eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان زندگی سهیل هر شب دیگه نهایتا ۹شب خونه بود، اون شب ۱۲ شده بود و نیومده بود... مادرش نگرانش بود، گفتم لابد با صبایی کسی رفته جایی.. پشت دستشو گاز گرفت و گفت نگو دختر، نه از این کارا نمیکنه میخواست مثلا منو آروم کنه که آره سهیل با دخترا نیست، روی مبل چرت میزدم، آخر گفتم ببخشید ولی من باید برم بخوابم خیلی خستم انقدر ترسو شده بودم که جامو تو پذیرایی انداختم گفتم نکنه نصف شب سهیل بخواد کسی رو باز بفرسته بالای سرم تو اتاق... خودم جای مادر سهیلو توی حال کنار خودم انداختم و گفتم توروخدا پیش من بخواب مادرش خیلی نگران بود، هرچی زنگ میزد خاموش بود، گفتم این بار اولشه؟ گفت نه ولی دلم شور میزنه مهسا هم شیفت بود و ما دوتا توی اون خونه بزرگ تنها بودیم کم کم انقدر اونم صلوات فرستاد که خوابش برد. صبح که بیدار شدم بالای ده تا تماس بی پاسخ از شقایق داشتم، دلم خیلی شور میزد، بهش زنگ زدم گفتم چیزی شده؟ آروم گفت ببین من دارم میام اونجا. واقعا استرس داشت منو میکشت، با خودم فکر کردم سهیل دیشب رفته در خونه بابام باهم گلاویز شدن یه بلایی سر یکیشون اومده گفتم شقایق جون مادرت، بابام حالش خوبه؟ گفت آره بابا دلم طاقت نیاورد سریع زنگ زدم خونه، بابام برداشت گفت الو جانم بابا؟ حال و احوال سرسری کردم و گوشی رو گذاشتم، تا شقایق برسه مردم و زنده شدم.. مادر سهیل هنوز خواب بود که شقایق زنگ زد بهم گفت بیام دم در گفتم بیا تو خونه نیومد دستمو گرفت و گفت یه چیز میگم نترس چیزی نشده ها، پرهام بهم گفت سهیل دیشب مست پشت ماشینش بوده.. ساعت یک شب یه کامیون زده بهش.. دستمو گذاشتم روی سرمو گفتم یا امام حسین چش شده؟ آرومم کرد و گفت هیچی نشده بیمارستانه، بردنش بیمارستان مهسا، مهسا هم وقتی سهیلو دیده حالش بد شده و زیر سرمه، مادرشوهرت نمیدونه نه؟ گفتم نه والا نمیدونه، خوابه گفت ولش کن تو بهش نگو نزار این خبر بدو از تو بشنوه، برو لباساتو بپوش بریم بیمارستان به باباش زنگ بزن و بگو، بزار این خبرو از همون باباش بشنوه وقتی رفتم داخل مادرش بیدار شده بود، گفت کی بود؟ گفتم هیچی بابام یکم حال نداره دارم میرم بیمارستان بالای سرش سریع یه لقمه نون پنیر داد دستم و گفت ضعف نکنی، میخوای منم بیام؟ گفتم نه شما نیا من تا ظهر میام بوسش کردم و زدم بیرون، رسیدیم بیمارستان، پرهام توی حیاط بیمارستان داشت راه میرفت، مستاصل به شقایق گفت مگه نگفتم به باباش خبر بده چرا به زنش خبر دادی؟ آروم گفتم زندست؟ با درموندگی گفت آره بیا ببرمت بالای سرش بخش مراقبت های ویژه بود، سرش کامل شکافته شده بود و بخیه اش کرده بودن بیهوش روی تخت افتاده بود، اگه پرهام نمیگفت این سهیله محال بود باور کنم، اصلا یه شکل دیگه شده بود.. گفتم من به کسی زنگ نمیزنم تا غروب ببینیم چی میشه پرهام گفت نمیشه باید به خانوادش خبر بدی، اگه نگی و از دنیا بره با تو خیلی بد میشن حق باهاش بود، زنگ زدم پدرش و یکی از داییاش... ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💃بانوی قرررری💃 💌یادداشت هایی که واسه همسرتون مینویسید را جاهای مختلف جاسازی کنید تا هرازگاهی به طور اتفاقی ببیندشون و سورپرایز بشه...😍 مثلا تو کشوی لباسش تو جیب لباساش که دیر به دیر میپوشدشون و... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با سلام به همه دوستان اومدم با یه خاطره از دوران مدرسه وتقلب😜😜یه روز اول سال درس شیمی داشتیمو معلم دو تا درس داد درسش ک تموم شد گفت هفته بعد امتحانه گفتیم الکی میگه هفته بعد شدو معلم گفت برگه هاتونو اماده کنین تا بعد از حضور وغیاب امتحان بگیرم منم هیچی نخونده بودم از اونجایی ک قیافم مثبت میزد واستاد تقلب بودم سریع دست به کار شدمو شروع کردم جوابای سوالارو سریع رو سنگ کنار پنجره نوشتم معلم امتحانو شروع کرد منم اولین نفر جوابارو نوشتم و معلم شروع کرد به تصحیح کردن گفت باریکلا مشخصه ک شاگرد زرنگی😜😜همه برگه ها رو جمع کرد داد به من گفت همه رو تصحیح کن منم همه دوستامو نمره بالا بهشون دادم و گذشتو شد ترم اول نمره مستمرم شد بیست ولی کتبی شدم پنج معلم ترم دوم گفت چرا اینقد کم شدی نمرتو تو ک زرنگ بودی گفت اقا بخدا بزور اومدم سر جلسه امتحان یه حالت تهوع و سرگیجه عجیبی داشتم فقط گفتم بیام تا غیبت نخورم معلم بندا خدا گفت مشخصه وگرنه تو نمره هات همه بالا بود ترم دومم به همین منوال گذشتو معلم بنده خدا بهم اعتمادمیکردو امتحانای دانش اموزارو میداد من تصحیح کنم و تا اخر سال عشق وحال کردیم😜😜😜لبتون شاد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من و همسرم مدام می خواستیم هم رو تغییر بدیم. من اخلاقای بدی داشتم و همسرم تلاش میکرد اخلاقمو بهتر کند. همسرم شب ها زیاد دوس نداره پیشم باشه و زود از پیشم میرفت. خیلی اذیت میشدم. چون طبق برنامه کاراشو پیش میبره، حاضر نیس ب خاطر من تغییرش بده. من چند وقت تصمیم گرفتم بهش گیر ندم. الان مدام محبت میکنه و کمتر ازم انتقاد میکنه. جفتمون ارومتر شدیم. ممنون بابت کانال خوبتون ✍ خودتان تغییر کنید ، دنیای اطرافتان تغییر میکند •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنکیک تپلی شکلاتی مواد لازم : تخم مرغ ۲ عدد🥚 وانیل ¼ ق‌ چ شکر ۳ ق‌ غ🍚 شیر ⅔ لیوان🥛 آرد ۱.۵ پیمانه🥡 پودر کاکائو ۱ ق‌ غ بیکینگ‌ پودر ۱ ق‌ غ روغن مایع ۳ ق‌ غ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام. من 22 سالمه و آقای گلم 25 . ما عاشق همیم و مشکل من با مادرمه! 3 ساله عقدم. تو این مدت توهینی نبوده که مادرم به همسرم نکنه. جلو خودش احترام نگه میداره ولی وقتی نیس مسخرش میکنه! یه روز میگه باباش پولداره باید کل پولاشو خرج کنی! یه روز میگه مطمئن باش مثل فلان اقوام روت زن میگیره! یه روز میگه هر روز بلوف میزنه! تو این 3 سال نذاشته یه تفریح دوتایی بریم. همسرم بهش احترام میزاره. هر جا بخاد، میبرش. کلی خرید میکنه برامون. فکر میکنم بخاطر خوبی زیاد همسرم ولی من تو این 3 سال داغون شدم. بعد صفر عروسیمه. اینجور مادرایی نمی دونم چطور اسمشونو میزارن مادر؟ 