به وقت #خاطرات عروسی
سلام این خاطره عروسی مامانمه مامانم تعریف میکنه
روز عروسی مامانمو نزاشتن بره آرایشگاه خاله بابام آرایشش کرده آرایش عروسی خوب بوده تا وقتی که میرسه به مجلس میگن عروس بیاد وسط، مادر بیچاره منم میره که یهو کل فامیل داماد میان وسط و عین هئیت دورشو میگیرن😕اینم به خاله داماد میگه بگو بشینن میخوام فیلمم قشنگ شه اونم کاری نمیکنه میگه همینجور خوبه ، مامانم ریزه س و دورش کلی آدم اصلا اون وسط معلوم نیست ، اونم نمیتونسته که چیزی بگه همه عکس میگرفتن باهاش و بابامم تو عکسا اصلا نگاهش نمیکرده فقط با مادرش عکسمیگرفته، هنوزم با ناراحتی از اونشب یاد میکنه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
بعد کلی سختی بهم رسیدیم🥹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی ❤️ صبح که پاشدم به سمت کارگاه رفتم میخواستم با زیبا حرف بزنم اما نمی دونستم چی بگم یعن
داستان زندگی 🌸🍀
چند روزی گذشت و من هربار که می خواستم با زیبا صحبت کنم و آدرس خونه شونو بگیرم یه نفر سر می رسید و نمی شد صحبت کنیم
چند روزی به همین منوال گذشت و من حسابی کلافه شده بودم از وقتی زیبا اومده بود شش ماه گذشته بود
و من حتی نتونستم یه صحبت عادی باهاش داشته باشم
یه مدت گذشت و چند روزی بود از زیبا خبری نبود دل تو دلم نبود فکر می کردم بیمار شده
تا اینکه یه روز دیدم یه خانم اومد و نشست پشت میز زیبا
از چند نفر از همکارها که پرسیدم گفتن الان یکسال این میز خالیه شوکه بودم و زدم به سیم آخر دیگه سکوت جایز نبود
از هرکس در مورد زیبا پرسیدم
با تعجب می گفتن تا به حال چنین شخصی رو حتی یکبار هم ندیده بودن
انقدر شوکه بودم و از همه بدتر نگاههای بقیه که جوری نگاه میکردن انگار که من عقلمو از دست داده بودم...
همون روز رفتم پیش حاجی و چند روز مرخصی گرفتم حالم بد بود از اینکه این مدت همیشه یه نفر رو می دیدم که حتی وجود خارجی نداشت...
حالم بد بود، وقتی رسیدم خونه مستقیم رفتم توی اتاقم وخوابم برد. ننه حسابی نگرانم بود
تا دم دم های غروب خوابیدم
نمی خواستم به هیچ چیز فکر کنم
دو روزی تو سکوت بودم که تصمیم گرفتم به ننه بگم..
وقتی ماجرا رو شنید، تو چشمهاش رنگ غم نشست، اونم مثل بقیه فکر می کرد قاطی کردم اما من اون زن رو دیدم...
زنی که از هر واقعیت و خیالی واقعی تر بود، شب موقع خواب کور سویی نوری رو میدیدم که تا کنج اتاق ادامه داشت و سایه های که رد میشدن یه باره صدای جیغ گربه ای رو شنیدم... توی جام نیم خیز شدم و از ترس به خودم میپیچیدم
ننه عین خیالش نبود و در خواب عمیقی بود
به اطرافم نگاه می کردم صدای باز و بسته شدن در می اومد
کلافه بودم نمی دونستم باید چکار کنم
تا صبح چشم روی هم نذاشتم
فکر زیبا یه لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت
صبح ننه که حالمو دید با اصرار منو پیش یه رمال برد و علی رغم میل باطنی ام هرکاری گفت انجام دادم
در آخر رمال به ننه گفت یه جن عاشقش شده و دست از سرش برنمی داره و چون مسلمان اذیتش نمی کنه اما انگار پسرت حواسش نبوده و یکی از بچه هاشونو کشته برای همین عصبانی ان و شب ها نمی تونه بخوابه..
