میرم سمت دستشویی، من تو دستشویی بودم که بهو دیدم صدای جیغ و داد و پشت سرشم گریه یه دختر بلند شد، دیدم  صدای دختر عمه م میاد که میگه رویا منم نسرین منم نسرین، اومدم بیرون دیدم دختر عمه م فرار کرده از صحنه جرم ولی اون دختره همه جاش خیس و چشماشم گریون، رفتم ببینم جریان چیه دیدم بعلههه این دختر عمه شیطونه من خواسته سربسر من بزاره رفته آفتابه رو پر کرده از بالای در اشتباهی ریخته رو سر اون بنده خدا، بیچاره دختره داشت میمرد از شدت ناراحتی و استرس، چندین روز دختر عمه م متواری شد از مدرسه😂تازه منو هم دعوام میکرد تقصیر تو شد 😂 اگه پیداش میکردن کی اینکارو کرده تا اخراج هم پست داشت😂 یاد این خاطره میفتم غش میکنم از خنده، هنوز یاد اون جیغ و داد دختره و فریادهای دختر عمه م که بزور درو باز میکرده که به من دلداری بده و چهره دختره که درو میبسته که کسی نیاد داخل میفتم روده بر میشم از خنده😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با دوستم سوار اتوبوس شدیم  دوستم یهو گفت اون اقاهه را نگاه کن نظرت چیه ؟ برگشتم یه مرد قد بلند کچل و نگاه کردم و مثل تیر گفتم چه قیافه چندشی داره .. شبیه خلافکاراست .. معلومه اهل مزاحمت برای نوامیسه .. بهش محل نده .. ببین چطوری زل زده نگاه میکنه ... دوستم دید اگه بیشتر ادامه بدم نابود میشه گفت نامزدمه  واقعا بهم برق وصل کردن... فقط گفت اا چه جالب ... هنوز که هنوزه میگه😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه سوتیِ دیگه یادم اومد. خاهرشوهرم تازه مزدوج شده بود. داشتم نصیحتش میکردم و میگفتم تو زندگی باید اول گذشت داشته باشی. بعدم بیخیال باشی. مثلا من خودم هروقت محمد کاری میکنه و اعصابم خورد میشه تو دلم میگم. به درک. گورِ باباش!!! من😰 خواهرشوهرم😐😮😒 پدرشوهرم👀 بعدم هرجوری اومدم جمعش کنم نشد. دیگه هم اون عروسِ سابق نشدم برا خونواده شوهرم😂😂•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اوایل ازدواجم مادر مادر شوهرم زنده بود . یه زن هشتاد ساله قد بلند با چشای آبی . مادر شوهرم برای هزارمین بار توی جمع داشت میگفت که وای پدرم خوشتیپ و خوشگل بود . مادرم باید ملکه زیبایی میشد هر دو عالی و خوشگل منم یهو بی منظور پرسیدم پس شما به کی رفتین ؟  وقتی جمع ترکید از خنده تازه متوجه شدم چه گندی زدم . ولی خداییش مادر شوهرمم به قیافش خیلی مینازه ولی نه شبیه باباش شد نه مامانش 😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خانمای سوتی دهنده بنده اومدم با یک سوتی دیگه آقا ما برای افطاری رفتیم خونه همکار آقامون آقا اینا بعد افطار میوه و شیرینی و آجیل آوردن من یک قاشق آجیل برداشتم نگووو تخمه ژاپنی هست منم ندیده بودم تا حالا برداشتم با پوست خوردم بعد که شوهرم گفت دو زاریم افتاد دیدما زنه چطور نگام میکرد🤣🤣🤣🤣🤣 قیافه من که تخمه ژاپنی با پوست خوردم🤢🤢🤢 قیافه خانمه که دید😬😬😳😳😳😳 قیافه منو شوهرم وقتی فهمیدیم🤣🤣🤣🤣🤣🤣 خانم غریبم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
بچه ها من زمانیکه دانشگاه میخوندم تو دوران عقدم با شوهرم طبقه پایین خونه پدرشوهرم بودیم .پدر شوهرمم دوسه سال قبلش انتقالی گرفته بودن و یه شهر دیگه زندگی میکردن و خونشون هم توی شهرستان در اختیار ما. ما توی زیر زمین خونه مجردی داشتیم با شوهرم و طبقه بالاشونم عموی شوهرم بودن یه شب با شوهرم میخواستیم بیایم خونه بابام بخوابیم. برادر شوهرمم بنایی داشتن خونشون خیلی شلوغ پلوغ بود گفتن میان خونه ما. اینا موقع خواب در خونه رو باز میذارن و از قضا برادر شوهرم میگه خیلی گرم بوده و اونشبو با رکابی خوابیده. یهو نصف شب دیدن یکی وارد خونه شده و مستقیم رفته سمت یخچال و درو باز کرده میخواسته اون داخل بشینه 😳😳😳😂😂😂😂😂    جاریمم سریع میدوه و چادر میپوشه میگه کاری دارین عمو؟ مثل اینکه عموی شوهرم نصف شب خواب نما میشه و دستشوییش میگیره و پامیشه از پله ها میاد پایین  و میاد تو زیرزمین میخواد جیش کنه تو یخچال که جلوشو میگیرن.  (میگفتن بعدش که به خودش اومده و بیدار شده فهمیده عجب سوتی داده یه پا داشته یه پا هم قرض گرفته والفرار)   •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خانمای سوتی دهنده بنده اومدم با یک سوتی دیگه آقا ما برای افطاری رفتیم خونه همکار آقامون آقا اینا بعد افطار میوه و شیرینی و آجیل آوردن من یک قاشق آجیل برداشتم نگووو تخمه ژاپنی هست منم ندیده بودم تا حالا برداشتم با پوست خوردم بعد که شوهرم گفت دو زاریم افتاد دیدما زنه چطور نگام میکرد🤣🤣🤣🤣🤣 قیافه من که تخمه ژاپنی با پوست خوردم🤢🤢🤢 قیافه خانمه که دید😬😬😳😳😳😳 قیافه منو شوهرم وقتی فهمیدیم🤣🤣🤣🤣🤣🤣 خانم غریبم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