😭هر روز خردم میکنه. میگه خونه داریت خوب نیس میندازنت بیرون یا مادر شوهرت آبروتو میبره در صورتی که مادرشوهرم خیلی دوسم داره. ✍ مادرها هم انسان هستند و ممکن است خطا کنند. اگر تحقیرتان میکنند با انها کمتر صحبت کنید. ✍ بعد ازدواج به مادرتان نامه عاشقانه، کادو، گل و دوستت دارم بگویید. نشود که به همسر و زندگیتان حسادت کنند. یا حس کنند دیگر دوستشان ندارید! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💃 قرررری💃 سیاست با رگ خواب فرق داره😊 ی سریا هستند که این دوتا رو اشتباه میکنن😑 ی خانوم با سیاست خیلی صبوره و همه کاراش رو با فکر جلو میبره از کاراش کسی با خبر نمیشه و ریز ریزانه کاراشو انجام میده .... اما رگ خواب ینی نقطه ضعف کسی برای مثال ی خانومی برای اینکه آقاشو راضی کنه فلان چیزو براش بخره اما اقاش راضی نیس از نقطه ضعفای آقاش استفاده میکنه نه اینکه کاری کنه لج اقاشو دراره ها😡 (نه اشتباه نکنید منظورم نقطه ضعفای مثبته) یه خانوم با سیاست و دلبر میره لباسی که اقاش دوست داره میپوشه ی غذایی که ددست داره میپزه هرکاری که اقاش دوست داره انجام میده و لج نمیکنه 🥰 آخه خیلی خانوما هستن آقاشون میگه‌نمیخرم میزنن رو دنده لج😏 ب این نوع نقطه ضعفای مثبت میگن رگ خواب که باسیاست زنانه هرکار مثبت آقا پسندش انجام میده و در آخر موقه ی خواب خیلی خوب با مهربانیت و لطافت زنانه درخواستشو میگه 😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام دوستان گل 💜💜💜 سپاس از بانی این کانال خوب که زندگی خیلیا رو شیرین کرده. تجربه ای که میخام بگم کلیه و مال 2 ساله. من و همسریم هم سنیم. هردو 22 سال. 2 ساله با همیم.☺️ دوستان! زندگیتونو بخاطر اطرافیان تلخ نکنید. من بخاطر حرفای خالم این 2 سال رو حیف کردم. البته نقش مادر همسرمم کم نبود.😒 راسته که میگن دوری و دوستی! نگه دارین ولی زیاد صمیمی نشین. ❌ که بخان تو هرچیزی دخالت کنن. به شوهرتون مستقل بودن رو یاد بدین و ازش تعریف کنین. 😉 ✅ تو زندگی اگه بذر محبت بکارین، حتما نتیجشو میبینین. ازدواج میدان جنگ نیست. باید بوی آرامش و امنیت بده، نه جنگ و دعوا. خواهشا توقعتون به اندازه توان شوهری باشه و با حرف مسخره دیگران اوقاتتون رو تلخ نکنین. ✅ سعی کنین خواسته تونو با ، ناز و عشوه بگین، نه جنگ و دعوا. اگه محبت و ارامش میخاین، اول از خودتون شروع کنین. خانوما! من همه اینا رو انجام میدم و الان زندگیم خیلی شیرین تر شده. برا خوشبختی همه زوجای جوون یه صلوات بفرستین. 