از مزخرفات رمال خنده ام گرفته بود اما به خاطره دلخوشی ننه هیچی نمی گفتم تا ناراحت نشه....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
دختر طلاقم ، پدرمم معلوله و همیشه میترسیدم بخاطر این موضوع کسی نیاد خاستگاریم اما الان ک بزرگتر شدم
با خودم میگم بیخیال ازدواج درس رو میخونم به شغلی ک دوس دارم میرسم و منتظر نمیشم یه شازده با اسب سفید بیاد منو ببرع خودم میشم شازده سوار بر اسب خودم
خودم خودمو خوشبخت میکنم و چشم تمای کسای ک خوشبختیم رو نخواستن در میارم
از بچگی رو پا خودم بودم بقیه اش هم رو پا خودمم!💛💪
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خانومای گل و با تشکر از این کانال خوب و عالی🙏
میخواستم یکی از تجربیاتمو بگم. منو آقایی شش ماهه که عقد کردیم. که هر دو ۲۶ سالمونه . رابطه مون خیلی عالیه ❤و آقایی خیلی منو دوست داره هم به زبون میاره هم تو عمل ثابت میکنه کادو و گل .💍💐
ولی یه مشکلی که بود که آقایی خیلی اهل
#زنگ زدن و پیام دادن نبود. واین منو خیلی آزار میداد.😢..گاهی شده بود تا دوروز ازم خبر نمیگرفت😞 با اینکه میدونستم دوستم داره ولی خیلی اذیت میشدم . ولی با #تجربیات و #ایده های شما دوستان عزیز تونستم این مشکلو حل کنم.☺️
یه بار که #بهم شب پیام داد و شب بخیر گفت : بعدش که فهمیدم خوابیده #بهش پیام دادم تا صبح بیدار شد بخونه😜
بهش گفتم که خیلی #خوشحال میشم که پیام میدی یا #زنگ میزنی و #قربون-صدقه اش رفتم اونم گفت : چشممم از اون به بعد هم پیام میده هم زنگ میزنه.😳 هربار هم بهش #یادآور میشم که شنیدن صدات آرومم میکنه.😍
خواستم بگم واقعا هر خواسته ای دارید با شوهرتون در کمال آرامش و مهربونی مطرح کنین مطمعنن نتیجه میگیرین.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری پاپیون بزن🎀
🎈
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#رفع_خساست_همسر
♦️نیت کند وبا وضو و با ایمان خالصه به جهت رفع خساست همسر آیه ۹۲ از سوره مبارکه آل عمران را به تعداد ٢١ مرتبه قرائت کنید . پس از ان ایه را بر کاغذ بدون خط نوشته و در آب حل کند و به فرد بخیل بنوشانید و این عمل را تا یک هفته میتواند ادامه یابد🔻
💠 لن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ💠
•┈┈••✾🍀🎗🌹🎗🍀✾••┈┈•
کانال مارو به دوستان خود معرفی کنید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
مامان تعریف می کرد وقتی دانشجو بوده از طرف دانشگاه می برنشون اردویی که فقط مخصوص دخترا بوده بعد یه پسره تو دانشگاهشون بوده که براش لقب سیریشو گذاشته بودن چون به همه می چسبیده مامان منم نمی دونسته این لقب پسره س فکر می کرده اسمش سیریشه😂🤦♀
خلاصه که جناب سیریشم با دخترا میره اردو . که یهو یکی از دوستای مامانم کفشش از پاش در می یاد و پرت می شه توی رودخونه، مامان منم می بینه کسی نمی تونه کفش رو از رودخونه در بیاره دااااد می زنه آقای سیریش می شه بیاید کمک😂😂یه دفعه همه می زنن زیر خنده و بر می گردن میگن چرا میگی سیریش؟ مامان منم ریلکس میگه چرا؟ مگه اسمش سیریش نیست؟ هعی خدا هیچکسو اینقد مظلوم نکنه..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ممنون از کانال فوق العادتون
من خیلی سنم کم بود ک ازدواج کردم و بسیااار خام بودم و بلد نبودم چطوری باید زندگی رو جمع کرد. اشتباهات زیاد من سبب شده بود تا عشق منو همسری نسبت ب همدیگه واقعا کم بشه😔😭یعنی من مردونه رفتار میکردم مث مردها حرف میزدم همسری هم دیگه براش عادی شده بود ک من اینجوریم و کاملا احساس سردی بهمون دست داده بود. از طرفی هم ما ب دلیلی مجبور شدیم دوسال خونه پدرش زندگی کنیم و این سبب شد تا رابطمون شدیدا کم بشه و مشکلاتی ازین دست.