بچه ها من زمانیکه دانشگاه میخوندم تو دوران عقدم با شوهرم طبقه پایین خونه پدرشوهرم بودیم .پدر شوهرمم دوسه سال قبلش انتقالی گرفته بودن و یه شهر دیگه زندگی میکردن و خونشون هم توی شهرستان در اختیار ما. ما توی زیر زمین خونه مجردی داشتیم با شوهرم و طبقه بالاشونم عموی شوهرم بودن یه شب با شوهرم میخواستیم بیایم خونه بابام بخوابیم. برادر شوهرمم بنایی داشتن خونشون خیلی شلوغ پلوغ بود گفتن میان خونه ما. اینا موقع خواب در خونه رو باز میذارن و از قضا برادر شوهرم میگه خیلی گرم بوده و اونشبو با رکابی خوابیده. یهو نصف شب دیدن یکی وارد خونه شده و مستقیم رفته سمت یخچال و درو باز کرده میخواسته اون داخل بشینه 😳😳😳😂😂😂😂😂    جاریمم سریع میدوه و چادر میپوشه میگه کاری دارین عمو؟ مثل اینکه عموی شوهرم نصف شب خواب نما میشه و دستشوییش میگیره و پامیشه از پله ها میاد پایین  و میاد تو زیرزمین میخواد جیش کنه تو یخچال که جلوشو میگیرن.  (میگفتن بعدش که به خودش اومده و بیدار شده فهمیده عجب سوتی داده یه پا داشته یه پا هم قرض گرفته والفرار)   •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
۵ کلید طلایی برای حل اختلافات زندگی مشترک سکوت نکنید‎ 1⃣ اگه اتفاق یا مسأله‌ای ذهنتون رو مشغول کرده، حتماً اونو با شریک زندگی‌تون درمیون بذارین و مشکل‌تون رو با هم حل کنید‌‎.‎ ‏تهاجمی برخورد نکنید‎ 2⃣ با تفاوت‌های هم کنار بیایید. موقع مشاجره همدیگر رو سرزنش نکنید و احساساتتون رو برای طرف مقابل‌تون با زبون و لحن دوستانه بیان کنید.  ‏بدگویی نکنید‎ 3⃣ درمیان گذاشتن مشکلات زندگی شخصی با دیگران و علنی کردن اونا در فضای مجازی باعث تحقیر روابط همسران میشه. یادتون باشه بعد از مدتی شما مشکلاتتون رو فراموش می‌کنید، اما افرادی که باهاشون صحبت کردید اصلا فراموش نمی‌کنند‌‎.‎ محرم اسرارتون رو درست انتخاب کنید‎ 4⃣ مطمئن بشید کسی که باهاش درد دل می‌کنید و مشاوره می‌گیرید شما رو به‌خوبی می‌شناسه، واقعا نگران شماست، بی‌طرفه و واقعیت رو به شما میگه‎.‎ ‏واکنش منطقی داشته باشید 5⃣ هنگام مشاجره واختلاف‌نظر با همسرتون، به جای واکنش‌های احساسی و مخرب روی حل مشکلتون تمرکز کنید و ازهمسرتون دور نشید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸🍃 برای یک لحظه نگاهم کرد و جوابم رو داد .. وقتی در رو بستم هر دو نمیدونستیم چکار کنیم .. وسط اتاق ایستاده بود .. با دست اشاره کردم و گفتم بفرمایید بشینید من الان میام .. به سمت آشپزخونه میرفتم که گفت من چیزی نمیخورم .. برگشتم و با فاصله ازش نشستم .. قلبم طوری خودش رو به سینه ام میکوبید که میترسیدم صداش رو بشنوه .. با انگشتم با گلهای فرش بازی میکردم .. حس کردم نگاهم میکنه .. سرم رو بلند کردم برای یک لحظه چشم تو چشم شدیم .. ته دلم لرزید .. چقدر جذاب بود، حتما زنش هم خوشگله .. نگاهش رو ازم دزدید .. گوشه ی سبیلهاش رو گرفته بود و بازی میداد .. چند دقیقه هر دو تو سکوت نشسته بودیم .. نفس بلندی کشید و گفت میشه یه لیوان آب بیاری .. بلند شدم و گفتم بله .. حتما .. هنوز قدمی برنداشته بودم که گفت قراره همش با چادر بگردی ؟؟ مگه من نامحرمم گفتم آخه.. خجالت میکشم .. با جدیت گفت خجالت میکشیدی چرا قبول کردی؟ من الان دیگه شوهرتم از لحنش ناراحت شدم .. بدون حرف ، چادرم رو رها کردم و بدون چادر رفتم یه لیوان آب آوردم .. برگشتم و همون جای قبلی نشستم .. کمی از آب خورد و اومد نزدیک من نشست با اینکه حس خوبی بهش پیدا کرده بودم ولی معذب بودم و سرم رو کمی عقب بردم با اخم گفت مگه نامحرمم که فرار میکنی؟👇👇👇 ادامه شو اینجا بخونید👇❌ https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 داستان جنجالی مریم وعباس🙈🔞👆 سنجاق شده ها👆😍