💜💜💜 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام😍 دوستان عزیز از غرق شدن تو آب و استخر خاطره و سوتی بگید💙😂 من کلاس شنا میرم یکمی هم ترسوام و ۴جلسه رفتم نمیتونم برم توی عمق مربیمون این جلسه بهمون گفت برید توی عمق دوستو پا بزنید اروم دوتا بچه اموزشی ۹_۱۰ ساله میان خواهرن و اونا از من بدتر میترسن منم که ترسوو داشتم اروم میرفتم که یهوو دیدم یکیی منو محکم کشید زیر آب🤣🤣 به زور سرمو اوردم بیرون از اب یه جیغ کشیدم که یکی بیاد نجاتم بده که دوبارهه کشید فکرکردم داره از قصد این کارو میکنه ترسم بریزه حالا این ۲ تا خواهر بزور منو زیر اب گرفتن منم نمیتونستم تکون بخورم داشتم سکته میکردم نگو این دوتا داشتن میوفتادم تو اب یهو منو گرفتن همگی رفتیم پایین منم برای اینکه خودمو نجات بدم دوستمو گرفتم اونم اومد زیر اب🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 حالا ۴نفر زیر آب که شنا ام بلد نیستن مربیا دونه دونه میومدن میگفتن مگه نگفتیم همو نگیرید😀😀🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و درس عبرت در زندگی🥀 سلام. من از همسرم شب خواستگاری خواستم که دیگه قلیون نکشه، چون قبلا زیاد میکشید. اونم با اکراه قبول کرد ولی تازگی ها متوجه میشم که میکشه. میگه خودت گفتی ماهی یک بار اشکال نداره ولی من یادم نمیاد همچین حرفی زده باشم! تنها چیزی که سرش بحث میکنیم و من دلم میشکنه، همینه. بهش میگم نکش میگه من یه مردم وقتی اینو بهم میگی، غرورم میشکنه. منم بهش میگم خجالت میکشم که به قولت عمل نکردی! خلاصه داره بحثمون زیاد میشه. تازگی ها میگه میرم سیگار میکشم! چون یادم نمیاد در مورد سیگار قولی داده باشم!! با این که پسر فوق العاده احساسی، مهربون و عاشقی هس. ✍ زیاد بهم ایراد نگیرید. وقتی به قولش عمل میکند از شوهرتان تعریف کنید. وقتی هم که عمل نمیکند، خودتان را به نفهمیدن بزنید و بگویید: خوشحالم که نمی کشی. ✍ سیاست بهتر از دعوا اثر میکند. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و درس عبرت در زندگی🥀 سلام اعضای شاد و شنگول کانال! ممنونم از ادمین ابخاطر ین کانال عااااالی. من الان ۱۸ سالمه و تو 15 سالگی بدون آگاهی از زندگی مشترک عقد کردم. بعد چند ماه با وجود علاقه ی زیادم بهش جدا شدیم. 😭💔 حرف من با خانم 15 ساله ییه که میگن زود ازدواج کردم و الان ناراضین چون دوستاشون درس میخونن، منم وقتی داشتم پیش بقیه درد دل میکردم، همین باعث شد خانوادم خوبی اون پسر را دیگه نبینن. مـــــــن از اون پیش همه، یه ادم بداخلاق ساختم! منم مثل شما حسرت ازادی دوستام را میخوردم. اونا میگفتن برو بابا! شوهر کیلویی چند؟؟ آزادیا از خودت گرفتی و فلان و بهمان. ❌ حــــــالا از با معرفتیشون بگم: بعد جدایی دوستم گفت اگه شوهرت بیاد خواستگاریم، شاید قبول کنم! 😳😤 که خنجر را فرو کرد تو قلبم. اون یکی هم حالا ماه به ماه ازم سراغ نمیگیره. همه ی اینا قلبما بیشتر اتیش میزد. الانم از شما خواهش میکنم بخاطر بقیه، زندگیت رو خراب نکن. پشیمونی میاره •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نحوه صحیح پوست کندن انبه به این روش هستش...🤪🤗 . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تک شاخه رو اینجوری بپیچ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