اشتباهات نسل های گذشته رو توی زندگی جدید امروز میخواستم پیاده کنم😞 تااینکه با کانال شما اشنا شدم 😍😍و فهمیدم
1_نحوه حرف زدن با همسری واقعاااا توی همه ابعاد زندگی اثر داره🤔😌یعنی فقط با ادب حرف زدن ک اصلا کار سختی نیس میتونید قلب شوهرتون رو تسخیر کنید.
2_باید اینو خودتون ملکه ذهن خودتون کنید ک رفتار شما با همسری باید یه رفتار کاملا متفاوت از بقیه باشه،،خصوصا حرف زدنهاتون،همیشه همسری در اولویت باشه و حرفش سند.3_هیچوقت هیچوقت هیچوقت از خانوادش بدگویی نکنید.اگه مشکلی باهاشون دارید باارامش با خودشون حل کنید و کاملا با سیاست زنونه خودتون همسری رو جذب کنید این بهترین روشه.4_در ضمن هیچوقت چشم گفتنها رو ب همسری فراموش نکنید ،حتی اگه نمیخواید اون کاری ک ازتون خوااسته رو انجام بدید ولی حتما حتما حتما چشم گفتن یادتون نره
5_توکل بر خدا و در نظر گرفتن اینکه خدا با رضایت همسرتون چقدر از شما راضیه آرامش رو ب قلبتون میاره
این هم بگم ک نماز اول وقت واقعا تاثیر مثبت توی زندگی داره فقط امتحانش کنید ...
امیدوارم ک بدردتون بخوره عزیزان😜💋❤️😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام میخواستم یه خاطره از شب عروسی مامانم تعریف کنم ک خودش تعریف کرده این شاید زیاد خنده دار نباشه اما بیشتر میتونه واستون درس عبرت باشه تا ب هرکسی به اندازع خودش بها بدین
مامانم عروس اول خانواده پدریه منه همیشه کارارو انجام میداد (ن اینکه عزیزجونم مجبورش کنه ها... کلا کمک میکرد) اما این کمک کردن زیاد باعث شد ک فک کنن وظیفه اس و بیشتر کارارو مامانم انجام بده تا زن عموم حالا شب عروسیش عزیزجونم دنبال مامانم بوده ک چرا نمیاد پذیرایی کنه بهش گفدن بابا طفلی خودش عروسه😂😐
اره دیگ خلاصه ک ب اندازه ای کار کنین ک وظیفه شناخته نشه واسه طرف مقابلتون ❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات خواستگاری
قرار بود خواستگار بیاد
منم اماده شدم تا اینکه روزش رسید و اومدن ولی مشکل اینجا بود که من اصلا از پسره خوشم نیومد
تا رفتن به پدرم گفتم نه، پدرم تماس گرفت گفت که نه پسند نکرده داداش دوماد گفت اشکال نداره، پس تا یک ساعت دیگه میاییم دوباره خاستگاری برای پسرم😂
الان بعد ماه صفر قراره با پسرش نشون کنم
یعنی هم عموش هم خودش خواستگارم بودن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•