افتادم رو دور خاطره تعریف کردن😁 سال سوم دبیرستان یه دبیر تاریخ داشتیم ماشالله قد بلند و چاق بود منم قدم از همه بچه ها کوتاه تر بود و ریزه میزه حالا تصور کن در مقابل این دبیر زنگ اول بود و روز معلم، ماهم تدارک ندیده بودیم رفتیم گلای مدرسه رو چیدیم و یه قد بلند مامور شد وقتی دبیر امد بریزه روسرش منم امدم جو بدم یه پلاستیک باد کردم دوستان گفتن برو پشت در امد بترکون چون قدم به دبیر نمیرسید یه صندلی گذاشتم زیر پام وقتی امد من سعی کردم بترکونم اما نمیترکید اینم برگشته بود منو نگاه میکردم با هر باری که دستمو به پلاستیک نزدیک میکردم یه هن میگفت بعد از 3 بار تلاش گفت بیا پایین بچه زورت نمیرسه و من از شدت خنده از صندلی افتادم خیلی بهم خندیدن حتی معلم 😂😂 نامردا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• سلام تا بحث آدمای خسیس داغه منم یکی بگم🙋🏻‍♀😂 آغا ما یه روز رفتیم خونه فامیل یه ساعتی میشد که نشسته بودیم دریغ از یه لیوان چایی یا یه لیوان اب😐 بچش اومد گفت مامان من سیب میخوام گفت عزیزم سیب نداریم بابا چیزی نخریده که از مهمونا هم پذیرایی کنیم😐😐😂 چند دقیقه بعد بچش با یه پلاستیک سیب جلومون ظاهر شد😏🤣🤣🤣 بیچاره مامانش از خجالت سرخ شد ولی آدم اینقد خسیس ک وقتیم فهمیدیم سیب دارن بازم نیورد😐😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 ❌ من ۲۳ و همسر عزیزم ۳۳ سالشونه. 3 ساله ازدواج کردیم. قبل ازدواج از تنها چیزی که نگران بودم اختلاف سنیمون بود. که در اینترنت سرچ کردم و به نتیجه خاصی نرسیدم. ✅ بعد رفتم که ایشون باعث شدن جواب مثبت بدم. گفتن اگر خوبیای دیگشون باعث میشه که اختلاف سنیتون به چشم نیاد، میتونی انتخابش کنی. الان بعد ۳ سال واقعا از انتخابم راضیم چون عاقلانه انتخاب کردم و هییییچ احساسی درش دخیل نبود. از اول خواسته و انتظاراتمو گفتم و ایشونم تا الان برخلافش عمل نکردن. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ❌ چیزی که من رو اذیت میکرد این بود که ایشون خیلی با خانوادش صمیمی بودن و هستن. همه چی رو براشون تعریف میکردن که مثلا فلان کارو کردیم. فلان چیزو گفتیم. منم اصصصلا دوست نداشتم. ✅ خیلی منطقی در مورد این موضوع باهاشون صحبت کردم که من دوست ندارم مسائل بین ما هرچند کم اهمیت، بازگو بشه برای بقیه چون خودم اصلا در مورد وقایع زندگیمون چه خوب، چه بد پیش خانوادم صحبت نمیکنم. از ایشونم خواستم و راحت قبول کردن. منم خیلی کم این موضوعو تذکر دادم و خودمو حساس نکردم که چرا فلان حرفو زده. البته باید خانواده رو هم در نظر گرفت دیگه که میکنن یا محترمانه نظرشونو میگن. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ❌ یه موضوع دیگه ای که اذیتم میکرد در مسائل اقتصادی بود. اوایل ازدواج ایشون کار ثابتی نداشتن. پیش پدرشون کار میکردن. حقوق خوبی داشتن ولی من راضی نبودم چون میخواستم زندگیمون رو خودمون اداره کنیم و مستقل شیم. ✅ با اصرار من دنبال کار ثابت گشتن و خوشبختانه توی یک شرکت مهندسی استخدام شدن با اینکه حقوق کمتری دارن ولی من خیلی احساس بهتری دارم. امیدوارم همه زندگی خوب و مطابق میلی رو تجربه کنن. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭕️اهل شدن فرزند سرکش⭕️ از حضرت امام صادق (ع) نقل است که اگر فرزندتان سرکش شده اخلاق و رفتارش تغییر کرده و به حرف شما گوش نمیدهد با اعتقاد تام و باور کامل ، این سوره مبارکه را(107) مرتبه با نیت خالص و توجه به خدا بخواند فرزندان وی مطیع و فرمان بردار آنها میشوند👇👇💯 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 کمتر از۲۴ساعت اثرشو میبینید😳👆خیلیا باهاش حاجت گرفتن🤲
چه کوه‌هایی نذاشتن رو سر این خونه خاکستر بباره ❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️
سلام دوستان 😍 امیدوارم حال همگی خوب و عالی باشه 😁 میخوام از کلاسمونو و سوتیمون براتون بگم 😂 اقا ما تو یه کلاسی بودیم که اصلا بلد نبودیم تقلب کنیم یعنی چون سال هفتم بود و تازه با هم اشنا شده بودیم 😂 وگرنه که سال نهم شده بودیم استاد تقلب ولی هنوزم جرعت نمی کردیم تو امتحان کتبی ها تقلب کنیم و همه تقلبمون تو امتحان شفاهی بود 😂 خوب دیگه بریم سراغ سوتیمون 😜 ما سال هفتم بودیم از یکی از بچه های مدرسه دیگه شنیده بودیم موقع تشدید کلمه ها برای املا سرفه می کنن 😁 اقا ما هم اومدیم و به بچه ها گفتیم جریان و قرار شد برا کلمه های تشدید دار سرفه کنیم 😁😂 واقعا هم تقلب عالی بود چون زمستون و سرما خوردگی و دیگه ضایع هم نمی شد 😁 هیچی دیگه روز اول برای کلمه های تشدید دار همه شروع کردن سرفه کردن 😂معلم که فهمید ولی به رومون نیورد 😂دیگم تقلب نکردیم 😂😂 ولی تقلبای سال نهممونو براتون می گم شاد باشید 😍 چاکرتون فری ام 😍😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام♥️ ماه رمضون بود منم پری بودم ، شام خونه عمه ام دعوت بودیم ، به سختی تا موقع اذان تحمل کردم ک گاف ندم و چیزی نخورم ، خلاصه اذان گفتن سریع رفتم تو روشویی الکی یکم اب زدم ب صورتم اصلا ادای وضو رو هم در نیاوردم😂😂دستامو به ی حالت مسخره ای زیر شیر گرفتم و اینا😂😂 و ی مهر گرفتم رفتم تو اتاقشون نماز بخونم اقا دیگه الکی خم و راست میشدم رکعت های اخر بودم ک عمه ام اومد گفت قبله اون طرفه😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣و دوباره شروع کردم ب نماز و رو ب قبله خوندم تموم ک شد رفتم تو حال همه می خندیدن بهم بعد پسر عموی عقل کلم گفت بابا این کافره حاضرم قسم بخورم ی روزم روزه نگرفته😂از تو اینه دیدمش الکی اب می پاشوند رو سر و کله اش 😂😂😐😐حالا هم خدا زده تو سرش قبله رو گم کرده😂😂😂😆😆😆😆 خلاصه همه فهمیدن ک بعله..😕😕😕😕😕😕 Kurd ♥️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دوستم تو گوشیش اسم سرباز اداره شون رو نوشته بود رحیم زاده سرباز حالا من هول شدم که گوشیش روبدم بهش گفتم رحیم سرباز زاده هس😂 حالا دیگه اسمش بین خودمون شده سرباز زاده😁 فرض کنید سرباز زاده شده😝 بعد خواهرم اونروز زنگ میزد من جواب نمیدادم اون یکی خواهرم هم گفته زنگ بزنید سرباز زاده😄 در انتظار کیشی هستم برام دعا کنید با دل پاک تون☺️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام.صحبتم با خانومیه ک میگن بخاطر ترکهای پوستی، موقعیت های خوب ازدواج رو رد کردن. عزیزم! تو اعتماد ب نفس نداری! کسی ک تو رو بخواد همه جوره قبولت داره. من تو ۱۷ سالگی ازدواج کردم ولی بخاطر چاقی و لاغری مدام، پوست سینه، کمر وشکمم کلی ترک برداشته ولی برام مهم نبود. وقتی عقد کردم و همسرم دید، گفتم: مال رژیمه. چون پوستم حساسه، ترک برداشته. اونم قبول کرد و براش مهم نبود چون خودم رو میخواست. تازه ازدواج ما سنتی بود ن اینکه از قبل عاشق هم باشیم. الانم پنج سال میگذره خداروشکر از زندگیم راضیم و عاشقانه هم رو دوست داریم. تازه بعد زایمان، ترکهای پوستم بیشترشد ولی بازم مهم نیس. 😁 دخترخانوم عزیز! ملاکهای مهمتری برای ازدواج داشته باش و اعتماد ب نفست رو بالا ببر تا بقیه هم قدرتو بدونن. با تشکر از کانال مفیدتون 🌺 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
داستان زندگی زنگ زدم پدرش و یکی از داییاش و آروم بهشون گفتم که سهیل بیمارستانه تصادف کرده ولی چیز نگران کننده ای نیست، پاشید بیایید. اما حال من؟ نمیتونم توصیف کنم، ناراحت نبودم اما خوشحالم نبودم، توی بیمارستان یه گوشه نشسته بودم و منتظر بودم که خانوادش بیان به ساعت نکشید که یه ایل خانوادش ریختن تو بیمارستان با دکترش حرف میزدن من کنار مادرش نشسته بودم پ دوتایی باهم آروم اشک میریختیم، عمه هاش جیغ و داد میکردن که خدا یه داغ به دلمون گذاشتی تحمل داغ دومو نداریم... ولی مادرش محجوب بود، یه گوشه آروم قرآن میخوند و اشک میریخت منم کنارش، شقایق اومد پیشم نشست و آروم گفت یکم اشک بریز احمق نمیبینی چه بد نگات میکنن؟! آروم گفتم گریم نمیاد خب، زوره؟ اشکی نداشتم، من قبلا اشکامو ریخته بودم، مهسا حالش یکمی جا اومده بود اومد پیششون و اونم وسط بیمارستان نشسته بود و میگفت دیدی داداشم چه به سرش اومد؟ دیدی چی شد؟ از غصه این زن نسازش مست کرده بود.. از غصه این زن خرابش... جاش نبود که حرفی بزنم، آروم کنار مادرش نشسته بودم و سرم پایین بود، در شانم نمیدیدم هوچی بازی درارم، اون اگه واقعا ناراحت بود نباید دنبال مقصر میگشت و از این موقعیت سواستفاده کنه، انقدر به من فحش داد و نالید و گفت همدمم.. داداشم... ول کن ماجرا نبود و مدام ناسزا میگفت تا اینکه مادرش داد زد بس کن مهسا بس کن تا نیومدم بزنم تو دهنت، کم برو رو اعصابم، بجای اینکارا بشین دعا بخون حالش خوب شه بجای هوچی بازی دعا بخون مهسا... مهسا داد زد نمیخوام ولم کن که دوباره دوتا از همکاراش اومدن و هرجوری بود از اونجا بردنش... همشون به من نگاه میکردن، عمه هاش کم کم با هم پچ پج کردن که یعنی منظورش چیه که میگه از دست زن خرابش؟ و هی بهم چشم و ابرو میومدن، شقایق گفت پاشو از اینجا بریم نمیبینی با نگاهشون دارن تحقیرت میکنن، بیا بریم تو حیاط بیمارستان. گفتم نمیام، مادرشو تنها نمیزارم مادرشم که دل خوشی از اینا نداشت گفت منم باهات میام دخترم دستشو گرفتم نمیتونست از جاش پاشه، بهم گفت از زانوم نمیتونم پاشم.. براش ویلچر آوردیم و بردیمش توی حیاط، گفت میبینی عمه هاشو.. الانم بجای اینکه فکر سهیل باشن میخوان بفهمن منظور مهسا چی بوده؟ چرا اون حرفا رو زد؟ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
از تو دور بودن پر توقعم کرده … حالا دیگر تمام تو را میخواهم تا بشوم ثروتمند ترین فرد روى زمین !😍😊 تمامت را به منزل عشقمان بیاور که سخت با کوچکترین دوری دلتنگ میشوم 😘 همسر خوبم خسته نباشی a•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من با مادرهمسرم مشکل داشتم. و نفوذ ایشون تو زندگیمون اونقدری هست که داشت ما رو تا میبرد. 🌱1⃣ من چون به همسرم علاقه دارم، قبل طلاق، رفتم مشاوره و مشکلاتمو توضیح دادم. ایشون گفتن که: مادرشوهرم پسرشو واسه این بزرگ نکرده که تو اینده بده دست یه نفر دیگه. گفت اون نمیتونه ببینه پسرش محبت و توجهش به توعه و این مسئله به قدری حاده که فردا حتی تو مسائل جنسی هم دخالت میکنه! 🌱2⃣ گفتن که هیچکس نمیتونه جلوی مادرشوهرم رو بگیرن جز پسرشون. بهم گفتن که پسرشونم چون نمیتونن مدیریت بکنن باعث این همه مشکل شده. تنها کسی که باید اموزش ببینه شوهرمه که چطوری این دوتا روابطه رو جدا از هم مدیریت بکنه ولی متاسفانه همسرم حاضر نشدن بیان مشاوره. 🌱3⃣ گفتن توام هرجقدر بیشتر به مادرشوهرت محبت کنی، نتیجه ی عکس میده چون احساس میکنه داری باج میدی تا پسرشو بگیری. 🎭🎭🎭 خانومایی که مثل من هستین و به خاطر این مسئله شوهر رو مقصر میدونین: دیدتون رو نسبت به همسرتون عوض کنید و بدونید اونم داره رنج میکشه که هی بین دو عزیزش میمونه و بلد نیست چیکار کنه. تمام سعیتون رو بکنید که همسرتون رو ببرید پیش مشاور تا بفهمه که چطور روابطش رو مدیریت کنه. خودتونم بد مادرشو بهش نگید. فقط و فقط به خاطر اینکه همسرتون بین دو عزیزش گیر نکنه که فردا آدمی عصبی بشه. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام♥️ من یه دوستی دارم ک همکلاسیمم هست و خیلی دختر خوب و ارومیه و همیشه زنگ تفریح ها با هم صحبت می کردیم روز اخر مدرسه ک شد همه ی بچه هامون گفتن ک بدیم گوشی معاونمونو بیاریم تا عکس یادگاری بندازیم بعد اون واسمون بفرستتشون خلاصه که همین دوستم ک گفتم خیلی خوبه و اینا .. گفت بیا با هم عکس دونفره بندازیم خاطره شه و اینا 😂 منم گفتم باشه با هم عکس گرفتیم بعدش اومدم خونه معاونمون همه ی عکسا رو واسه من فرستاده بود گفت ب دوستاتم بده بعد مامانم میدونه من با اون دختر صمیمی هستم بهم گفت با فلانی ک عکس نگرفتی؟(اخه ی داداش داره اون دوستم و پسر خوبیه و یبار باباش به بابام گفته بود ..) منم گفتم نه خیالت راحت عکس نگرقتم و بخدا اون لحظه احساسم می گفت ک عکس نگرفتم مامانم رفت گالریو دید گفت پس این چیه؟؟😐😂 اون لحظه دیدم یادم اومد ک گرفتم😂😂 و سپس توسط مادر شکنجه شدیم😅😅😅😅😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 Kurd ♥️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•